مير جلالالدين كزازي كه شب گذشته در فرهنگسراي نياوران و در مراسم "شبي يا مولانا" سخن ميگفت، آشنايي جهانيان با انديشههاي مولانا را راهي براي بينياز شدن جهان از سازماني چون سازمان ملل متحد و سازمان فرهنگي آن(يونسكو) دانست.
من بر آنم که اگر سازمان فرهنگی ملل متحد(یونسکو) میخواست از میانه همه فرزانگان و اندیشهورزان جهان، مردی را برگزیند که بیش از همگان با آرمانها و خواستهای این سازمان دمساز و همساز باشد، آن مرد مگر مولانا جلالالدین محمد بلخی نمیتوانست بود. دست کم من مردی چون او را از این دید در پهنه گیتی نمیشناسم.
مولانا مردی جهانی است. سازمان فرهنگی ملل متحد هم میخواهد سازمانی جهانی باشد، میخواهد آن چه را مایه ستیز و جدایی است در میانه مردمان کشورها، از میان بردارد.
هم این سازمان و هم سازمان ملل متحد بر این پایه پدید آمده. میباید جایی باشد که نمایندگانی از همه کشورهای جهان در آن گرد بیایند بر پایه هماندیشی، یا اگر بتوانند همدلی، همه آن چه را که مایه ستیز و آویز و نبرد و آورد و دشمنی و کین است، از میان بردارند.
اندیشهها و آموزههای مولانا بیش از هر اندیشمندی این سازمان را میتواند در رسیدن به این آرمانهای بزرگ یاری برساند. مولانا فراخاندیشتر و آزادمنشتر از آن است که در مرزی، در تنگنایی، در فرهنگی، در تاریخی ویژه بگنجد.
درست است که مولانا از بن جان و دندان ایرانی است. هر کس بخواهد مولانا را از ایران بگسلد آب در هاون کوفته است، شمشیر به سنگ آزموده است، خورشید به گل اندوده است، کشتی بر خشک رانده است. من همه این استعارههای گونهگون را به کار گرفتم تا استوار، بی چند و چون، آشکار بدارم که او از ایران ناگسستنی است.
از سوی دیگر مولانا مسلمانیست نیک باورمند به آیین خویش. اما، نه ایرانی بودن، نه مسلمان بودن وی، او را از جهانی اندیشیدن بازنداشته است. حتا میتوانم گفت آن آزادمنشی، آن فراخنای اندیشه او، ریشه در این دو ویژگی بنیادین او (ایرانی بودن و مسلمان بودن) میتواند داشت.
ما ایرانیان همواره در درازنای تاریخ خود مردمان آرامش و آشتی بودهایم. در اسطورههای ایرانی که "افشره" و چکیده تاریخ و منش و اندیشه ایرانی است، هرگز نبردی نمییابید که آغازگر آن ایرانیان بوده باشند.
از سوی دیگر، اسلام نیز، آنچنان که از نامش پیداست، آیین آشتی است. مولانا در دامان این دو فرهنگ پرورده و بالیده است. هم از آن روست که غم جهانیان را میخورد. پیامها و آموزههای او تنها برای ایرانی و مسلمان نیست. برای همه مردمان گیتی است. یکی از این پیامها، همزبانی، هماندیشی، همدلی است.
این هر سه را، مولانا در درازنامه سترگ خویش، مثنوی، کاویده است و بازنموده است. پیوند، همبستگی، دوستی، آشتی، با همزبانی آغاز میگیرد، به هماندیشی میرسد، سرانجام به همدلی میانجامد. مولانا در پی آن است که جهان را از هر آنچه مایه دشمنی است، از هر جداساز و بازدارنده بندانگیز مرزآفرین، برهاند. جهانیان را به همزبانی فرابخواند تا در پی آن، به هماندیشی برسند و سرانجام، اگر بتوانند، به همدلی.
اما جنگ، ستیز، ناگزیر آدمی است. زیرا آدمی در گیتی میزید. ویژگی ساختاری گیتی ، کشاکش است و همآوردی. آنچه گیتی را از مینو جدا میدارد، همین است. مینو جهان برین، جهان اندیشه، جهان معنا، جهان جان، یکسره آرامش است. زیرا "یکلخت" است و یکنواخت. اما هنگامی که مینو به گیتی میرسد، پیکرینه و دیداری و "استومند" میشود، خواه ناخواه به ستیز و همآوردی و کشاکش و دوگانگی دچار میآید. هر پدیدهای را در گیتی بنگرید، ناسازی، همآوردی دارد در برابر خویش:
جان/تن؛ آسمان/ زمین؛ روز/ شب؛ روشنی/ تیرگی؛ زنی/ مردی؛ مادینگی/ نرینگی.
جهان ما، این جهان دیدارین فرودین خاکی که "گو گیتی" و مغاک خاک و زندان تن است، خواه ناخواه دوگانه است.
اگر این دوگانگی و ناسازی نمیبود، جنبش و پویه زندگانی از میان میرفت. ما از پی سودیم و گریزان از زيان. آرامش جاوید، خاموشی خرم همیشگی در گیتی دست نایافتنی است؛ آن را میباید در مینو جست. اما؛ در این جا به "اما"یی بزرگ میرسیم که همه اندیشههای مولانا را به گونهای در خود نهفته دارد.
ما در دل دوگانگی زاده میشویم و می بالیم و میمیریم. اما پیام نهانگرای رازآشنای مردمدوستی جهانی مانند مولانا، این است که بکوشیم در دوگانگی به یگانگی برسیم؛ کاری است نغز، باریک، دشوار. اما به دور از دسترس نیست.
کسی رستگار است و زندگانی خود را درست و به آیین گذرانیده است که بتواند به آ«ن یگانگی، یکسرگی و یکسویگی برسد، که به ناچار در مینو، ما همگان روزگاری به آن خواهیم رسید.
درست است که گیتی جهانی دوگانه و آمیخته و پدید آمده بر کشاکش و همآوردی است، اما ویژگی این جهان آن است که این همآوردان ناساز، ناگزیر یکدیگرند. به سخن دیگر، در همان هنگام که با هم میستیزند، به ناچار با هم، درمیآمیزند. ستیزندگانیاند آمیزنده، یا آمیزندگانیاند ستیزنده. اگر یکی نباشد، دیگری هم نیست. یکی "بهانه بوش" یا علت وجودی دیگری است. مانند دو روی سکه، اگر یک روی نباشد، سکه از "سکگی" خواهد افتاد. مولانا میگوید ما این سوی دیگر را باید در خود بپروریم.
بیتهای مولانا از دفتر نخست مثنوی، از داستان "شیر و نخچیران"؛ در بیت نخست، "منبسط" به معنای ساده و مینوی است؛ در برابر گیتی که پیچیده و مرکب است:
از خود ای جزو ز کلها مختلط/ فهم میکن حالت هر منبسط
چون که کلیات را رنج است و درد/ جزو از ایشان چون نباشد روی زرد
خاصه جزوی که او ز اضداد است جمع/ ز آب و خاک و آتش و باد است جمع
این عجب نبود که میش از گرگ جست/ این عجب که میش دل در گرگ بست
زندگانی ، آشتی ضدهاست/ مرگ، آن که اندر میانشان جمع خواست
لطف حق آن شیر را و گور را/ الف داده است آن دو ضد دور را
این پیام بزرگ مولانا است. ما هرگز نمیتوانیم به جهانی یکسره و یکسویه در گیتی برسیم. اما میتوانیم بکوشیم که در دام گیتی نیافتیم. چه کسانی از این دام میرهند؟ خویشتن شناسان، رازآشنایان.
هم از این روست که آرمان درویش دلریش ، آن است که سرانجام به یگانگی برسد. آن یگانگی این است که "من" سرانجام در "او" ، از هم بپاشد؛ مانند سایههایی که در فروغ، از خود میروند. گیتی که جهان "نمود" است، به "بود" برسد. آن زمان است که میتوان به آشتی فراگیر بنیادین رسید. آنچه رازآشنایان و نهانگرایان ما، آن را "صلح کل" مینامند.
درویش اوست که در دل ستیز و آویز و ناسازی، به آن آشتی ژرف میرسد. آرامش او نیز در گرو آن آشتی است. آرامشی که خواه ناخواه مینوی است. دل درویش بدان سان، دریایی میشود که سهمگینترین و نیرومندترین تندبادها نیز، آن را برنمیتوانند آشفت. اگر جهانیان با اندیشههای مولانا آشنا بودند، من میانگارم که نیازی به سازمان ملل و سازمان فرهنگی آن، نمیمانست.
نظر شما