یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۷:۴۷
خدمات نويسندگان شمال آفريقا به ادبيات فرانسه

کتاب «انسان شورشی» کامو با این جمله آغاز می‌شود: انسان شورشی کسی است که می‌گوید نه. اینجاست که همه چیز آغاز می‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در حالی که سال آینده چهلمین سال پایان جنگ الجزایر – فرانسه و یادآور یکی از مهم ترین نبردهای استقلالی قرن بیستم خواهد بود، بررسی روندی که به یکی از چالش برانگیزترین دیدگاه های ادبی منجر شد، و دو تن از چهره های بزرگ ادبی قرن بیستم را به چالش با یکدیگر کشاند، می تواند هنوز تازه باشد. این در حالی ست که جنبش های امروز کشورهای عربی ، یکی پس از دیگری، زنده بودن نفس مبارزه و کرامت نفس انسانی را یادآور می شوند. 

در پنجم ژوئيه سال 1962، به دنبال رفراندومي که به پيشنهاد مارشال دوگل در الجزاير برگزار شد، اين کشور پس از 132 سال، از سلطه فرانسه خارج شد و به استقلال رسید. این استقلال که تلاش براي رسيدن به آن از 8 سال قبل آغاز شده بود، برخلاف تلاش‌هاي مردم هند به رهبري گاندي، غير خشونت آميز نبود و انقلابيون الجزاير از تمامي راه‌هاي ممکن براي ضربه زدن به نيروهاي فرانسوي حاضر در الجزاير از جمله بمب گذاري و يا ترور افسران فرانسوي و کارمندان کميسارياي اداره الجزاير استفاده مي‌کردند و در مقابل فرانسوي‌ها هم با تروريست خواندن انقلابيون، تلاش می کردند تا صورت مساله استقلال الجزاير را به مبارزه با اغتشاش و تروريسم تغيير دهند. 

با اين حال این مبارزه ریشه در دهه ها مقاومت داشت و مردم الجزاير پیشتر در خواست کرده بودند تا در پارلمان فرانسه عضو باشند و در حقوق شهروندي با مردم فرانسه برابر باشند. آموزش زبان عربي در كنار زبان فرانسه در الجزایر یکی دیگر از خواست های مردم این کشور بود. اما از سال 1954 قيام الجزايري‌ها وارد مرحله اصلي شد و جبهه آزاديبخش ملي نبرد با فرانسوي‌ها را تا 8 سال و اعلام استقلال الجزاير ادامه بخشيد و در این راه حدود يک ميليون نفر کشته داد. 

این مبارزات استقلال طلبانه در طول این سال ها بر بسیاری از مفاهیم زندگی مدرن در فرانسه تاثیر گذاشت و علاوه بر مباحث جامعه شناختی، بر ادبیات نیز اثر گذاشت. جنگ الجزایر حتی بر خلق مفهومی به نام «رمان نو» نیز بی تاثیر نبود و شاید بتوان به آن به عنوان یکی از عواملی توجه کرد که موجب شد تا رمان نو به تأثیرات عمیقاً درونی شده ، توجه کند. این تاثیر از سینما به ادبیات نیز قابل بررسی است. 

از زاویه سیاسی جمهوری پنجم فرانسه که از ۵ اکتبر ۱۹۵۸ توسط شارل دوگل بر ویرانه‌های جمهوری چهارم فرانسه ساخته شد هم به نوعی بر مبنای بحران الجزایر زاده شد. در این دوره دوگل با کنار گذاشتن نظام پارلمانی ناکارآمد جمهوری چهارم نوعی نظام ریاستی جدید را ایجاد کرد که در آن رییس کشور دیگر مقامی تشریفاتی نیست و رییس‌جمهور و نخست‌وزیر هر دو در اداره عملی کشور نقش دارند.
با از سر گذراندن همه این تحولات، در قرن بیست و یک می توان از زاویه ای دیگر به این مسایل نگاه کرد؛ امروز در حالی که هر سال مردم در کنار رود سن پاریس جمع می شوند تا با پرپر کردن گل های سرخ یاد 400 الجزایری را که در جریان اعتراضی مسالمت آمیز در پاریس 1961 مورد یورش قرار گرفتند و در رودخانه غرق شدند گرامی دارند، با برگزاری نمایشگاه های کتاب به بررسی تاثیر متقابل ادبیات عرب و فرانسوی بر هم می پردازند. 

همین یک دو ماه پیش بيست و هشتمين جشنواره ادبي شهر روئن فرانسه ميزبان ادبيات الجزاير در قالب برنامه ای با عنوان «نگاهي به ادبيات الجزايري و توگويي» بود. در اين برنامه، نويسندگان و ناشران ادبي الجزايري مهمانان ويژه اين جشن ادبي بودند. نمایشگاه کتاب شمال آفریقا در پاریس نیز که امسال هفدهمین دوره خود را پشت سر گذاشت، یکی دیگر از این محمل هاست که هر سال آثار منتشر شده ناشران فرانسوي و عربي كشورهاي فرانسه، مراكش، تونس و الجزاير به زبان‌هاي عربي و فرانسوي را در معرض ديد قرار مي‌دهد. 

اما برای رسیدن به این جا راهی طولانی طی شد که هنوز هم پایان نیافته است. شاید «فرانتس فانون» نويسنده انقلابى که تاثير عميقى بر جنبش هاى راديكال ايالات متحده آمريكا و اروپا در دهه ۶۰ گذاشت، یکی از نخستین چهره هایی باشد که بر مبارزات الجزایر و چگونگی بازتاب آن در ادبیات فرانسه- الجزایری در هنگامه مبارزات و در دوره پسا استعماری تاثیرگذار بود. فانون كه در «مارتينيك» به دنيا آمده بود توانست در كنار «امه سزر» براى خود مخاطبانى بيابد. او که اساس تلاشش را بر «سياه ستيزى» متمرکز کرده بود،‌ معتقد بود انقلاب خشونت آميز تنها روش موثر براى پايان دادن بر سركوبى مستعمرات و مرهمى بر زخم هاى جوامع جهان سوم است. او با دفاع از خشونت برای آن قدرتى پاك كننده قایل می شود که فطرت آدمى را از عقده هاى پست، نااميدى و سستى دور مى كند و در مقابل با شجاعتى كه به او ارزانى مى دارد حرمت نفس را به او بازمى گرداند. 

«فانون» با نخستین کتابش که با عنوان « پوست سیاه، نقاب سفید» در ۱۹۵۲ منتشر شد به تحليل عوارض استعمار و اثرات مخرب آن مى پردازد كه تاثير عميقى بر حقوق مدنى، تفكر ضداستعمارى و جنبش هاى آگاهى بخش سياه پوستان در سراسر دنيا به جاى گذارد. نقد شديد سياست هاى استعمارى سفيدپوستان در اثر فانون كه موجوديتى قهقرايى به سياه پوستان تحميل كرد و اين قربانيان سياه را وادار کرد تا براى حفظ هويت تحريف شده شان به تائيد سفيدپوستان محتاج باشند، امروز هم در بررسی ادبیات پسا استعماری مورد توجه است. 

«فانون» شرح مى دهد چگونه ادبيات، تحت تاثير مسایلى از قبيل نژاد و رنگ واقع شده است و مى گويد: «مگر جز اين است كه در ادبيات فرانسه هميشه سفيدپوستان سمبل حقيقت، عدالت و پاكدامنى بوده اند؟» 

از سوی دیگر کامو که پس از جنگ در سال 1945، بسيار مشهور شده بود و مورد ستايش سارتر و همه روشنفكران آزاديخواه آن نسل قرار داشت، با نوشتن کتاب «انسان شورشی» در سال 1955 و با مطرح کردن دیدگاه هایش علیه کمونیسم موجب قطع رابطه بين خود و سارتر شد. کامو به این دلیل که در سال 1956 به الجزاير ‌رفت و خواستار آتش بس شد، از سوی هموطنان فرانسوي اش هرگز ‌بخشیده نشد و دو سال بعد هم كه پيشنهاد مصالحه ‌كرد، كسي به او گوش نداد. او به ناچار سكوت ‌كرد و نزد هر دو طرف بي‌اعتبار ‌شد. در حالي كه سارتر و ديگران جانب انقلابيون الجزاير را ‌گرفتند. با این حال در طول دهه 90 فيلسوف‌هاي جواني مانند «برنارد» و «گلومن» از کامو دافع کردند و یادآور شدند که او در آن مقطع از این توانایی برخوردار بود که تحت تأثير سارتر، دلبستگي بي‌قيد و شرطی نسبت به كمونيستي كه در اتحاد جماهير شوروي ديده مي‌شد، نداشته باشد.

كامو که خود درالجزایر متولد شده بود و تولد و كودكي اش را در الجزيره پشت سر گذاشته بود، در آخرین کتابش با عنوان «آدم اول» شخصیتی مثل خودش را خلق کرده که با تنهایی غریبی روبه روست. هر چند پيچيدگي شخصيتي كامو با بحران گرايش های استقلال طلبانه الجزاير ؛ با توصيفي كهنه از او به عنوان يك نويسنده فرانسوي ناديده گرفته شد، اما او در این کتاب تاكيدي دوباره بر اهميت مسايل الجزاير دارد.
کامو تابعيتی فرانسوي داشت ولي استعمارگران فرانسوي به دليل فقر هيچ‌گاه او را تاييد نكردند و او را مطلقا نپذيرفتند. كامو که شخصيتي مطرح در ميان جوانان روشنفكر الجزيره محسوب مي شد و از نظر سياسي نيز فدراسيون مردمي به طور مؤثري به او توجه مي‌كرد، خود را در ميان جمعيتی آميخته از نژاد‌‌هاي متفاوت مي ديد: ‌عرب ها، جمعيت هاي فرانسوي و آفريقايي . همه اينها موجب ‌شد تا او «آدم‌ اول» را بنويسد و از آدمی یاد کند که مثل آدم ابوالبشر تنهاست. او باید تنها بزرگ شود با زور، با قدرت و در تنهایی اخلاقيات و حقيقت خود را بيابد تا اينكه سرانجام به صورت آدم به دنيا بيابد.

کامو در «بیگانه» نیز از تبعید فراتر صحبت می کند و آن تبعید از یک جا نیست بلكه تبعيد از جهان روشنفكري است. كامو در آن شرايط نمي‌توانست يك انسان بي طرف باشد او هميشه اعتقادي راسخ به مقاومت عيني و واقعي عليه تمام توتاليتريسم داشت و اعتراضی علنی را نسبت به رژيم فرانكو در اسپانیا ابراز کرد و یونسکو را ترک کرد چون سخنرانی فرانکو در مقر یونسکو در اسپانيا را ترتیب داده بود. با این حال الجزایری ها سال پیش در پنجاهمین سال درگذشت کامو، استقبال گرمی از این رویداد نکردند.

در برابر او سارتر به عنوان فیلسوفی که جبر را قبول ندارد و معتقد است «توارث و محيط در سرنوشت انسان تاثيرى ندارد و اگر تاثيرى باشد تا حدودى مربوط به گذشته است.» می گوید نويسندگان بايد به اين نکته واقف باشند که «گرسنگى جهان، تهديد بمب‌هاى اتمى، بيگانگى بشر از خود، اين‌ها مسایلى است که ادبيات امروز بايد به آن بپردازد.» برای سارتر در خلق آثار ادبى القاى انديشه مهم ترین است و روش نويسندگى به عنوان یک وسيله، به خودى خود حایز اهميتى نيست و به همین دلیل نويسنده بايد قلم خود را خدمت ستمديدگان قرار دهد. 

کامو از احساس و عواطف انسانی پشتیبانی می‌کرد، اما برای برقراری عدل راه خشونت و بی‌عدالتی را مطرود می‌دانست و انقلاب را از راه اعمال زور و آدم‌کشی محکوم می‌کرد، در حالی که سارتر معتقد بود که انسان در مبارزه ناچار از اعمال زور و خشونت است و اگر از پیکار دور بمانی مثل این است که با ستمگران در یک صف باشی. از نظر سارتر انسان مبارز چون سربازی است که باید در صف دیگران بجنگد نه به تنهایی. اختلاف کامو و سارتر در جریان جنگ الجزایر شدت یافت، کامو عشق ومسالمت، و سارتر مبارزه را برگزید. کامو برخلاف جنگ دوم جهانی در جنگ الجزایر سکوت اختیار کرد و سارتر با شهامت از منافع مردم الجزایر دفاع کرد. 

کامو تا پایان عمر خود مخالف استقلال الجزایر و اخراج الجزایریهای فرانسوی‌تبار بود ولی در عین حال هیچ‌گاه از گفتگو در مورد فقدان حقوق مسلمانان دست برنداشت و در 1955 در طول هشت ماه 35 مقاله تحت عنوان «الجزایر پاره پاره» در روزنامه اکسپرس نوشت.
در ژانویهٔ 1956 کامو برگزاری یک گردهمایی عمومی در الجزایر را عهده‌دار شد که این گردهمایی با مخالفت شدید دو طرف مناقشه یعنی جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه از سوی دیگر، قرار گرفت. کامو در آخرین مقاله‌ای که در مورد الجزایر نوشت تلاش کرد از گونه‌ای فدراسیون متشکل از فرهنگ‌های مختلف بر مبنای مدل سوییس برای الجزایر دفاع کند که این نیز با مخالفت شدید طرفین دعوا روبرو شد.از آن به بعد کامو به خلق آثار ادبی پرداخت و داستان‌هایی کوتاه که مربوط به الجزایر بودند را منتشر کرد و به تئاتر پرداخت. 

سارتر در سال 1959 در نمايشنامه «گوشه نشينان آلتونا» خشم و ناراحتی اش از استعمار، آزار و شكنجه الجزيره‌اى‌ها توسط فرانسويان را با بیان داستان يك افسر مجنون شده سابق نازى كه با جنایت هایش در دوران جنگ در جدال است، ابراز می کند. اما با شدت عمل كمونيسم در مجارستان، سارتر هم در سال ۱۹۶۰ با این اردوگاه قطع رابطه می کند و می نویسد «مشكل بشر همانا خشونت است. خشونت از كجا است؟ خشونت مبتنى بر چيست؟ آيا ممكن است از بين برود. اين همه مسایلى است كه فرد معطوف به تاريخ مى‌تواند روشنگر آن باشد». با مرگ کامو در همین سال سارتر درباره اش می نویسد: «او رويداد يگانه فرهنگ ما بود و انديشه او نهضتى بود كه همه ما كوشيديم تا مبانى منزل‌ها و سرمنزل‌هايش را حدس بزنيم.»

از سوی دیگر فرانسیس فرانسيس ژانسون که سال پیش درگذشت هم به عنوان یک متفکر ادبی و دوست صمیمی سارتر نقش خاصی در این نبرد داشت. او پس از جنگ دوم از منتقدان پرشور و فعال سياست هاى استعمارى فرانسه بود. ژانسون در سال 1955 کتاب «الجزاير خارج از قانون» را منتشر کرد و در آن بر مشروعيت نبرد جبهه آزادى بخش ميهنى الجزاير به رهبرى عبدالعزيز بوتفليقه تاكيد كرد. این کتاب بحث هاى داغى را در محافل فكرى فرانسه به راه انداخت و مقاله هاى بسيارى در تاييد يا رد آن نوشته شد. 

با این حال در همان زمان «روب گريه» به دلیل مواضعی که اتخاذ می کرد، شورشي خوانده می شد. او که همواره راه جديدي را در پيش مي‌گرفت و يكي از مهم‌ترين تلاش‌هايش را بر مقابله با ژان پل ‌سارتر متمرکز کرده بود كه جامعه فرهنگي فرانسه و دنيا را در دست داشت، از زاویه ای دیگر به این مسایل نگاه می کرد. آلن روب گريه هرچند همراه 121 روشنفكر ديگر فرانسوي در سال 1960 و در اوج جنگ ‌استقلال الجزاير بيانيه‌اي را امضا كرد كه از دخالت فرانسه در الجزاير انتقاد مي‌كرد، اما او بر خلاف سارتر معتقد بود كه نويسنده يك سياستمدار نيست و ‌نبايد از نوشتن براي پيش برد كارهاي سياسي استفاده كرد. در آن روزها كه سارتر در خيابان ظاهر مي‌شد و روزنامه مي‌فروخت تا از عقايد سياسي‌اش ‌دفاع كند، آزاد كردن ادبيات و اصولا هنر از معني سياسي كم از يك سوءقصد ضد انقلابي نبود.‌

ادبیات فرانسوی زبان پسا استعماری
امروز با پشت سر گذاشتن همه این مباحث، ادبیات به راه خود می رود و ادییات شمال آفریقا به دو بخش فرانسوی‌زبان و عربی‌زبان تقسیم و بررسی می شود. زبان عربی در این خطه به قرن هفتم میلادی، یعنی زمانی که اعراب به شمال آفریقا حمله کردند باز می‌گردد و ادبیات فرانسوی‌زبان هم با ورود فرانسوی‌ها به این سرزمین آغاز می شود.
 
امروز هر چند بخش عربی ادبیات پا به پای بخش فرانسوی آن حرکت می کند؛ اما بخش مهمی از نویسندگان و به ویژه آنهایی که در فرانسه زاده شده یا به فرانسه مهاجرت کرده‌اند، آثارشان را به زبان فرانسوی می‌نویسند. به همین دلیل ادبیات فرانسه در قرن بیستم و بیست و یکم بسیار وامدار نویسنده‌هایی است که فرانسوی نیستند، به زبان فرانسوی می نویسند اما به دنبال هویت جدیدی هستند. همین امر موجب شده تا امروز مفهوم جدیدی فراتر از مرزها ایجاد شود که ادبیات فرانسوی زبان را شکل می دهد. اما این ادبیات همچنان به همه تجربیات تاریخی خود تکیه دارد.

درحقیقت باید گفت رابطه بین فرانسه و الجزایر در سال 1962 پایان نیافت و به نظر می رسد که از زاویه روابط تاریخی پسا استعماری در مقایسه با تجربه استعماری همچنان قابل بررسی است. امروز هنوز نکات کلیدی در این ادبیات وجود دارد که می توان ریشه های آن را از نیم قرن پیش بررسی کرد. وابستگی «ارزش بشری و واقعیت» یک نفر در به رسمیت شناختن متقابل، که در اثر فرانتس فانون یعنی «پوست سیاه ماسک های سفید» مورد تاکید قرار گرفته، امروز نقشی مرکزی در ساخت و ساز هویت دو رمان اول «ازوز بگاگ» با عنوان «از بنی رفته» و «چابا یا بهشت خصوصی» که در سال 1986 و 1989 به زبان فرانسه نوشته شده بازی می کند. در این دو رمان نقد پسا استعماری معاصر برای بیرون کشیدن خوانشی بسته مورد استفاده قرار گرفته و همچنان به یادآوری جنگ الجزایر برای استقلال می پردازد و ارتباط آن را با نگرش جاری فرانسه از زاویه تفاوت قومی بررسی می کند. در این آثار و آثار دیگری چون این، تاثیر این عوامل بر تمرکز شخصیت فرانسوی- الجزایری معاصر مورد آزمون قرار می گیرد ، و تحلیل ها به سمت نشان دادن چگونگی حضور الجزایر در فرانسه ، 48 سال پس از پایان جنگ الجزایر نشانه می رود. این تحلیل ها سرانجام به درگیری با تعریف قانون اساسی جمهوری فرانسه از ملت می رسد، تعریفی که وحدت ملی را بیش از آن که از هویت چندگانه استقبال کند، به وسیله یکنواختی دنبال می کند. 

به صورت خاص تر باید گفت ، تحلیل متون ادبی منتشر شده نشان می دهد که چگونه خاطره جنگ الجزایر در فرانسه با سکوت تشخص یافت. به عنوان یک نتیجه، این سکوت انکار کننده امکان شناخته شدن بچه های مهاجر الجزایری - چه آنهایی که در فرانسه متولد شده اند و چه آنهایی که در خردسالی با والدینشان به فرانسه آورده شده اند، با فرهنگ محلی خودشان است. اثر بنجامین استورا درباره خاطره جنگ الجزایر کلیدی برای درک فقدان دانش از آنچه او «جنگ بدون نام» فرانسه می نامد است. محاسبه استورا از دروغ ها و سرکوبی که خاطره فرانسه از جنگ را نشان می دهد، به وسیله تحلیل های بسیار اخیر «جو مک کورمک» توسعه یافت که به بررسی راه های مختلفی که در آن خاطرات جنگ الجزایر در فرانسه منتقل شده، می پردازد. در کتاب «یک خاطره جمعی: جنگ فرانسه والجزایر» (1962-1954) که در سال 2007 منتشر شد، مک کورمک بر 3 بردار از حافظه تمرکز می کند – سیستم آموزشی، خانواده و رسانه – که «برای تشکیل هویت طولانی مدت بسیار مهم و اساسی» هستند و به اثبات می رساند که یادآوری جنگ هنوز با سکوت و مجادله مشخص می شود. 

به علاوه در انکار بچه های مهاجران الجزایری، هویت و تاریخ انتقال یافته الجزایر، این «فرم از فراموشی... که از به رسمیت شناختن جنگ غفلت می کند، آنها را از شناسایی به وسیله فرهنگ فرانسه باز می دارد» و این در حالی است که شناسایی تاریخ یکی در تاریخ فرانسه و تلفیق فردی، خانوادگی و تاریخ های گروهی در تاریخ گسترده تر فرانسه غالب، برای حس درک فرانسه و پذیرفته شدن حیاتی است.
به این ترتیب هر دو فرهنگی که هویت کودکان مهاجران الجزایری را شکل می دهند به عنوان پدیده ای گریزان اثبات می شود که نتیجه یک هویت بین فرهنگی است و این همان چیزی است که در دو رمان نخست «بگاگ» منجر به تمایل بخشی از قهرمانان اثر در زمینه هویت یابی با تصور فرانسوی بودن به منظور «اثبات ارزش بشری و واقعی آنها »(فانون) است. این میل برای هویت یافتن به عنوان یک فرانسوی بیش از تمرکز بر فرهنگ الجزایر، برمبنای تفکری است که در آن فرانسوی بودن به عنوان یک ایده ال مطرح می شود. «آلک جی. هارگریوز» کسی که در کتاب «مهاجرت و هویت در داستان بیور : صداهایی از جامعه شمال آفریقا در فرانسه» در سال 1991 منتشر شد، برای تکمیل این چشم انداز تاریخی، به تحلیل هایی گسترده تر از خروج ادبی نویسندگان فرانسوی زبان شمال آفریقا فراهم می کند. 
هارگریوز عمدتا به آثار منتشر شده در دهه 80 از جمله دو رمان بگاگ تمرکز کرده است. بنابراین، کار هارگریوز چهارچوب جامعه شناختی ای که در آن نویسندگانی مثل بگاگ در حال نوشتن هستند را بررسی می کند. 

از سوی دیگر اندرو آبیسون در تحلیل های خود در زمینه اهمیت انحلال هویت غیرسفید تاکید می کند و اینجاست که محتوای بحث فانون در باره معضل روبه رو شدن با واقعیت رنگ پوست دوباره اهمیت خود را به رخ می کشد. به این ترتیب می توان دریافت که چقدر دشوار است که این ترکیب ماهیت وجودی فرانسه- الجزایری حتی در مدل ملی گرایانه فرانسوی بتواند ابراز وجود کند. این در حالی ست که دولت سارکوزی هم سعی دارد یادآوری کند که فرانسه همچنان نسبت به پذیرش تنوع قومی خصمانه برخورد می کند. 

از سوی دیگر فقر مشکل بزرگی است که موجب می شود یک مهاجر هرگز بيش از آنچه يك انسان هست، نباشد. مهاجران امروزی نیز شاید همان احساس کامو را در «آدم اول» احساس می کنند و تركيب و آميختگي نژادي، خود را همچون يك تبعيدي مي‌بینند. اگر چه برای نسل جدید شاید این تبعيد شدگي از زبان و کشورش نباشد، و سعی کند تا فرهنگ خودش را نیز حفظ کند، اما ماسک و فقری که او را از دیگران جدا می کند، همچنان به عنوان یکی از مشکلات عمده در دوره پسا استعماری درادبیات این دوره تجلی می کند. 

تکبر روشنفکری، تحقیر غرب و تظاهر به اجرای دموکراسی از مفاهیمی است که نویسنده عرب تبار فرانسوی زبان امروز آنها را می بیند و نمی تواند نسبت به آنها بی‌تفاوت باشد. بررسی تروریسم که همچنان نوک اصلی پیکار جامعه پذیرنده است، یکی دیگر از مفاهیمی است که نسل جوان پرورش یافته در این جامعه نسبت به آن واکنش نشان می دهد و سعی می کند تا در آثاری که خلق می کند، از دلایل متفاوتی که یک انسان وطن پرست به سوی آن سوق داده می شود، پرده بردارد. 

نویسندگان امروز هر چند مثل سارتر و کامو رو در روی هم نمی ایستند اما به خوبی درک کرده اند که پدرانشان چه راه سختی را طی کرده اند و می دانند قرن بیستم قرن آسانی نبود.
رویا دیانت

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها