جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
نسکافه با طعم کاهگِل

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

بوی خوش حیاط

از کوچه به داخل کندو پیچیدم. گلاب از مدرسه آمده بود. گلابتون داشت دورِ حوض، دنبال اسماعیل پسرِ صدیقه خانم می‌دوید. غلام، لباس‌های نو تنش بود و کفش نو به پا داشت، از همان‌ها که پسر آقا مهندس هم داشت. بلند بالا و خوش تیپ شده بود! ننه، جوان و سرِحال، با صدیقه خانم توی درگاه اتاقمان نشسته بود و داشت استخوان پاک می‌کرد! بویی خوش، حیاط را برداشته بود. قاسم آقا منقل نداشت و دیگر مواد نمی‌فروخت. شوکت کنار دستش مشغول تخمه شکستن بود. از اتاق سید عماد، دود بلند می‌شد. فریدون خان توی اتاقش می‌رقصید و آقا سلیمان، با دوست‌هایش دست می‌زدند. آقا محسن آمده بود و حرفی از کرایه خانه نمی‌زد. آب حوض، چه شفاف بود. ننه داد زد: «چرا اونجا وایستادی اکرم، بیا تو دیگه، اکرم... اکرم... اک... ریار! شهریار... شهریار! داشت برف می‌بارید، سردم بود و استخوان‌هایم تیر می‌کشید.»
ـ شهریار ... مامان به قربونت، پاشو دیگه پسرم.
ـ بلایی سرش نیومده باشه مامان؟ کجا مگه رفته بودین آخه، شهروز؟
ـ ببخشید، هَمه‌ش تقصیر من بود، نباید می‌ذاشتم بره. لعنت به من!

صفحه239/ نسکافه با طعم کاهگِل/ م. آرام/ نشر آموت/ چاپ اول/ سال 1391/ 384 صفحه/ 15000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها