ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
شمارهها از 8 تا 12 بود. به خودم شماره ای نرسید. به من شماره ندادند. پروال هم یکی گرفت. وانمود میکردند که به کسانی که شماره میدهیم، مریض یا پیر هستند! سر آخر گفتند:
- این دوازده نفر را شماره میدهیم تا هر موقع، نصف شب، وقت یا بی وقت آمدیم و مثلا شماره 8 را صدا زدیم، جوانمرد بلند شود و خودش را معرفی کند، بیاید کنار ما او را آزاد کنیم! شمارهدارها خیلی دلخوش و خوشحال شدند. ما هم خوشحال بودیم؛ حتی کسانی هم که شمارهای نصیبشان نشده بود، شوقشان را ابراز کردند. خوشحال بودند؛ برای اینکه میگفتیم ،خب بالاخره اینها با خبر سلامتی ما برای خانوادهها میروند و سرآخر نوبت ما هم خواهد رسید.
زعم ما قطعی شد که میخواهند این ها را ببرند؛ ولی جوانمرد میگفت که همهاش کلک و دروغ است، بیخود است، چشم من آب نمیخورد!
سپس روزی آمدند تا اینها را از ما سوا کرده و ما را به جای دیگری ببرند. پروال و جوانمرد از بچههای آذربایجان غربی در گروه شمارهدارها بودند. پور عین الله هم به آنها اضافه شد. ما به اینها میگفتیم:
-شما رفتید، یک سری هم به خانه ما بزنید.
صفحه 102/نا گفتههای دمشق/عزتالله الوندی/نشر فاتحان/ چاپ اول/ سال1392/328 صفحه/15000تومان
نظر شما