دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۲۰:۰۰
شرق و غرب؛ هر دو از آن خداوندند

دكتر محمدرضا ريخته‌گران در نشست «مباني وجودي شرق و غرب عالم از منظر فلسفه و عرفان» جسم و جسمانيت را جلوه‌ ديگري از نور وجود دانست و گفت: من همواره ستايش‌گر عظمت تمدن شرق و غرب بوده‌ام، زيرا هر دوي آنها از نور وجود بازمي‌گردند و پرتوي از آنند. شرق و غرب هر دو از آن خداوندند.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، در ابتداي اين نشست كه با حضور دكتر محمدرضا ريخته‌گران، استاد فلسفه دانشگاه تهران و دكتر علي‌‌محمد صابري، نويسنده و مدرس فلسفه عصر امروز (دوشنبه 4 بهمن) در سراي اهل قلم برگزار شد، ريخته‌گران به آيه‌اي از قرآن اشاره كرد؛ مبني بر اين كه به هر طرف روي كنيد، روي خداست. 

وي افزود: بحث امروز ما ارتباطي به سياست و ابتذال غرب ندارد، بلكه مباني وجودي آن را از منظر فلسفي و عرفاني بررسي مي‌كند. در اين بحث، شرق و غرب تاريخي و تمدني با يكديگر مقايسه مي‌شوند. اين غرب از يونان آغاز شد و سپس به اروپا و آمريكا رسيد و در سال‌هاي اخير نيز با مدرنيته همراه شده است.

ريخته‌گران يادآور شد: اين بحث بيش از شرق به غرب تكيه دارد و از مبناي وجودي غرب و كيفيت ارتباط آن با غروب سخن مي‌گويد. همچنين اين سوال مطرح مي‌شود كه آيا غرب با فلسفه، علوم و تكنولوژي كنوني ممكن است در مكان شرق قرار گيرد يا خير.

وي افزود: بايد بررسي كرد كه آيا همان‌گونه كه غروب به معناي نفي طلوع است، غرب نيز به معناي نفي شرق است يا خير. از اين طريق به بررسي نسبت شرق و غرب مي‌رسيم.

استاد فلسفه، شامگاه را غروب خورشيدي دانست كه از مشرق برخاسته بود و گفت: بر همين اساس تاريخ و فرهنگ و تمدن از شرق آغاز شده است. حال بايد به اين پرسش پاسخ داد كه آيا مشرق نسبي است و هر منطقه‌اي مشرق خودش را دارد. هگل به اين پرسش پاسخ منفي مي‌دهد. به گفته هگل، براي تاريخ جهاني مشرق به طور مطلق وجود دارد.

ريخته‌گران تفكر يوناني را با وجودي كه آغازگاه انديشه غربي است، از آن متفاوت دانست و گفت: آن‌چه به مدرنيته از آن تعبير مي‌كنيم، حقيقتي ديگر است. يونان باستان با غرب كنوني يكي نيست. سنت عرفاني يونانياني نظير هومر و هراكليتوس در غرب امروز افول كرده‌اند و به محاق رفته‌اند.

وي تقابل روح با جسم، وحدت با كثرت، باطن با ظاهر، مقام الاول با الآخر و برخي ديگر از تقابل‌ها را نتيجه تقابل شرق و غرب دانست و گفت: اين تقابل در واقع از تقابل طلوع و غروب نشات مي‌گيرد.

اين نويسنده و مترجم در تشريح گفته‌هايش به سخناني از هگل استناد كرد و گفت: هنگام سخن گفتن از شاهدان طلوع خورشيد و پگاه، آنان را افرادي توصيف مي‌كنند كه شگفت‌زده و دچار فراموشي‌اند. اين حالت با بي‌خويشتني و سكر تطابق دارد و با فرهنگ شرقي نزديك است.

وي افزود: همگان به تماشاي طلوع يا غروب خورشيد مي‌نشينند و كسي از خورشيد در نيم‌روز حيرت نمي‌كند. هگل مي‌گويد هنگامي كه خورشيد به وسط آسمان مي‌رسد، انسان به خويشتن بازمي‌گردد و از شگفتي و بي‌خويشتني نخستين درمي‌آيد و به آفريدن و كوشيدن مستقل دست مي‌يازد. اينجاست كه سرگذشت غرب آغاز مي‌شود.

ريخته‌گران ادامه داد: به گفته هگل، هنگامي كه شب فرا مي‌رسد، انسان به خورشيد خودساخته در درون خويش نظر مي‌‌كند و آن را بيش از خورشيد واقعي مي‌بيند. در سخن هگل، بردميدن خورشيد مرتبط با شرق و افول آن، منطبق با تمدن غرب است. خورشيدي كه انسان پس از غروب آفتاب در درون خويش مي‌سازد نيز مربوط به مدرنيته و غرب جديد است.

وي با اشاره به اقتران دايم نور و ظلمت در شرق و غرب گفت: اين گونه نيست كه شرق در نور مطلق و غرب در ظلمت مطلق باشد، اما غلبه نور در شرق بيش از سايه و در غرب، كمتر از سايه است.

ريخته‌گران معناي عرفاني شرق و غرب را راهي براي دريافتن مباني وجودي آنها دانست و گفت: در اين تلقي عالم اجسام كه مغرب حقيقي است، جايگاه افول خورشيد معنوي قلمداد مي‌شود و عالم ارواح كه مشرق حقيقي است، مكان طلوع خورشيد معنوي محسوب مي‌شود.

وي با بيان اين كه «مدرنيزم رستاخيز تن است» گفت: مباني غرب جديد با بسته شدن دل آدمي در غرب حقيقي تحقق مي‌يابد. بنياد وجود پيدايش تمدن غربي همانا به تعبير هايدگر، رخداد غروب نور وجود در مغرب جسم و جسمانيت است.

استاد دانشگاه تهران يادآور شد: اكنون بايد پرسيد كه آيا اختفاي نور وجود در مغرب جسم و جسمانيت بد است يا خوب. اين اختفا ابدا بد نيست، زيرا جسم و جسمانيت نيز جلوه‌ ديگري است از نور وجود.

ريخته‌گران يادآور شد: من همواره ستايش‌گر عظمت تمدن شرق و غرب بوده‌ام، زيرا هر دوي آنها نور وجود بازمي‌گردند و پرتوي از آنند. شرق و غرب هر دو از ان خداوندند.

وي تمدن اسلامي را جداي از تمدن غربي و شرقي دانست و گفت: تمدن اسلام در نيم‌روز قرار دارد، هنگامي كه خورشيد در غايت ارتفاع خود قرار دارد. مبحث تمدن اسلام كاملا جداي از اين بحث است.

سپس صابري گفت: نقطه آغاز جدا شدن راه غرب از شرق، تبديل تفكر وجودبين به تفكر موجودبين بود كه در فلسفه افلاطون محقق شد.

وي به سيطره تفكر عقل‌گرا و خودبنياد در غرب در قالب اومانيزم اشاره كرد و گفت: با تمام اين اوصاف، غرب نيز همان شرق است، زيرا هر رفتي برگشتي دارد و مركب اين سفر نيز عشق است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط