زندگي عجيب و تراژيك ژانداك قهرمان ملي فرانسويها در ادبيات شفاهي و مكتوب اروپا، يك قصه محبوب است كه اقتباسهاي متعدد سينمايي از آن، نشان دهنده قدرت اين قصه و تاثير گذاري آن است.
ژاندارك در منطقه تاريخي لورن در خانواده آرك، در هنگام جنگ صد ساله در روستاي «دونرمي» واقع در مرز شرقي فرانسه (در ايالت شامپاني) به دنيا آمد. خانواده او يك خانواده كشاورز با درآمدي كم اما معروف به پاكدامني و خوش نامي در دهكدهشان بودند.
ژاندارك مدعي بود كه در كودكي هنگامي كه در باغ پدرش قدم ميزده است يعني دقيقا در سال 1424 در 12 سالگي در كنار درختي قديمي نوري خيره كننده ديده و آن صدا كه به ادعاي ژاندارك صداي قديس ميشل بوده است او را به رفتن به پيش وليعهد فرانسه فرمان داده تا با كمك او فرانسه را نجات دهد.
ژان از همان ابتدا به عنوان يك دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش فرانسه بود كه به وي چنين اجازهاي داده نشد اما يك سال بعد با لباس مردانه پيش وليعهد رفت. ژاندارك توانست اعتماد سربازهاي نااميد فرانسوي را به دست آورد و محاصره اورلئان توسط انگليسيها را در سال 1429 بشكند. بعد از اين پيروزي بود كه او توانست شارل را به لشكركشي به سوي رنس متقاعد كند كه در آنجا شاهد تاجگذاري او در 17 ژوئيه 1429 بود.
به پاس خدمات او شارل هفتم لقب اشرافي دوك دوليس را به او اهدا كرد و مردم دهكدهاش را از پرداخت ماليات معاف كرد و مجسمه ژان دارك را در اورلئان نصب كرد.
سرانجام ژاندارك در سال 1430 توسط خائنين اسير شد و تحويل انگليسيهايي كه تا سرحد جان از او متنفر بودند شد.
ژان توسط انگليسها به جادوگري متهم شد و در 21 فوريه 1431 محاكمه شد. اتهامات او اين چنين بود: اصرار بر دريافت الهام از جانب قديسين و پوشش مردانه. از او خواسته شد تا ادعاهايش را انكار كند و او هم براي نجات جانش و براي فرار از شكنجه اعتراف كرد كه دروغ گفته است.
اما دو روز بعد اعتراف نامهاش را پس گرفت و در روز 30 مي 1431 سوزانده شد و از آن زمان به بعد تبديل به قهرمان ملي و قديسه مذهب فرانسويان شد.
نامنصفانه بود اگر اين قصه حماسي، نامتعارف و تكان دهنده كه به يقين تاثير انكار ناپذيري بر روان و اذهان و احساسات هر قشري از مردم ميگذارد،مورد توجه فيلمسازان قرار نميگرفت كه البته اين گونه هم نشد.
يكي از اقتباسهاي معروف از اين قصه، داستان "ژان"اثر "جرج برناردشاو" نمايشنامهنويس و طنزپرداز اسكاتلندي است.شاو به زيبايي و با احترام به داستان اصلي قصداش را روايت كرده است.
از نمايشنامه شاو در سال 1957 يك اقتباس سينمايي انجام شد تا «اوتوپرنيچر» تصوير با شكوه ژاندارك شاو را بر پرده سينماها نمايش دهد.
فيلمنامه را "گرين" هم وطن شاو از روي نمايشنامه او اقتباس كرده بود. در اين فيلم بازيگراني چون "جين سيبرگ"، "ريچارد ويدمارك"، "جان كيلگود" و "ريچارد تاد" به ايفاي نقش پرداختند.
قصه ژاندارك داستاني نبود كه كارگردان «برباد رفته» يعني "ويكتور فلمينگ» به راحتي از كنار آن بگذرد و اين مهم با اقتباس از نمايشنامه ژان لورني نوشته "اندرسن" و نگارش فيلمنامه فيلم توسط "ماكسول آندرسون" و "اندور سولت" ممكن شد.
به ياد ماندنيترين ژاندارك تاريخ سينما با بازي بينظير و تكرار نشدني «اينگريد برگمن» كه گويي تك نفره قصد داشت فيلم را به پيش ببرد ساخته شد. بازي برگمن در نقش ژاندارك پاكي و قداست ژاندارك را به نمايش ميگذارد كه هر تماشاگري به پاكي اين شخصيت ايمان كامل ميآورد. خود او در مصاحبهاي معروف بازي در نقش ژاندارك را از بزرگترين آرزوهاي تمام عمرش ميداند. هرچند كه فيلم 145 دقيقه است اما صحنههاي زيبا و باشكوه جنگ تماشاگر را غافلگير ميكند و او را مجاب ميكند كه تا پايان فيلم را دنبال كند.
از داستان ژاندارك يك فيلم صامت هم ساخته شده است. كارگردان اين فيلم "كارل تئودوردراير"است كه فيلمي در حد بضاعت آن موقع و باز هم با وفاداري به قصه اصل ساخته است.
اين فيلم از متفاوتترين فيلمهاي تمام تاريخ سينما است. نماهاي متعدد و درشتي كه دراير از فيلم برداشته است از نمونه هاي كم نظير سينماي جهان است. فالكونتي در نقش "ژاندارك" چنان مقتدرانه بازي ميكند كه گويي دارد محنتها و زجرهاي تمام زنان تاريخ را به نمايش ميگذارد. كارگردان شرايط فيلم را چنان سهمناك پيش ميبرد كه گويي ژاندارك جز سوزنداه شدن در پايان، راه ديگري ندارد.
از ديگر اقتباسهاي موفقي كه از داستان ژاندارك شده است و اتفاقا زمان ساخت آن به ما زياد هم دور نيست اقتباس باشكوه كارگردان پيشرو فرانسوي يعني "ژان لوك بسون"است كه قبلا با ساخت فيلم هايي با مقياس بزرگ و حجيم مانند "عنصر پنجم" امتحان خود را پس داده است.
فيلم "پيامآور ژاندارك" حاصل بازي زيباي "يووويچ" همسر آن زمان بسون و فيلمنامه محكم "بركين" است. اين بار ژاندارك نه از نگاه يك قديسه بلكه به عنوان يك انسان و با شك و ترديد نسبت به ادعاي او مورد بررسي قرار ميگيرد و دلايلي را در فيلم نشان داده مي شود تا تماشاگر با حس ترديد و شك به وجود مقدس مابانه ژاندارك نگاه كند.
بسون با اين فيلم خود را در اروپا به عنوان مهمترين كارگردان جريان اصلي و بدنه معرفي ميكند و با بازي خيره كننده يووويچ فيلم سرشار از لحظههاي زيبا و ديدني و البته تلخ ميشود.
و سرانجام آخرين اقتباس معروف از داستان ژاندارك را "كريستيان اوگه" كانادايي انجام مي دهد تا همچنان اين قصه پرهيجان و مخاطب محور و تكان دهنده، بن مايهاي براي ساخت فيلمهاي بيشتر باشد. اين بار نقش ژان دارك را "ليلي سوبيسكي" بازي ميكند كه البته تفاوتهاي بسيار زيادي با اخلاف خود يعني "برگمن" و "فالكونتي" و "يووويچ" دارد.
اين فيلم كه ابتدا به عنوان يك مجموعه تلويزيوني ساخته شد به مدد تكنولوژي موفق از تمام فيلمهاي گذشته ژاندارك پيشرفتهتر است اما به هر حال تنها به روايت قصه اصلي ميپرازد و كارگردان پيچيدگي خاصي را به قصه اضافه نميكند كه شايد اين خود از ويژگيهاي خوب فيلم باشد.
به هر حال داستان ژاندارك هنوز هم براي خيلي از مردم در سراسر جهان جذاب و زيبا است و هنوز هم بسياري از كارگردانان، ساخت اين فيلم را آرزوي خود ميدانند.
"روسيليني" كارگردان ايتاليايي نيز با ساخت فيلم "ژاندارك در آتش" يكبار ديگر "برگمن" را به عنوان ژاندارك هميشگي تاريخ جاودانه ساخت و اين نشان دهنده علاقه جريان متفاوت سينما به اين قصه است.
ژان خطاب به يكي از دوستانش در دهكده دونرمي گفته بود: «از هيچ چيز جز خيانت نميترسم» و دقيقا سرنوشت تلخ او نيز اين گونه رقم خورد.
نظر شما