جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱ - ۰۶:۵۲
وقتی نویسندگان، مخاطب را نمی‌شناسند و مترجم‌ها، پخته‌خوارند

به گفته محبوبه نجف‌خانی، امروز برخی نویسندگان، مخاطب واقعی خود را نمی‌شناسند و با ذهن و زبان او آشنا نیستند و از سوی دیگر مترجم‌ها هم به پخته‌خواری عادت کرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، او بود که برای نخستین‌بار رولد دال، نویسنده انگلیسی را با همه شوخ‌طبعی‌ها و بازی‌های زبانی‌اش به مخاطب فارسی زبان معرفی کرد. «ماتیلدا»، «غول بزرگ مهربان»، «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی»، «چارلی و آسانسور شیشه‌ای»، «تمساح غول‌پیکر» و... از جمله آثار دال است که با ترجمه محبوبه نجف‌خانی منتشر شده و در اختیار نوجوانان قرار گرفته است.
 
مجموعه «جودی دمدمی»، «مدرسه عجیب و غریب»، «در جست‌وجوی دلتورا»، «نامه‌های فلیکس»، «سنجاب‌های آتشپاره»، «حیوانات کتابخوان» و «فروشگاه جادویی» هم از دیگر ترجمه‌های او برای کودکان و نوجوانان است. ما در خبرگزاری کتاب ایران همزمان با 30 سپتامبر برابر با هشتم مهر و روز جهانی ترجمه به گفت‌وگو با او درباره چگونگی انتخاب یک کتاب یا مجموعه خوب برای ترجمه از یک‌سو و گزینش کتاب‌های خواندنی از سوی پدر و مادرها برای بچه‌ها از سوی دیگر پرداخته‌ایم که شما را به خواندن آن دعوت می‌کنیم:
 
با توجه به این‌که بیشتر پدر و مادرها و بزرگ‌ترها هستند که برای بچه‌های کوچک، کتاب انتخاب می‌کنند، لازم است چه ملاک‌هایی را در انتخاب کتاب در نظر بگیرند و رعایت کنند؟
در حال حاضر، کار خانواده‌ها بسیار آسان شده از این جهت که هم مروجان کتاب هستند که نظرات‌شان درباره کتاب‌های مختلف را در فضای مجازی به اشتراک می‌گذارند و هم فهرست‌هایی از سوی خود کانون پرورش و شورای کتاب و همچنین «لاکپشت پرنده» منتشر و کتاب‌های خوب معرفی می‌شوند. پس انتخاب کتاب هم برای بزرگ‌ترها و هم بچه‌هایی که سواد خواندن و نوشتن دارند، آسان‌تر شده است. به‌جز این نوجوان‌ها و خانواده‌هایی که جزو کتابخوان‌های حرفه‌ای هستند می‌دانند باید به کدام ناشر، نویسنده یا مترجم مراجعه کنند.
 
اما چیزی که خانواده‌ها و خود بچه‌ها را سردرگم می‌کند وجود ترجمه‌های مختلف از یک اثر است. مثلا مخاطب حرفه‌ای کتاب می‌داند نخستین و البته بهترین ترجمه‌ها از رولد دال متعلق به محبوبه نجف‌خانی است؛ اما خواننده غیرحرفه‌ای چنین چیزی را نمی‌داند و این در حالی است که ترجمه‌های متعدد از آثار دال وجود دارد.
ناشران به خود اجازه می‌دهند تا متن کتاب را به هر مترجمی که دل‌شان می خواهد، با هر میزان دانش و توان بسپارند؛ همان‌گونه که مجموعه‌های داستانی را گاه به چند کارمند- مترجم می‌دهند تا هر جلد را یک نفر ترجمه کند، در صورتی که مترجم باید با حال و هوای داستان آشنا باشد و کلیت اثر را دریابد. برای مثال خود من، نزدیک به 20 سال روی مجموعه آثار رولد دال کار کردم تا طنز و بازی‌های زبانی او را دریابم. بعد یک ناشر از گرد راه می‌رسد و بهترین‌های بازار را رصد می‌کند و زحمت 20 ساله مرا به هدر می‌دهد. خوب این میزان پخته‌خواری، بی‌اخلاقی نیست؟ درست است که ما عضو قانون کپی‌رایت نیستیم؛ اما اخلاق هم نداریم و رفتار درست را از نادرست تشخیص نمی‌دهیم؟
 
محبوبه نجف‌خانی در تمام این سال‌ها کتاب‌هایی را انتخاب و ترجمه کرده که با اقبال عمومی مخاطبان روبه‌رو شده‌اند؛ مثل «جودی دمدمی»، «ماتیلدا» و «نامه‌های فلیکس» ممکن است با ما از چگونگی انتخاب این کتاب‌ها بگویید؟
من یک کتابخانه پر از کتاب دارم که همه آنها را خوانده و به این‌نتیجه رسیده‌ام که بعضی‌شان به درد کودک و نوجوان ایرانی نمی‌خورند. اصلا با فرهنگ ما سازگاری ندارند؛ اما برخی از این کتاب‌ها قابلیت ترجمه شدن دارند. پس من آنها را با دقت و وسواس انتخاب می‌کنم و به فارسی برمی‌گردانم. از سوی دیگر خود من، 12 سال مروج کتاب بوده و با بچه‌های ارتباط پیوسته داشته‌ام و همین مساله به من کمک می‌کند تا کتاب‌های بیشتری را انتخاب کنم.
 
پس لازمه انتخاب کتاب بهتر، شناخت بیشتر مخاطب است؟
بله نویسنده و مترجم به ارتباط مستمر با مخاطب خود نیاز دارند. علاوه بر این باید دوره‌هایی را بگذرانند و با ادبیات کودک آشنا باشند که برای رسیدن به این شناخت می‌توانند دوره‌هایی را سپری کنند.
 
و البته شناخت فرهنگ مبدا و مقصد هم ضروری است و پرسش این‌که چگونه این شناخت حاصل می‌شود؟
طبیعی است که ما امکان سفر به همه کشورها را نداریم؛ اما در جایگاه یک مترجم لازم است چند قدم جلوتر از مخاطب خود باشیم و لازمه این کار پژوهش است و ما چه اندازه خوشبختیم که جزو نسلی هستیم که اینترنت دارد و می‌تواند از آن استفاده کند.
 
شما مجموعه «نامه‌های فلیکس» را به قصد الگوسازی برای نویسنده‌های ایرانی ترجمه کردید و البته این اتفاق هم افتاد و مهدی رجبی با استفاده از آن، «نامه‌های نیلی» را نوشت و به معرفی جاذبه‌های گردشگری در ایران و آداب و رسوم ایرانیان پرداخت. درباره فلیکس و چگونگی انتخاب آن هم می‌گویید؟
مساله اینجاست که شاید فلیکس مرا انتخاب کرد. چون کتابی بود که دیگر سال‌ها در آمریکا منتشر نمی‌شد. از سوی دیگر من چون زبان آلمانی نمی‌دانم به بخش مربوط به کتاب‌های آلمانی هم سر نمی‌زدم وگرنه شاید زودتر با فلیکس روبه‌رو می‌شدم. به هر حال، من خیلی اتفاقی این کتاب را پیدا کردم. یکی از دوستان من که آمریکا زندگی می‌کند گفت: اینجا مردم، کتاب‌های خوانده شده خود را به کتابخانه‌های عمومی هدیه می‌دهند یا آنها را به نفع کتابخانه‌ها می‌فروشند؛ بنابراین من به یکی از این کتابخانه‌ها رفتم و خیلی اتفاقی در بین کتاب‌های دست دوم، این کتاب را دیدم. خوشبختانه کل نامه‌های فلیکس هم در یک پاکت بود و چیزی کم نداشت.
 
آن زمان می‌دانستید از فلیکس، این اندازه استقبال می‌شود؟
من تا به حال در بازار ایران، چنین کتابی ندیده بودم. دلم می‌خواست چنین کتابی با چنین شکل و شمایلی در ایران نوشته و منتشر شود؛ در واقع، هدف من از ترجمه این کتاب، الگوسازی بود. من دوست داشتم مجموعه‌ای شبیه به «نامه‌های فلیکس» نوشته شود و همین اندازه جذاب و دلنشین بچه‌ها را با جاذبه‌های فرهنگی و تاریخی‌شان آشنا کند و چه خوب که آقای مهدی رجبی «مجموعه نامه‌های نیلی» را نوشتند و از یک گربه ایرانی گفتند که به کرمان و اصفهان و سیستان‌وبلوچستان سفر و در قالب داستان، بچه‌ها را با ایران آشنا می‌کند.
 
خیلی خوب بود اگر ترجمه معکوس وجود داشت و کتاب‌های خوب برای نسل سوم ایرانی‌ها که در خارج از کشور زندگی می کنند، برگردانده می‌شد؛ شما که فلیکس را به فارسی برگرداندید آیا به ترجمه مجموعه «نامه‌های نیلی» به انگلیسی هم فکر می‌کنید؟
ترجمه عکس، تخصص دیگری است و کار من نیست. از سوی دیگر تجربه ثابت کرده کسانی که طی این سال‌ها آمده و کتاب‌های تالیفی را ترجمه کرده‌اند تنها به برگردان واژه به واژه بسنده و ساده‌ترین کلمه‌ای که به ذهن‌شان رسیده را انتخاب کرده‌اند. اصلا شاید یکی از دلایلی که باعث شده کتاب‌های ما به درستی معرفی نشوند و نتوانند جایزه‌هایی چون اندرسون را از آن خود کنند، همین ترجمه‌های بی‌روح و کلمه به کلمه بوده است. از سوی دیگر ترجمه معکوس، خیلی گران است. نه بسیاری از ناشران خصوصی و نه نویسنده‌ها توان مالی و امکان این را ندارند که کتاب‌هایشان را ترجمه کنند. پس دولت باید حمایت کند و به ترجمه آثاری نپردازد که مخاطب ندارند.  
 
پس بهترین راه برای ترجمه آثار ایرانی به زبان‌های دیگر چیست؟ 
بهترین ترجمه از آثار ایرانی به زبان‌های دیگر، همان کارهایی که به همت بومیان آن منطقه انجام شده برای مثال «دایی جان ناپلئون» اثر ایرج پزشکزاد را یک آمریکایی به خوبی ترجمه کرده است. در هر حال خیلی خوب است و ضرورت دارد که آثار برگزیده‌ای درباره ایران نوشته و ترجمه شود چون بچه‌ها را باید از کودکی آموزش دهیم تا به سرزمین خود احساس تعلق کنند و ما برای بچه‌ها، به‌ویژه نسل سومی که خارج از ایران به‌دنیا آمده و بزرگ شده‌اند، هیچ خوراکی نداریم. راستش را بخواهید، از چند نمونه معدود که بگذریم، من حتی کتاب‌های تالیفی جذابی نمی‌شناسم که با خود به خارج از ایران ببرم و در اختیار بچه‌هایی بگذارم که زبان فارسی را می‌فهمند. چون بیشتر نویسنده‌‍‌های ما ذهن و زبان مخاطب امروز را نمی‌شناسند و کودکی و نوجوانی خود را روایت می‌کنند.
 
و این مساله باعث می‌شود ترجمه از تالیف جلوتر و پرمخاطب‌تر باشد؟
امروز بچه‌ها با کتاب‌هایی ارتباط برقرار می‌کنند که نویسنده‌هاشان دنیای بزرگ‌تری را زیسته و افق دید گسترده‌تری دارند. من هم دلم می‌خواهد از تالیف حمایت شود؛ اما دلخواه من جدای از واقعیت موجود است. نوجوان ایرانی با کتاب‌های تالیفی، ارتباط چندانی برقرار نمی‌کند و نویسندگان تا زمانی که این واقعیت را نپذیرند و درها را به روی خود ببندند، هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها