پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰ - ۲۰:۱۸
شوپنهاور، فیلسوف فضیلت و فرهنگ است

حمید طالب زاده، مدرس فلسفه دانشگاه تهران، در نشست سرای اهل قلم گفت: شوپنهاور فیلسوفی است که در قرن نوزدهم ملال و روزمرگی مدرنیته را دریافته بود. او زهد را برای رهایی اراده از رنج و ملال پیشنهاد می کند و اینجاست که درمی یابیم شوپنهاور، فیلسوف فضیلت و فرهنگ است.-

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نشست «مضامین و آثار شوپنهاور» عصر دیروز (چهارشنبه، 12 بهمن) از سوی کتاب ماه فلسفه در سرای اهل قلم برگزار شد. بیژن عبدالکریمی، نویسنده و مدرس فلسفه غرب،حمید طالب زاده، عضو هیات علمی گروه فلسفه غرب دانشگاه تهران و رضا ولی یاری، مترجم کتاب «جهان همچون اراده و تصور» شوپنهاور سخنرانان این نشست بودند. مالک شجاعی جشوقانی نیز دبیری نشست را بر عهده داشت.

عبدالکریمی نخستین سخنران نشست، گفت: در کشور ما تا اندازه ای به شوپنهاور ظلم شده است. او از مهمترین فلاسفه نیمه قرن نوزدهم قلمداد می شود، در حالی که این دوره در برنامه های دانشگاهی ما مغفول واقع شده است.

وی درباره دلیل اهمیت شوپنهاور گفت: او واسطه کانت و نیچه است و بنابراین، به اندازه نیچه در جهان کنونی اهمیت دارد. جهان کنونی، جهان نیچه ای است و در واقع، رهیافت های شوپنهاوری زمینه های ظهور اندیشه نیچه ای را فراهم کرد. مقصود من، برتری جهان و اندیشه نیچه ای نیست، بلکه قصد دارم اهمیت شوپنهاور را در سنت فلسفی غرب مشخص کنم.

عبدالکریمی به بررسی رابطه کانت و شوپنهاور پرداخت و گفت: شوپنهاور بسیار متاثر از کانت بود و خود را جانشین او می دانست. شوپنهاور به تبع کانت، جهان را پدیداری می دید. طبق این باور، جهان هر فردی، جهان تصورات ذهنی اوست. این نظر کانت مبتنی بر سوبژکتیویسم است. بسط این سوبژکتیویسم را در نیچه می بینیم و شوپنهاور، حد واسط سوبژکتیویسم کانتی و نیچه ای است.

وی افزود: آنجا که شوپنهاور از جهان به منزله تصور سخن می گوید، متاثر از جهان پدیداری کانت است و آنجا که نیچه از جهان به منزله «خواست» می گوید، می توان تاثیر شوپنهاور را بر او دید. شوپنهاور مانند کانت، اصل علیت را در جهان پدیداری می بیند و از این طریق براهین وجود خدا را انکار می کند. این در حالی است که کانت دست کم در حوزه «نقد عقل محض» دچار انکار خدا نمی شود و در این باره ما را دعوت به سکوت می کند اما شوپنهاور با این بخش از فلسفه کانت کاری ندارد و موضع انکاری را در قبال مساله وجود خدا در پیش می گیرد.

عبدالکریمی ادامه داد: با نظریات هیوم، دیوار متافیزیک در فلسفه غرب ترک خورد اما با کانت، این شکاف عمیق تر شد. این راهی بود که نیچه ادامه داد. شوپنهاور نیز در این روند نقش دارد. مقولات برای او، ارزش نظری ندارند، بلکه ارزش زیستی دارند. با وجود این، شوپنهاور به یک معنا، امکانی برای متافیزیک قایل می شود و می گوید به کمک فلسفه می توانیم خودمان را از خدمت کردن به نیازهای جسمی خلاص کنیم و به یک نحوی به متافیزیک دست یابیم.

وی افزود: شوپنهاور ربط وثیقی میان اراده، خواست و معرفت می بیند و معتقد است که معرفت ما کارکرد زیستی دارد. او بیان می دارد که انسان، آن گونه که استدلال می کند، زندگی نمی کند، بلکه آن گونه که زندگی می کند، استدلال می کند. همین تفکر را در «اراده معطوف به قدرت» نیچه نیز می بینیم. این بصیرت که با شوپنهاور شکل گرفت، ضربه سنگینی به معرفت شناسی کلاسیک زد. این اندیشه در کارل مارکس نیز دیده می شود، آنجا که می گوید که هستی اجتماعی ماست که معرفت ما را تعیین می کند.

حمید طالب زاده سخنران بعدی نشست بود. او در ابتدا نقدی درباره عنوان کتاب «جهان همچون اراده و تصور» مطرح کرد و گفت: به زعم من، واژه «تصور» معادل خوبی برای واژه انگلیسی «representation» نیست. تصور، مفهومی است که بار معنایی مشخصی در سنت فلسفی دارد و به نظر می رسد، واژه های تمثل و بازنمود جایگزین های بهتری برای آن باشند.

وی سپس به تاثیرپذیری شوپنهاور از کانت اشاره کرد و گفت: شوپنهاور خود را جانشین کانت می داند، اما نقد جدی نیز بر او وارد می کند. به نظر او، تفکیک نفس الامر از پدیدار، مهمترین کار کانت است. کانت، نفس الامر را جدا از آن اموری می داند که برای ذهن بشر آشکار می شوند. در واقع، چیزی از نفس الامر و واقعیت جهان در ذهن انسان آشکار نمی شود، بلکه پدیدار متناسب با حدود آگاهی انسان بر او آشکار می شود. این نکته مهمی است که کانت بر آن تاکید می کند اما سوالی در این باره شکل می گیرد و آن این که اگر نفس الامر از تیررس دید ما خارج است پس چگونه درباره آن بیندیشیم و در این صورت ما چه راهی به واقعیت جهان داریم. کانت پاسخ می دهد که ما باید در این باره سکوت کنیم، زیرا نمی توانیم درباره مجهول مطلق، چیزی بگوییم.

طالب زاده افزود: اینجاست که مشکل اساسی کانت شکل می گیرد. از یک سو، نفس الامر بنیاد آگاهی ماست و از سوی دیگر ما نمی توانیم درباره آن سخن بگوییم و باید در قبال آن سکوت اختیار کنیم، نه می توان از آن سخن گفت و نه می توان از آن صرف نظر کرد. این پارادوکس، ضعف کانت است که به وجهه همت فلاسفه پس از کانت تبدیل شد. از یک سو، «فیشته» و «شلینگ» و «هگل» و از سوی دیگر، شوپنهاور به حل این مساله می پردازند و به این ترتیب، دو خط سیر پس از کانت شکل گرفت.

وی درباره مواجهه شوپنهاور با این مساله کانت گقت: او به تفصیل و با بحثی برهانی و بسیار دقیق که در نوع خودش بسیار درخشان است، به این امر می پردازد. او نسبت «بینونیت» را از تفکر کانت حذف می کند و با این کار، مشکل تباین را در اندیشه او از میان می برد و نفس الامر را به ظهور و بطون تبدیل می کند. این نفس الامر به هنگام ظهور، پدیدار است و به هنگام بطون، اراده است. پدیدار و اراده یک حقیقتند که در بطن و ظاهر دو تجلی متفاوت دارند. حیث ظاهری آن همان تمثل است و حیث باطنی، همان اراده است و از همین رو، جهان را همچون اراده و تمثل در نظر می گیرد.

طالب زاده درباره چگونگی گذر شوپنهاور از مشکل کانت گفت: شوپنهاور می گوید که ما تنها قادر به دیدن پدیدارهاییم که ماهیاتند و این ماهیات، ابژه ای برای سوژه اند. ما ابژه یا سوژه مستقل نداریم و این دو در نسبت با یکدیگر معنا می یابند. شوپنهاور در اینجا، از کانت پیشی گرفت. او برخلاف کانت، قایل به سوژه و ابژه مستقل نیست. به اعتقاد او، ما هیچ شیئی نداریم که ماهیت به ذات داشته باشد و هر آن چه می بینیم، اضافی اند یعنی در نسبت با چیزی اند و هیچ موجودی در عالم استقلال ندارد. اینجاست که شوپنهاور بیان می کند که تمام اشیای عالم، جلوات علیتند.

وی افزود: به زعم شوپنهاور، یک حقیقت بر عالم حاکم است و آن علیت است. بنابراین، او مقولات دوازده گانه کانتی را به یک مقوله یعنی «علیت» تقلیل می دهد. او اراده را حقیقت عالم می داند و این اراده در نظر وی چیزی جز آزادی نیست. شوپنهاور در این باره نیز با کانت دچار اختلاف نظر می شود، زیرا کانت آزادی را برابر با عقل محض می گیرد، در حالی که شوپنهاور آزادی را مساوی با بی عقلی می داند.

مدرس دانشگاه تهران ادامه داد: اراده ای که شوپنهاور آن را وحدت حقیقی معرفی می کند، در خوشی های مدرنیته دچار ملال و رنج می شود. او فیلسوفی است که در قرن نوزدهم، ملال و روزمرگی مدرنیته را دریافت. او بر این باور بود که انسان مدرن، محتاج نان و سیرک است و بشر یعنی نان و سیرک و قمار و شراب. در واقع، اراده است که دچار رنج و عذاب می شود. شوپنهاور در اینجا با کمک گرفتن از مفهوم «نیستی» فلسفه شرقی، می کوشد اراده را از ملال نجات دهد و آن را به سعادت برساند. اینجاست که درمی یابیم شوپنهاور، فیلسوف فضیلت و فرهنگ است. او می خواهد نشان دهد که انسان تنها هنگامی از رنج و ملال رهایی می یابد که به زهد برسد.

وی افزود: او هنگامی که از زهد صحبت می کند، از مسیح سخن به میان می آورد. او حقیقت مسیح را انکار اراده و نیستی و استهلاک می داند و خود را فیلسوف مسیحی معرفی می کند. از این طریق در می یابیم که شوپنهاور مانند سایر فلاسفه غربی، فیلسوف اخلاق است.

سپس رضا ولی یاری، مترجم کتاب «جهان همچون اراده و تصور» گفت: به عنوان دانشجوی مهندسی پلیمر در دانشگاه امیرکبیر مشغول تحصیل شدم و از همان سال نخست به فلسفه علاقه پیدا کردم. از میان فلاسفه، آرای شوپنهاور بیشتر بر دلم نشست، زیرا آن را بیش از سایر آرای فسلفی مطابق با اصول ریاضیاتی می دیدم.

وی افزود: به اعتقاد شوپنهاور، تجلیاتی که از اراده می بینیم، شرّند، زیرا ما همواره با چنگال و دندان های خون آلود حیوانات و جنگ و کشمکش آدمیان روبه روییم. به زعم او، زندگی انسان مانند یک پاندول میان رنج و ملال در حرکت است، زیرا انسان ها یا از فقدان چیزی رنج می برند یا پس از رسیدن به رضایت، کسل می شوند. او پیشنهاد می کند که برای رهایی از این شرّ باید به هنر و زهد روی آورد و معتقد است تنها نوابغ می توانند از رنج و ملال اراده رها شوند. شوپنهاور آنجا که از زهد سخن می گوید، به فلسفه های هندی نزدیک می شود و درمی یابد که مضامین آیین های هندو و بودا تا چه اندازه به فلسفه او نزدیکند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط