شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ - ۲۱:۴۰
عصر وقتی رسیدیم نجف

فاطمه سادات مظلومی، نویسنده و کارشناس ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به بیان خاطره‌ای از سال تحویل در حرم حضرت علی (ع) پرداخته است که در ادامه می‌خوانید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فاطمه سادات مظلومی: هنوز صدای هشدار گوشی‌ام بلند نشده بود که از خواب بیدار شدم. از زیر پتو سرک کشیدم، پدر مشغول نماز بود و مادر داشت با سرعت و بی‌صدا روی تخت را مرتب می‌کرد.
چند دقیقه طول کشید تا یادم بیاید کجا هستم و امشب چه شبی است. خودم را از توی تخت بیرون کشیدم و با خودم فکر کردم خوشبخت‌تر از من چه کسی می‌تواند باشد؟
وضو گرفتم و لباس‌های نو را پوشیدم و پاورچین پاورچین سمت در اتاق رفتم تا مبادا صدای باز و بسته شدن درب اتاق، مزاحم بقیه همسایه‌ها بشود. در را که باز کردم انگار تازه سر شب باشد، ۱۰ ثانیه به ۱۰ ثانیه درب یکی از اتاق‌ها باز می‌شد و ساکنانش خوشحال و خندان با کفش و لباسی که از شدت تازگی برق می‌زد، به سمت راهروی خروجی طبقه، راهی می‌شدند. شلوغی آسانسور هر چهارتایمان را متقاعد کرد که پله‌های هتل، مسیر نزدیک‌تری است این شد که با پلک‌هایی که گاهی از خستگی روی هم می‌افتاد و گاه از هیجان بالا می‌پرید، پله‌ها را دوتا یکی کرده و خودمان را به لابی رساندیم.
لابی هتل پر بود از جمعیتی که قصد زیارت داشتند و این یعنی همه حواس‌شان بود که امشب چه شبی است و آن‌ها کجا هستند!
عصر وقتی رسیدیم نجف آنقدر خسته بودم که کاغذهای روی ستون‌های لابی را ندیده بودم که یکی در میان پیک نوروز بودند و به همه ایرانی‌های ساکن هتل یادآوری می‌کردند: لحظه تحویل سال ۱۳۹۰ هجری شمسی، ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه بامداد.
چشم چرخاندم روی ساعت‌های آویخته به دیوار هتل و با خودم فکر کردم باید تحویل سال را به وقت ۲و۵۰ دقیقه‌ی ایران جشن بگیریم یا عراق؟ مسیر زیادی تا حرم نداشتیم پا تند کردیم تا لحظه تحویل سال در حرم باشیم.
بهت را می‌شد توی چشم کارکنان شیفت شب هتل دید؛ حسابی جا خورده بودند که مگر این آغاز سال نو چیست که ایرانی‌ها اینطور خودشان را برایش به آب و آتش می‌زنند. بندگان خدا حق داشتند، تقویمی که آغاز سالش با محرم باشد، هیچ وقت عید ندارد!
هنوز بیش از نیم ساعت به لحظه تحویل سال مانده بود که در صف بازرسی حرم جاگیر شدیم. یک چشمم به ساعت بود و یک چشمم، افراد حاضر در صف که مثل دانه‌های تسبیح به هم چسبیده بودند را می‌شمرد. افسوس که هیچ خبری از کم شدن تعدادشان نبود. انگار تمام صحن پر شده بود و این صف‌های عریض و طویل، سر ریز جمعیت داخل حرم بودند. مادربزرگم همیشه می‌گفت لحظه تحویل سال مشغول هر کاری باشی، تا آخر سال سرنوشتت با همان گره می‌خورد. این بود که همیشه قبل از تحویل سال خانه را تمیز می‌کرد، زباله‌ها را بیرون می‌گذاشت، لباس نو و تمیز به تن می‌کرد و مشغول دعا می‌شد تا توپ تحویل سال، در شود!
دوباره یک نگاه به ساعتم انداختم و یک نگاه به صف، دیگر فرصتی برای رفتن و رسیدن نمانده بود، فکر و خیالات توی سرم به قُل‌قُل افتادند: تو یک کنکوری هستی و اگر لحظه تحویل سال توی صف بمانی، یعنی از پس کنکور هم بر نمی‌آیی و توی صف پشت‌کنکوری‌ها می‌مانی! خدا می‌داند با چه وحشتی از صف بیرون پریدم و به مادر و خواهرم گفتم ترجیح می‌دهم لحظه تحویل سال بجای سیطره چشمم به گنبد و گلدسته‌ها باشد!
یک نفر نبود بگوید اگر کنکور آن‌قدر برایت غول بود، ۱۵ روز عید را می‌رفتی مدرسه بهاره‌ کنکوری‌ها نه که با یک کتاب تست روانشناسی کفش سفر به پا کنی!
با این حال پیشنهادم منطقی بود و همراه خواهر و مادرم از صف خارج شدیم و از اتاقک بازرسی حرم بیرون رفتیم. تازه داشتم حساب می‌کردم که چند دقیقه تا لحظه تحویل مانده و از کجا بفهمیم سال نو شد که ناگهان چند نفر شروع کردند به کف زدن و صلوات فرستادن. دنباله صدا را گرفتم. خانوادگی نشسته بودند پشت دیوار حرم و سفره هفت‌سینشان برقرار بود. یک ترکیب واقعی از مذهب و ملی‌گرایی!
دیگر عراق، ایران شد و حرم، خانه پدری. همه با هم روبوسی می‌کردند و سال نو را تبریک می‌گفتند و دعای خیر بدرقه راه هم‌وطن‌هایشان می‌کردند. هرکس از توی کیفش شکلات و آبنبات و آجیلی بیرون می‌کشید و کام دوروبری‌هایش را شیرین می‌کرد. حالا تک‌تک زائران هم‌خانواده‌هایی شده بودند که آمده بودند تا لحظه تحویل سال دور سفره بابرکت خانه پدری بنشینند و توشه پرباری برای سال پیش رو بردارند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها