روز گذشته 18 آبان ماه، سالروز تولد شاعر شيرازي، شاپور بنياد بود. م.مويد به همين مناسبت يادداشتي را براي ايبنا ارسال كرده كه در آن، بر تناسب نداشتن آوازه بنياد و بزرگي او؛ دريغ خورده است.
از گذشتن كه ميگذري
مرگ در ظهر را تنفس كن
در آذر پنهان كي ميشوي
تو كه چشمهات رفت و آمد اشيا را ميشنود
و نمونه ديگر:
آيا من بانوي بنفشه بودم
يا بنفشه در درگاه ستاره مرا ميخواند
آيا حيات نرگس بودم
يا نرگس در درگاه ستاره مرا انديشه ميكرد
آيا موسيقي نيلوفر بودم
يا نيلوفر در درگاه ستاره مرا ساز ميكرد
او مثل هر شيرازي ديگري، نميتوانست از زيبايي ببرد و از آن رو بپيچاند. همه اينها حرفهاي من و امثال من ميتواند باشد راجع به شاپور بنياد يا جرياني كه او را منتسب به آن ميكنيم، كه بايد اين را هم بدان افزود كه او شيفته تجربه و آزادي بود. هر تعهدي گويي او را ميآزرد. چرا كه به نوعي دست و پاي او را ميبست.
همين آزادمنشي او و گريز او از هرگونه محدوديت در آزمونهاي شعرياش، به گمان من بعدها عامل "محاكات" را وارد شعرش ميكند:
آهو حكايتي ديگر داشت
آهو كنار ما روي صندلي كنار ميز ميزيست
صياد هم حكايتي ديگر داشت
او هم كنار ما روي صندلي كنار ميز ميزيست
همچنين او عامل وزن را نيز به همين گونه وارد شعرش ميكند:
آهو سكوت محض بود
در پلههاي بي چون
نرگس بلور ياد
و سرو گياهي خميده بود
خدايش بيامرزد كه روحي شاعرانه داشت، همان روح شهودي. اهل خرد بود؛ طلبه مدرسه شهود. من با او آشنايي نزديك نداشتم. اينها عقايد من است كه برآمده كارهاي اوست:
پلكان مارپيچ را موجي از نيلوفر و راز تاريك ميكند
و روندگان باز ميگردند
تا در هزار توي هميشه شست و شوي ماه شيدا را
شيفته شوند
آنگاه از صداي تو
شبنمي پلكان تاريك را روشن ميكند
حرف آخر اين دريغ است كه ميان آوازه او و بسيار بزرگي او هيچ شباهتي نيست.
نظر شما