چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۰
از بعثت تا ظهور در كلام علامه حكيمي

كتاب «بعثت، غدير، عاشورا، مهدي» نوشته محمدرضا حكيمي از سوي انتشارات دليل‌ما به چاپ نوزدهم رسيد. اين مجموعه كه براي نوجوانان و جوانان به رشته تحرير درآمده، در دوازده گفتار به مباحثي نظير بعثت، غدير، عاشورا و مهدي(عج) مي‌پردازد.\

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، نويسنده در اين اثر، چهار موضوع از ميان مباحث مهم اسلامي را انتخاب و درباره آنها مطالبي را عنوان كرده است تا جوانان كشورمان با مطالعه آنها، با فرهنگ و تاريخ دين خود، آشنا و مباني آن را هرچه بهتر بشناسند.

از نظر علامه حكيمي، موضوعات اين اثر، از مهمترين موضوعات اسلامي است كه بررسي هريك از آنها مي‌تواند پايه‌هاي باورهاي ديني قشر جوان مسلمان را به بهترين نحو پي‌ريزي و آنها را از همان ابتدا به درك و برداشتي صحيح  و درست از سير تكويني و اعتقادي دين مبين اسلام، رهنمون سازد.

در بخشي از مبحث «بعثت» كتاب حاضر مي‌خوانيم: محمد(ص) به آستانه چهل سالگي پا نهاده بود. در اين چهل سال، زندگي را از هر نظر آزموده بود: يتيم، شبان، بازرگان جوان، سياح، عابد، انديشمند صحرا و داور قوم و امين. او كه چهل سال از عمر خويش را در زمان جاهليت و در ميان قبايلي متجاوز و بي‌فرهنگ گذرانيده و «امين» لقب يافته بود، اكنون خويشتن را در آستانه مسووليتي شگرف مي‌ديد.
در اوقات نزديك بعثت، بيشتر وقت‌ها از شهر و جنجال شهر دور مي‌شد. هرسال يك ماه در كوه «حرا» به عبادت مي‌پرداخت. در آن ماه هر مستمندي نزد او مي‌رفت وي را طعام مي‌داد. و چون يك ماه سپري مي‌شد، پيش از اينكه به خانه خود بازگردد به كعبه مي‌رفت و طواف مي‌كرد. چون سال بعثت رسيد، محمد(ص) به كوه حرا رفت و به هنگام مبعث، جبرئيل نزد او آمد. محمد(ص) مي‌گويد: «من خفته بودم. جبرئيل نزد من آمد، گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمي‌دانم. مرا سخت بفشرد، سپس رها كرد و گفت: بخوان. گفتم چه بخوانم؟ گفت: بخوان "اقرا باسم ربك‌الذي خلق..."؛ بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، پس خواندم. او مرا واگذاشت. گويا در دل من كتابي نوشته شده بود. از غار بيرون آمدم. چون به وسط كوه رسيدم، آوازي از آسمان شنيدم كه مي‌گفت: اي محمد! تو رسول خدايي و من جبرئيلم، سر به آسمان كردم، جبرئيل را در صورت مردي ديدم، كه دو گام خود را در افق آسمان نهاده است و مي‌گويد: اي محمد! تو رسول خدايي و من جبرئيلم. پس ايستادم و او را مي‌نگريستم. نه پيش مي‌رفتم و نه پس. چون روي خود را از او برمي‌گرفتم و در آفاق آسمان مي‌نگريستم، در هيچ طرفي نگاه نمي‌كردم، جز آنكه او را همچنان مي‌ديدم...». بدينگونه پيامبر اكرم(ص) از سوي خداوند، به پيامبري مبعوث و به سوي اجتماعات فرستاده شد، تا بزرگترين تحول فكري و عملي را در زندگي و تاريخ انسان پديد آورد.
ولادت پيامبر اكرم(ص) در عام‌الفيل بود، و بعثت او در روز 27 ماه رجب سال چهلم از عام‌الفيل، در سن چهل سالگي...
                                    
نويسنده همچنين از واقعه غدير و پيرامون آن چنين ياد مي‌كند: «در ميان راه مكه و مدينه، محلي است به نام جحفه. در اين محل، غدير خم جاي دارد. چون اين آبگير به شكل خم رنگرزان بوده است، و برخي قبايل صحرايي گاه در آن جامه‌هاي رنگ كرده خويش را مي‌شسته‌اند، آن را «غدير خم» ناميده‌اند.
پيامبر اكرم(ص)، در سال دهم هجري، به قصد انجام دادن اعمال حج، از مدينه به مكه سفر كرد. سفر پيامبر(ص)، پيشتر به اطلاع مسلمانان نواحي مختلف رسيده بود. از اين‌رو، جماعت‌ها و گروه‌هاي بسياري براي اينكه اعمال حج را در حضور پيامبر(ص) انجام دهند، و آداب و مناسك حج را از خود پيامبر(ص) بياموزند، به مكه آمدند، و همراه پيامبر(ص) حج گزاردند. پس از پايان اعمال حج و سخنراني‌هاي چندي كه پيامبر(ص) در مكه ايراد كرد، كاروان‌ها عازم بازگشت به مدينه شدند. اكنون نيز جماعت‌هاي بسياري با پيامبر(ص) بودند. همه آمدند تا به صحراي كوهستاني جحفه رسيدند؛ كنار غدير خم.
در اين محل، جبرئيل (فرشته وحي) بر پيامبر(ص) نازل شد، و اين آيه را بر او فرو خواند: «يا ايها‌الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من‌الناس؛ اي فرستاده خدا! دستوري كه خدا براي تو فرستاده است، به مردم برسان. اگر نه، تبليغ رسالت نكرده‌اي! خدا خود تو را از شر مردم نگاه خواهد داشت.
با توجه به اينكه آن ايام، ماه‌هاي آخر عمر پيامبر(ص) بود (و پيامبر در حدود 70 روز پس از واقعه غدير رحلت كرد) و فرستاده خدا همه احكام الهي را تبليغ كرده بود، معلوم است كه اين آيه مربوط به مساله جانشيني است. اين بود كه پيامبر(ص)، پس از نزول آيه بالا، در صحراي غدير، درنگ كرد. و پس از اداي نماز ظهر، دستور داد منبري از جهاز(پالان) شتران ساختند. آنگاه فرمود تا همه آن جمعيت انبوه گرد آمدند. مورخان اهل سنت نوشته‌اند، در آن روز 120 هزار تن در پاي آن منبر حضور داشتند.
پيامبر(ص)، در ميان آن جمعيت انبوه و بزرگ، بر آن منبر بالا رفت، و درباره نزديك شدن مرگ خود ـ‌كه پيشتر نيز در مكه بدان اشاره كرده بود‌ـ سخن گفت. آنگاه وحي و دستور خداوند را درباره تعيين جانشين ذكر فرمود. و باز به مردم يادآوري كرد كه او پيامبر خدا بوده است، و همه احكام خدا را ابلاغ كرده است، و اكنون مي‌خواهد آخرين مساله مهم ديني را بگويد. آنگاه علي‌بن ابي‌طالب را پيش خود خواند. نخست او را در كنار خود نگاه داشت. سپس دست او را گرفت و بلند كرد، به طوري كه ـ‌به گفته مورخان‌ـ سپيدي زير بغل هر دو ديده شد. و در چنان شرايطي، از روي آن منبر، با حضور آن جمعيت، و با آن وضعيت حساس (كه در وسط راه و در ميان دشت و سنگ و كوه، و در هوايي بسيار گرم، كاروان‌ها را متوقف ساخته بود) پس از خواندن آياتي از قرآن، و ذكر سخناني مربوط به رسالت و جانشيني، و نزديك شدن مرگ خويش، با صداي بلند فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه... هر كسي كه من تاكنون مولا و سرپرست و پيشواي او بودم، سپس اين علي مولا و سرپرست و پيشواي اوست.» آنگاه دعا كرد در حق آنان كه علي(ع) را ياري كنند، و نفرين فرمود آنان را كه او را ترك گويند، و بي‌باور گذارند...» 
                                    
حكيمي سپس به سراغ بخش ديگري از كتاب مي‌رود و اين‌گونه مي‌نويسد: «در آغاز محرم سال 61 هجري، امام حسين(ع)، همراه خاندان و ياران خويش، وارد زمين كربلا شد و در كنار فرات چادر زد. روزها سپري شدند تا اينكه روز نهم (تاسوعا) رسيد. عصر اين روز، سپاهيان يزيد كه در فاصله چند روز گذشته، به آنجا آمده و انبوه شده بودند، به سوي قرارگاه امام و يارانش حمله كردند. امام، رشيدترين فرزند اسلام، يعني حضرت ابوالفضل (عباس‌بن علي) برادر دلاور خويش را همراه تني چند برابر سپاه فرستاد. حضرت عباس(ع) آمد تا در برابر آن سپاه ايستاد، و با صداي مردانه خويش فرياد زد: «ما امشب را مهلت مي‌خواهيم. برادرم "حسين" مي‌خواهد شب را با نماز و مناجات به سپيده‌دم برساند؛ وعده ديدار ما و شما، فردا، همراه تيغه آفتاب، با تيغ‌هاي خون آشام.» 

اصحاب امام حسين(ع) در روز عاشورا، يكي پس از ديگري به شهادت رسيده تا نوبت رسيد به بني‌هاشم، فرزندان علي و عقيل و امام حسن و امام حسين و مسلم و عبدالله‌بن جعفر... . و سپس دلاوري و شهادت حضرت ابوالفضل، ماه بني‌هاشم(ع)، استوانه ايمان، معبد حماسه، كعبه شرف، و نمونه اعلاي عزت نفس انسان و قدرت ژرف ايمان.
حضرت ابوالفضل(ع) نيز، پس از حماسه بزرگ عاشورايي خويش، به شهادت رسيد. و آن خوف كه از ترس بازوي او در دل لشكر كوفه بود آرام شد...

سرانجام، امام حسين(ع)، چونان شير پهنه كارزاران، پاي به ميدان نهاد. لشكر كوفه را طومار وار در هم پيچيد. خون محمد و علي، خون فاطمه و حسن، خون حمزه و جعفر طيار در رگ‌هاي او شعله مي‌كشيد، خوني كه از روز نخست براي نشر دعوت توحيد و عدالت، گرم و زنده بود و هرجا نيازي حس مي‌شد به زمين مي‌ريخت، خون پيامبران، خون ابراهيم و اسماعيل، خون موسي و عيسي...
اندك‌اندك، آفتاب از ميان آسمان به سوي باختران سرازير شد. خون! زمين كربلا را گرفت. ساعتي از ظهر عاشورا گذشت. فاجعه عظمي و شهادت كبري واقع شد...
                                      
بخش ديگر كتاب به حضرت مهدي(عج) اختصاص دارد.

نيمه شعبان، روز ميلاد امام زمان است. ماه شعبان، هشتمين ماه از سال هجري قمري است. سال هجري، تاريخي است كه مبدا آن، هجرت پيامبر اكرم(ص) از مكه به مدينه مي‌باشد. سال هجري دوگونه است: سال هجري شمسي(خورشيدي)، و سال هجري قمري.
باري، در روز پنجشنبه پانزدهم ماه شعبان، در سال 256 هجري قمري، حضرت حجت‌بن‌الحسن امام زمان(عج) تولد يافت. امام داوزدهم، حضرت حجت به اين نام‌ها نيز خوانده مي‌شود: مهدي، مهدي موعود، قائم موعود، منتقم، امام منتظر، امام غايب، صاحب‌الامر، صاحب‌الزمان، ولي‌عصر.
چون او و ظهور او وعده داده شده است و خدا و پيامبران و اوليا و پيامبر اكرم(ص)، وعده داده‌اند كه او مي‌آيد و جهان را پر از عدل و داد مي‌كند، «موعود» ناميده شده است.
چون براي نشر دين حق و برپا داشتن عدالت قيام مي‌كند و به پا مي‌خيزد، «قائم» ناميده شده است.
چون انتقام انبيا و مردان خدا را از جباران مي‌گيرد، و هم انتقام بشريت را و انتقام خون‌هاي پاك مردان حق و انسان‌هاي بزرگ و شهداي راه حق و عدالت را، «منتقم» ناميده شده است.
چون مسلمانان در انتظار اويند، بلكه بشريت ـ‌در شعر و معقول و وجدان اجتماعي خويش‌ـ چنان معلم و نجات دهنده‌اي را مي‌طلبد و انتظار مي‌كشد، «منتظر» ناميده شده است.
و چون از ديدگاه عموم پنهان است، «امام غائب»، و چون او صاحب امر خدا است، «صاحب‌الامر»، و چون صاحب زمان است به ولايت خدايي، «صاحب الزمان»، و چون ولي خدا در اين عصرها و روزگاران اوست، «ولي‌عصر» ناميده شده است.
بايد بدانيم كه در زمان غيبت حضرت حجت، مسلمان نبايد در انجام دادن تكليف‌هاي خود كوتاهي كند. همه دستورات دين، در اين زمان نيز به حال خود باقي است، واجب واجب است و حرام حرام، به‌ويژه تكاليف و وظيفه‌هاي اجتماعي. مثلا اگر در جامعه‌اي فساد رايج شد، و ظلم پا گرفت، مسلمان نمي‌تواند بگويد بگذار باشد امام زمان مي‌آيد و درست و اصلاح مي‌فرمايد. آنچه امام زمان درست مي‌كند و اصلاح مي‌فرمايد، تكليف ديني خود آن امام است كه از لحظه و روز ظهور او شروع مي‌شود. تا پيش از آن لحظه و آن روز، هر مسلماني به همه تكاليف خود مكلف است، همين‌طور كه بايد نماز بخواند و روزه بگيرد، بايد امر به معروف و نهي از منكر نيز بكند، با ظلم و ظالم بستيزد، به داد مظلوم برسد، براي از بين بردن ستم و برپا داشتن عدل و داد، بكوشد و...

چاپ نوزدهم كتاب «بعثت، غدير، عاشورا، مهدي» در شمارگان 3000 نسخه، 175 صفحه و بهاي 18000 ريال راهي بازار نشر شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط