خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا) ـ سيدناصر حسيني، آزاده دفاع مقدس و نويسنده كتاب "پايي كه جا ماند": در يكي از آخرين روزهاي جنگ تحميلي عراق عليه ايران (4 تير 1367) در سن 16 سالگي، راهنماي گردان ويژه شهدا در جاده خندق (تنها جاده خاكي جزيره مجنون) بودم. با پاتك نيروهاي عراق و مجروحيت از ناحيه يك پا به مدت 3 شبانهروز در بين 88 نفر از رزمندگان كهكيلويه و بويراحمد كه در همين روز در جنگ نا برابر و در محاصره نيروهاي عراق به شهادت رسيده بودند، به سر بردم و سرانجام به عنوان تنها نيروي اطلاعات و عمليات به اسارت دشمن در آمدم.
سپس توسط سپاه 4 عراق به شهر الميمونه منتقل شدم. از آنجا كه نيروهاي عراقي من را به عنوان پيك شهيد سردار علي هاشمي معرفي كرده بودند، شكنجههاي سختي را متحمل و به خاطر اين اوضاع سخت به ناچار هويت واقعي خود را به عنوان يكي از نيروهاي اطلاعات و عمليات فاش كردم.
به دليل قطع پاي مجروحم، حدود يك ماه در بيمارستان الرشيد بغداد به سر بردم. سربازان عراقي كه پس از قبول قطعنامه توسط ايران، حاضر به ادامه جنگ نشده بودند نيز در همين بيمارستان نگهداري ميشدند كه گاهي به گفتوگو با هم ميپرداختيم.
پادگان صلاحالدين محلي براي نگهداري مخفيانه حدود 22 هزار اسير مفقودالاثر ايراني بود كه نامشان در فهرست صليب سرخ ثبت نشده بود. در اين پادگان كه در 15 كيلومتري تكريت قرار داشت، از يك اردوگاه 4500 نفري 320 نفر به شهادت رسيدند كه عراق پس از آزادي اسرا، هرگز نپذيرفت كه اين افراد در گروه اسراي ايراني قرار داشتند.
بعد از بيمارستان و در روزهاي اسارتم در پادگان صلاحالدين، كتابهاي مرتبط با سازمان مجاهدين خلق را براي مطالعه در اختيار ما قرار ميدادند. من نيز با صفحههاي آخر اين كتابها دفترچه يادداشت درست كرده بودم. همچنين حوادث روزانه را بر اساس تاريخ و با كدگذاري روي كاغذ سيگار و حاشيههاي روزنامههاي القادسيه و الجمهوريه مينوشتم. سپس اين يادداشتها را در يك عصا و اسامي 780 اسير ايراني كمپي كه در آن بودم را در عصاي ديگرم جاسازي كردم.
قبل از آزادي، 4 روز در بيمارستان 17 تموز (نيروي هوايي عراق) بستري بودم و در اين روزها تمام اين يادداشتها را در دفتر كوچك دستسازم، پاكنويس و در بانداژ پايم مخفي كردم و در روز آزادي (22 تير 1369) به ايران آوردم.
خاطرات 880 روز اسارتم را در مدت 20 سال، در كتاب 800 صفحهاي "پايي كه جا ماند"، به عنوان آيينه زندگي اسراي مخفي تكريت و بيانگر وضعيت سخت زندگي اسراي مجروح در كنار اسراي سالم، نوشتم و پس از 5 مرتبه بازبيني توسط مرتضي سرهنگي، مدير دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري، قرار است توسط انتشارات سوره مهر به چاپ برسد.
اين كتاب را به وليد فرحان، خشنترين گروهبان بعث عراق تقديم ميكنم! نميدانم شايد در جنگهاي خليج فارس توسط بوش پدر يا بوش پسر كشته شده باشد. شايد هم هنوز زنده باشد. مردي كه اعمال حاكمانش باعث نفرين ابدي سرزمينش شد. مردي كه مرا سالها در همسايگي حرم مطهر جدم شكنجه كرد. مردي كه هر وقت اذيتم ميكرد، نگهبان شيعه عراقي، علي جارالله در گوشهاي مينگريست و ميگريست. شايد اكنون فرحان شرمنده باشد. با عشق فراوان اين كتاب را به او تقديم ميكنم، به خاطر آن همه زيبايي كه با اعمالش آفريد و آنچه بر من گذشت جز زيبايي نبود.
سهشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
نظر شما