شعر اگر شعر باشد، زمان خاكي را بر نميتابد، كهنه نميشود و رنگ نميبازد. شعر زمان و مکان خود را تعريف ميكند.
"موج نو"، در هنگامههاي پر صداي شاعراني باليد كه خود را متعهد به اجتماع و بالاخص، اجتماع سياسي و در يك كلام سياست ميدانستند.
اين جريان كه با پشتيباني فكري و علمي تني چند از آگاهترين شاعران آن زمان از ادبیات روز جهان و ادبيات كلاسيك ايران قدم بر ميداشت، پس از مدت زماني كمتر از يك دهه و پس از انتشار آثاري با پايينترين شمارگان در ميان مجموعههاي شعر آن سال ها، و نیز پس از چاپ نشریاتی از قبیل "دفترهای شعر روزن" ، به چندين و چند شاخه مختلف تقسيم شد.
"حجم"، "موج ناب" و "شعر ديگر"، هر سه از دل موج نو بيرون آمدند و ويژگي مشترك هر سه آنها نيز، زباني شخصي و تصاويري عادت گريز بود كه در آشفته بازار شعرهاي سياسي جريانات مختلف آن سالها، پناهگاه مخاطبان دل سوخته شعر محسوب ميشد.
در كنار اين سه ، دو انشعاب شخصي شاخص نيز، حساب خود را از ديگران جدا كردند. نخست، احمدرضا احمدي كه پيش تر در "روزن"، برادري خود را با موج نو ثابت كرده بود و به نوعی خود از بانيان و پدران آن به شمار ميآمد .
او در همان زمان هم با انتشار شعرهايي در "طرفه" و "جزوه شعر" و نشريات ديگر، زبان و قریحه شاخص خود را به رخ كشيده بود. زباني كه به بهترين شكل، خود را در مجموعههاي "روزنامه شيشهاي" و "من فقط سفيدي اسب را گريستم" نشان ميدهد. احمدي همان شاعر توانايي بود كه در مجموعه اخير گفت: من در عبور چه سيارهاي هستم / كه تو را ميشناسم.
اما دومين فرد كه به دلايل بسيار، بسيار كمتر از احمدي قدرش شناخته و شعرش خوانده شد، م.مويد گيلاني و لاهيجاني بود.
شعر مويد به تاكيد خود او ، به دليل مطالعه متون كهن پارسي و توجه او به مضامين شيعي كه يادگار خانوادگياش محسوب مي شوند، برخوردار از زباني فخيم و در عين حال صميمي است.
در شعر او، ردپاي موج نو و حجم هست. همچنان كه ردپاي حافظ هست و ردپای باورهای شیعی اش. ولي كليت شعرش، منحصر به خود اوست. انگار اين گوشه نشين دور از پايتخت، در گوشهاي از گيلان سبز، براي خود و شعرش پايتختي جدا ساخته است:
همهي فصول/ پرستوهاي خون خوار درياهاي واژگون/ از ته ماندههاي یشم/ كشتيهاي بادباني/ يار/ بلخ باميان/ و از ته ماندههاي پرستوهاي خون خوار/ آشيان ميسازند/ در پرتو تندر.
او خود در این باره جايي گفته است: شايد غيبت پررنگ، معنيدارتر از حضور پررنگ باشد.
بدين ترتيب م.موید، از سويي فراموش شدن ساليان را از سوي منتقدان ادبي كشور، بردبارانه برميتابد و از سوي ديگر، با شعر خود، بيدارياش را در اين سالها به رخ پایتخت نشینان شعر ميكشد.
شعر اگر شعر باشد، زمان خاكي را بر نميتابد، كهنه نميشود و رنگ نميبازد. شعر زمان و مکان خود را تعريف ميكند ، و نشانه های این آموزه ، نه تنها در نظریه خودارجاعی شعر، که حتی بیش تر از آن در متن آثار کلاسیک ادب فارسی ، چون شعر بیدل و نثر روزبهان و بایزید ، پیداست.
اين گونه است كه دو مجموعه شعر نخست مويد، يعني "مگر با لبخندهي ماه" و "گلي اما آفتابگردان"، در برگيرنده شعرهاي او از آغاز دهه 50 تا اوايل دهه 70 اند و هر دو نيز چند سال پس از آن منتشر شدهاند، اما هنوز در نیمه دوم دهه هشتاد خوانده می شوند و گيرايند.
این حقیقت ، به بهترین شکل مثال نقضی است بر این باور که این روزها از دهان اجماع جامعه شعری ما تکرار می شود : این باور که شعر را باید در زمان خود به چاپ سپرد ، و در انتشارش تاخیر روا نیست ، چرا که با تغییر فضای جامعه و فرهنگ آن ، سلایق مردم و جامعه شعری نیز تغییر می کند ، و شعر حیف می شود" . این باور بی شک نادرست است .
مويد با گوشهگيرياش در اين سالها و تاليف و سرودن مجموعههاي جديدش چون «حسين علي» و «تو- كجاست؟» در سكوت، از صداهاي زودگذر ادبي سال هاي اخير گذر كرد و به کار شعرش رسید.
او همان شاعري است كه مي گويد: پگاههاي مورب/ خميدگاهي بارانند/ پگاههاي مورب/ شعاعهاي بياباني را/ به ميهماني ی شنهاي روز/ دعوت كردند.
نظر شما