ايبنا نوجوان: «مایکل مورپورگو» نویسندهاي بریتانیایی است که بیشتر به دليل كتابهايش در حوزهی ادبیات کودکان شناخته می شود. او در سال ۱۹۴۳ در انگلستان متولد شد و در رشتههاي زبان انگليسي و فرانسه تحصيل كرد. او مدتها به تدریس پرداخت و پس از تدريس، نوشتن براي كودكان و نوجوانان را تجربه کرد.
مورپورگو پس از ده سال نويسندگي را رها کرد و به همراه همسرش مزرعهاي خريداري كرد و ترتيبي داد تا كودكان و نوجوانان شهري تعطيلاتشان را در اين مزرعه بگذرانند. او پس از سالها تدریس و کار با کودکان به این نتيجه رسيده بود كه زندگي شهري بچهها را با دنیای اطرافشان ناآشنا كرده و باعث شده است آنها به اندازهي كافي با طبیعت تماس نداشته باشند و در نتیجه آمدن به مزارع و کار کردن در آن جا تجربهی بسیار خوبی برای بچه های شهری است.
«دوست یا دشمن»، «شیر سوسیسی تام»، «وومبات کوچولو مادرش را پیدا کرد»، «شیر پروانه ای» از جمله آثار اين نويسندهاند كه به زبان فارسي ترجمه و منتشر شدهاند.
تصويري از يك نويسنده در گفتوگو با او
چه چيزي باعث شد كه نويسنده شويد؟
وقتي بچه بودم، مادرم قبل از خواب برايم كتاب ميخواند. او مرا به داستان و دنياي موسيقي علاقهمند كرد.
بزرگترين پيشرفت شما چه بوده است؟
نخستين پيشرفتم اين بود كه موفق شدم كتابي را منتشر كنم. اين مايهي خوششانسي من بود. پيشرفت ديگرم اين بود كه با كتاب «جنگ اسبها» برندهي جايزهي «ويتبرد»(كه حالا نامش جايزهي كتاب «كاستا» تغيير يافته است) شدم. وقتي اين جايزه را به دست آوردم، منتقدان زيادي متوجه كارهايم شدند. موفقيت بعديام اين بود كه فيلمي از روي يكي از كتابهايم به نام «وقتي والها آمدند» ساخته شد.
وقتي كاري را خلق ميكنيد رنج ميبريد؟
فقط به شيوهاي رنج ميبرم كه هر هنرمند يا نويسندهاي آنرا تجربه ميكند. براي اينكه چيزي را بنويسي بايد آنرا حس كرده باشي و بشناسي و خيلي وقتها اين كاري ساده نيست. مثلاً در يكي از كتابهايم دربارهي آخرين شب زندگي يك سرباز نوشتهام كه قرار است در سپيدهدم اعدام شود. نميتوان به سادگي و آرامش خيال دربارهي چنين موضوعي نوشت.
بزرگترين منبع الهام شما چه چيزي يا چه كسي بوده است؟
«تد هوگز» بزرگترين الهامبخش من بوده است. خانهي او كمي پايينتر از خانهي ما در «دون» بود. آشنايي با نويسندهاي مثل او، ردوبدل كردن دستنويس داستانها با او و به همراه داشتن تشويقهايش عالي بود.
به نظر شما شهرت بديهايي هم دارد؟
بله! بديهاي زيادي هم دارد. نبايد شهرت را جدي بگيريد. شهرت مثل آفتاب داغي است كه پوست را ميسوزاند اما خوشبختانه همسر من «كلر» به من كمك كرده است كه با اين مشكلات مواجه نشوم.
بدترين چيزي كه ديگران دربارهي شما گفتهاند چيست؟
سال 1983، گاردين يك نقد دربارهي يكي از كتابهاي من با نام «ريسمان طلايي» نوشت. در اين نقد آمده بود: «اين كتابي نيست كه من خواندنش را به شما توصيه كنم. علاوه بر آن پيشنهاد ميكنم كتاب بعدي اين نويسنده را نيز نخوانيد.» اين حرف براي من مثل سيلي بود كه به صورتم نواخته شد اما بعدها متوجه شدم كه نويسنده بايد حرفهايي مثل اين را در كنار خوبيهاي نويسنده بودن تحمل كند.
امروزه چه چيزي انتشار كتاب را تهديد ميكند؟
فضا ندادن به نويسندههاي جديد نشر كتاب را تهديد ميكند. به خاطر اينكه به دليل فشار بازار و علاقهي ناشران براي دست پيدا كردن به فروش زياد، نويسندگان تازهكار مجبورند زمان بيشتري را در انتظار بمانند تا آثارشان چاپ شود.
منبع: سايت گاردين
پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰ - ۱۲:۳۳
نظر شما