کتاب در روزنامه ایران
قلمی با صداقت
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ وهنر یادداشتی درباره رمان «صخرههای شیشهای» منتشر کرده که در آن می خوانیم: رمان صخرههای شیشهای، کتابی است که نمیتوان نام عامه پسند بر آن گذاشت. در این کتاب مقوله عشق و سیاست بههم بافته شده است. دو شخصیت اصلی هر دو خسته و درمانده از زندگی هستند، یکی از زندگی زناشویی و دیگری از زندگی سیاسی. درباره مسائل زنان در دهههای پیش از انقلاب همراه با ذهنیت زن ایرانی و شرقی؛ در بر گیرنده قشرهای مختلف میشود. جوانان پیش از انقلاب و تجدید خاطره برای آنها و جوانان پس از انقلاب و لمس جریانات آن زمان؛ دختری بهنام مینا واثقیان که در گروه مقابل او را مین ایثاق میخواندند و در بیشتر رمان از او به نام مین یا زن نام برده میشود، کسی که پایبند ایدئولوژی سیاسیاش بوده و هنوز هم آرمانهای اسلامیاش را دنبال میکند. فرزین محمدی یک دانشجوی مارکسیست لنینیست؛. فردی که با از هم پاشیدن گروه به تمام تفکراتش پشت پا میزند و دیگر از آن سینه چاک دادنها اثری در او دیده نمیشود، یک اجتماع گریز.
داستان فضایی سنگین دارد و در کنار آن عشقی عمیق و باوقار. زن مطلقه است و از همسر خیانتکارش جدا شده و از سوی دخترش مورد بیاعتنایی قرار گرفته، همان دختری که زن تنها به خاطر او زندگی را تحمل کرده بود. زنی که در زندگی اجتماعیاش یک بانوی موفق به تمام معنا بوده اما در زندگی شخصیاش موفقیتی کسب نکرده. مرد داستان با دیداری اتفاقی، عشق قدیمیاش شعله میکشد. داستان مرور اتفاقات سیاسی، مناظرات، توطئههای چریکهای ضد انقلاب است. قلم نویسنده احساس قلبی و صداقتاش را بخوبی برای خواننده تشریح میکند و به شخصیت کاراکترهایش شکل میدهد و آنچنان آنها را بیان میکند که خواننده میتواند خود را در آن حال و هوا قرار دهد. افراد به خاطر گذشته ننگین مرد، حساش را چه کلامی و چه حقوقی زیر سؤال میبرند که این کارش بهخاطر مقاصد شوم و انتقام است.
شاعری در زمانه عسرت
روزنامه ایران در صفحه اندیشه با دکتر مرضیه پیراوی ونک، نویسنده کتاب «زبان در تفکر هایدگر» گفتوگو کرده که می گوید: دغدغه هایدگر در باب زبان بواقع به دوره نوجوانی و نخستین مواجهه با دنیای فلسفه بازمیگردد اما به مرور با گشایش دریچههایی نو در جریان تفکرش، نگاهش به آنچه امروز از او در بحث زبان شهرت یافته نزدیکتر میشود. هایدگر در سه مرحله به زبان پرداخته است: مرحله اول یا دوره جوانی که نخستین مقالهها و رساله نظریه دونس اسکاتس (Die Kategorien- und Bedeutungslehre des Duns Scotus) درباب مقولهها و معنا را در 1916 منتشر کرد و درسگفتارهای ماربورگ و فرایبورگ را پیش برد. او در دوره اول تحت تأثیر «پژوهشهای منطقی» هوسرل، بر این باور بود که زبان بیانکننده معنایی است که آن معنا فرا زبانی است و در واقع زبان وسیلهای برای ایجاد ارتباط اندیشههای پیشزبانی لحاظ میشود. اما هایدگر «وجود و زمان» (Being and Time) از این تلقی دور میشود و به زبان نقشی سازنده در مناسبات ما با جهان میبخشد. مرحله دوم اندیشه او در باب زبان از درسهای تاریخ مفهوم زمان (The Concept of Time in the Science of History) در 1916 آغاز شد و در «وجود و زمان» به اوج خود رسید. در وجود و زمان هستی انسان، هستی سخنگو است و سخن تنسیق معنایی است که در تفهم برای ما حاصل میشود. سخن یکی از سه ساحت به هم پیچیده اگزیستانس (حال، تفهم، زبان) است. فهم است که با کلمه بیان میشود. یعنی تفهم دازاین Dasein زبانی است. با این تلقی که زبان وجهی از هستی آدمی تلقی میشود دیگر نمیتوان زبان را وسیله تلقی کرد. موضع «وجود و زمان» انتقالی است یعنی نه همچون تلقی نخستین و نه هنوز به زبان هستی و گفت وجود رسیده است.
کتاب در روزنامه شرق
مولوی، برنامهریزی را امری بدیهی میداند
روزنامه شرق در صفحه اول یادداشتی با عنوان «سازمان برنامه؛ آری یا نه» منتشر کرده که در آن نوشته است: وجود نهادی برای برنامهریزی در سطح کلان جامعه و نظارت بر حسن اجرای آن، ضرورتی اجتنابناپذیر است. مولوی، برنامهریزی را امری بدیهی میداند و از آن طریق اختیار را ثابت میکند: اینکه فردا این کنم یا آن کنم - این دلیل اختیار است ای صنم. هرگاه جامعه صرفنظر از اجزا و افراد، خود وجود و ماهیتی مستقل دارد؛ تصمیمگیری درباره چگونه شدن در آینده را به دست تصادف یا عوامل غیرعقلی نباید داد. شهید مطهری نیز در کتب جامعه و تاریخ و فلسفه تاریخ میگوید: جامعه یک مرکب حقیقی و طبیعی است، حاصل این ترکیب هویت روح جدیدی است به نام روح جمعی. در این نوع ترکیب در اثر تاثیر و تأثر انسانها در یکدیگر، یک هویت جدید به وجود میآید. البته در این ترکیب اجزا بهطور کامل هویت فردی خود را از دست نمیدهند و در ضمن وجود ماهیت فردی، ماهیتی جمعی نیز دارند. قرآن هم فرد را مخاطب قرار میدهد و هم شخصیت اجتماعی را و میفرماید: «لِّقَوْمٍ یعْقِلُونَ لَّقَوْمٍ یتَفَکرُونَ و...»، با این نگاه ضمن وجود مسایل و مصالح فردی، شاهد وجود مسایل و مصالح جمعی هستیم که باید برای آن چارهاندیشی کرد. متولی آن چه شخصیت حقوقی یا چه مجموعهواحدالامری خواهد بود.
نیستم اگر نباشی
روزنامه شرق یادداشتی در صفحه 8 ادبیات یادداشتی درباره شعر اکتاویو پاز منتشر کرده که در آن آمده است: مضمون بیشتر کارهای پاز به چیستی و چگونگی شعر و کارکردهای آن در زندگی (یا کارکردهایی که باید داشته باشد)، اختصاص دارد و نخستین ماموریت شعر را آفریدن شکل تازهای از تقدس میداند که پاسخگوی نیازهای معنوی انسان امروز باشد و بشر را در رسیدن به سعادت اینجهانی همراهی کند. در جایی، با اشاره به«فصلی در دوزخ» رمبو، میگوید که شاعران بزرگ با نفی شعر به شکل والاتری از آن رسیدهاند؛ شعر آنها نقد تجربه شاعرانه، زبان، معنا و خود شعر است. کلام شاعرانه به واسطه نفی کلام است که باقی میماند. بنابراین تجربه شاعرانه با فاصلهگرفتن از«خود» و با گذاشتن خود در جای«دیگری» به زندگی اصیل نزدیک میشود. در تکه شعری میگوید: «من دیگری هستم آنگاه که خودم هستم/ کارهایم بیشتر مال خودماند آنگاه که مال همهاند/ زیرا برای آنکه خودم باشم باید دیگری باشم/ از خودم بیرون بروم، خود را میان دیگران بجویم/ دیگرانی که من نیستم اگر نباشند».
پاز بخشی از مشکل را بر گردن مدرنیته میاندازد و عقیده دارد که دستاورد مدرنیته گموگور کردن رکن اساسی هرگونه آگاهی، یعنی«تو»، بود. برای همین دیگری همواره نادیده گرفته میشود، اصلا داخل آدم حساب نمیشود. اگر آدمها چشمشان را به موجودیت«دیگری» باز کنند، قدم اساسی برای حل بحران روابط انسانی برداشته میشود. در اینجا پاز تا حدودی با هایدگر همسخن میشود که برای برداشتن چنان قدمی و رسیدن به چنان نتیجهای، باید ردپای شاعران را گرفت و رفت و منزلت شعر را، بهعنوان منبع ممکنات وجود، بجا آورد. بنابراین ما همچنان نیاز داریم که گوش به«صدای دیگر» شاعران بدهیم و یاد بگیریم که خودمان را در دیگرپذیری و دیگرگزینی شعر و هنر دوباره معنا کنیم. به قول پاز، باید آن خودی را که در نسبت و ارتباط با دیگری معنا مییابد دوباره شناخت. در غیر این صورت، همواره مشکلی خواهیم بود برای دیگری؛ حتی برای خودمان. باید دیگری را بخشی از خود بدانیم و این در پهنه نگاهی فراخ و باز امکانپذیر خواهد بود. در این مسیر، تجربه و درک شاعرانه زندگی و انسان به جوشش چشمهای در بیابان قحطیزده خواهد مانست.
رویای تحققنایافته
روزنامه شرق یادداشتی در صفحه 8 ادبیات مطلبی درباره اشعار «لنگستون هیوز»منتشر کرده که در آن می خوانیم: «جیمز مرسر لنگستون هیوز شاعر نامآشنای سیاهپوست آمریکایی در یکم فوریه 1902 زاده شد و در بیستودوم ماه مه 1967 درگذشت. او که در چاپلین، میسوری پا به جهان نهاد در دهه 20میلادی در هارلم، نیویورک نخستینبار به شأن ادیبی مهم شناخته شد، یعنی هنگامی که آثارش در جریان رنسانس هارلم - جنبش ادبی اهلقلم سیاهپوست در هارلم- شناخته شد. لنگستون هیوز علاوه بر سرودن شعر، رماننویس، نویسنده داستان کوتاه، نمایشنامهنویس و مترجم نیز بود و در دانشگاه آتلانتا، نوشتن خلاق تدریس میکرد. شعرهای لنگستون هیوز بهواسطه ترجمه شاعر بزرگ، احمد شاملو نزد مخاطب فارسیزبان شناخته شده است. در این کتاب برآن بودهام شعرهایی از لنگستون هیوز را که به انگلیسی معیار سرودهشده و حالوهوای غنایی دارد به فارسی برگردانم.» لنگستون هیوز از پرکارترین نویسندگان و شاعران سیاهپوست است و در کارنامه آثارش تعداد زیادی داستان کوتاه و نمایشنامه و نیز 10مجموعه شعر دیده میشود. هیوز در آثارش تصویر روشن و تکاندهندهای از وضعیت زیست سیاهپوستان به دست میدهد و این ویژگی در آثار گوناگون او دیده میشود. همانطور که یاراحمدی نیز در مقدمه کوتاهش اشاره کرده، لنگستون هیوز در ایران بیش از هر چیز با ترجمهای که شاملو از اشعار او در مجموعهای به نام «سیاه همچون اعماق آفریقای خودم» به دست داده شناخته میشود و همینطور با صدای شاملو که اشعار او را خوانده است. عناوین برخی از شعرهایی که یاراحمدی در مجموعه «تا باران بر تو بوسه بزند» ترجمه کرده عبارتند از: ترانه باران اردیبهشت، پا به سن که میگذاشتم، بامداد ناخوشایند، صلیب، سپیدهدم در آلاباما، رویای تحققنایافته، ملال، من نیز میخوانم ترانه آمریکا، دادگری، زندگی خوشایند، قطار شادی، خنیاگر دورهگرد و... در یکی از شعرهای این مجموعه با نام «ستم» میخوانیم: «اکنون دیگر رویاها نیستند/ بر دست خیالبافان/ ترانهها نیستند/ بر دست ترانهخوانان/ در برخی اقلیمها/ فرمان میراند/ شبی تاریک/ فولادی سرد/ رویا اما بازمیگردد/ ترانه اما برمیشکند/ زنداناش را».
دلواپسی پاز شادمانی الیتیس
روزنامه شرق با فواد نظیری درباره دو کتاب «سمندر، ورای عشق» و «پنجرههایی به فصل پنجم سال» گفتوگو که عنوان می کند: یکی از تفاوتهایی که بین شعر پاز و الیتیس هست، در نوع نگرش این دو به جهان است. الیتیس همانطور که در مقدمه «پنجرههایی به فصل پنجم سال» هم آمده میخواهد آنچه را که باید باشد بنا کند. در کار پاز اما آنچه هست و آنچه باید باشد انگار به صورت دیالکتیکی حضور دارند. برای همین به نظر میرسد در شعر پاز، هم نوعی آرمان و امید به آینده هست و هم نوعی هراس و دلواپسی از حال. اما شعر الی تیس شادابتر و روشنتر است.
خب شکی نیست که پاز یک متفکر ناب و عمیق و شاعری با بینشی فلسفی است. شاعری که تمام تاریخ و در واقع هستی را مرور میکند و در آثارش گره خوردگی او با مظاهر انسانی، فرهنگ، شعر، ادبیات و هنر مشهود است. در واقع آن بینش خاص فلسفی پاز و عمیق شدن بسیار بسیار ظریفش در هر ذره از هستی باعث میشود که در آثارش آن نوسانها و تلاطمها و امیدها و یاسها و دلهرهها تنگاتنگ هم حرکت بکنند. درکتاب درخشان «هفت صدا» میبینید که پاز حتی صادقهدایت را میشناخته و «بوفکور» را خوانده بوده. خب این نشاندهنده فراگیر بودن ذهنیات اوکتاویو پاز است و این را هم فراموش نکنید که وقتی پاز به عنوان دیپلمات شروع میکند دور دنیا را گشتن و بهخصوص به هندوستان که میرود و به عنوان سفیر فرهنگی آنجا مستقر میشود و مراقبه و مطالعهای که در هندوییسم و فرهنگ و شعر و فلسفه و عرفان هندوها انجام میدهد باعث میشود که آرامشها، التهابها، امیدها و یأسها در کارش نمود و کشاکش بیشتر و مشخصتری داشته باشد. الیتیس بسیار عمیق است ولی به نسبت پاز آنچنان ذهنیت تئوریک و فلسفی ندارد. پاز اگر شاعر هم نبود یکی از تئوریسینهای درخشان قرن بیستم بود. چنانکه نوشتههای تئوریکاش به اندازه شعرش خواندنی است و مجموعه اینهاست که برآیند شعر درخشانش را میسازد. من به شخصه همیشه در مقابل دانش و بینش او احساس حقارت میکنم و با خود میگویم چه قدر یک آدم باید خوانده و جذب کرده باشد که بتواند این ابعاد عجیب و غریب انسانی را این همه درخشان بازتاب بدهد. اینها که گفتم به نظرم اس و اساس ذهنیت اوکتاویو پاز است و تفاوتاش با آن شادمانی همیشه الی تیس از همین جا میآید. البته همین جا باید تاکید کنم که شادمانی الیتیس با خوشخیالی فرق میکند. الیتیس، نومیدیاش هم زیباست و از دل نومیدیاش هم امید رویش و آزادی و رستگاری بیرون میآید.
انتفاضه قلم
روزنامه شرق در صفحه 8 ادبیات یادداشتی درباره سحر خلیفه، نویسنده فلسطینی و آثارش منتشر کرده که بیان می کند: سحر عدنان خلیفه که در سال۱۹۴۱ در نابلس به دنیا آمد، یکی از این زنان مبارز و روشنفکر است و از آنجا که زن را محور اصلی رمانهایش قرار داد، بهسرعت آوازهاش عالمگیر شد. بیشتر آثار و روایاتش به زبانهای عبری، فرانسه، آلمانی، هلندی، ایتالیایی، اسپانیولی، مالزیایی و انگلیسی ترجمه شدهاند و تا به حال موفق به کسب جوایز متعددی از جمله جایزه ادبی نجیب محفوظ شده است. زمانی که در سال ۲۰۰۶ بههمراه یک نویسنده زن اسراییلی برنده جایزه سیمون دوبوآر شد، با وجود اینکه اوج آمال و آرزوی هر نویسندهای میتواند کسب چنین جایزه نفیسی باشد، به دلایل وطنی از قبول آن خودداری کرد. او میگوید: «دشمنی اسراییل مهمترین اندیشه، بیشترین واژگان و مایه نوشتن من است. من به نوشتن درباره این کابوس تعهد دارم و از نوشتن دست برنمیدارم تا وقتی دشمن دست از فلسطین کوتاه کند.»، همچنین در مصاحبهای با نشریه السفیر میگوید: «من خود را نویسندهای ملتزم و متعهد میدانم، اما برای پیشرفت زبان و تکنیکها و همراهی و متابعت با دستاوردهای ادبی جهان تلاش میکنم چرا که تکیهبرمساله فلسطین بهتنهایی نمیتواند هم به فلسطین و هم به ادبیات کمک کند.»
در رمان مشهورش با عنوان «الصبار» (کاکتوس)، اسامه قهرمان زن داستان نماینده فلسطینیانی است که به مبارزه مسلحانه معتقد هستند و عادل قهرمان مرد این روایت معتقد به کار فرهنگی و مبارزه سیاسی است. این اثر او با استقبال زیادی مواجه شد تا جایی که سحر خلیفه را «امالصبار» نامیدند. رمان الصبار که به حوادث سال۱۹۷۶میلادی در کرانهباختری پرداخته است، تصویری روشن از دودستگی بین فلسطینیان در شیوه رویارویی با اشغالگران ارایه میدهد. در این رمان، «اسامه الکرمی» که برای رهایی کشورش از اشغال در خارج از میهن تلاش میکند، بعد از شکست به وطن بازمیگردد تا از داخل جهادش را ادامه دهد، اما با آیینه تمامنما از مردمی روبهرو میشود که رنگ غیرت را باخته و روزمرگی حس وطنپرستیشان را کشته است. او با مردمی روبهرو میشود که به آزادی وطن بیتوجه هستند و حتی در کارخانههای اسراییلی به کارگری مشغولند. سحر خلیفه با زبان قلم به واقعیت جامعه فلسطین اعتراض میکند و از مردم میخواهد که برای اتحاد و مقاومت بیدار شوند و وظیفه اجتماعی خود را انجام دهند. نوشتههای او که به فرهنگ و واقعیتهای درونی فلسطین اتکا دارند، به سادگی بر قلبها مینشینند و اثر میگذارند. زن و وطن جانمایه اصلی آثارش هستند و در روایتهایش وطنپرستی، آزادی، ایجاد امید، توجه به فرهنگ بومی و دعوت به بیداری زن، از مهمترین مضامین پایداری هستند.
عربستان در اینترنت
روزنامه شرق در صفحه 9 ادبیات مطلبی درباره رمان «زیر پوست ریاض» منتشر کرده که در آن آورده است: «زیر پوست ریاض»، رمانی است از رجا عبدالله صانع، نویسنده زن اهل عربستان سعودی. این رمان که اخیرا با ترجمه سمیه صادقی از طرف انتشارات لوح فکر منتشر شده است، داستانی است درباره روابط اجتماعی جوانان در عربستان. نویسنده در این رمان به لایههای اجتماعی گوناگون جامعه عربستان سرک کشیده و سبک زندگی آنها را آنگونه که هست، ترسیم کرده است و به همین دلیل روایتش با روایتهای رسمی از زندگی مردم این جامعه و نوع روابطشان تفاوت دارد و شاید همین بوده است دلیل مخالفت دولت سعودی با چاپ آن در کشور عربستان. مخالفتی که باعث شد این رمان در بیروت منتشر شود. راوی رمان زیر پوست ریاض دختری است به نام «مُوا». او بهمدت یکسال، هر جمعه، به تمامی کاربران اینترنت در عربستان سعودی ایمیل میفرستد و رمان درواقع یک رمان اینترنتی است که از ایمیلهای راوی و پاسخها و واکنشهای گوناگون کاربران به آنها تشکیل شده است. «موا» در ایمیلهایش بخشی از زندگی چهار دوستش از طبقه مرفه ریاض را به تصویر میکشد. نقد جامعه مردسالار عربستان یکی از درونمایههای اصلی رمان زیر پوست ریاض است. نویسنده در قالب روایت زندگی «موا» و دوستانش: «لمیس»، «سدیم»، «قمره» و «مشاعیل» به لایههای پنهان و نامریی جامعه عربستان سعودی نقب میزند و میکوشد آن لایههای پنهان و وجوه مردسالارانه آن جامعه را تصویر کند و همچنین تضادهایی را که مردم این جامعه و بهویژه زنان، در زندگی روزمره و روابطشان با آنها دستبهگریبانند. با توجه به اینکه رمان، متشکل از مجموعهای از ایمیلهاست، از فصلهایی کوتاه تشکیل شده و روایت آن نیز، روایتی سرراست است.
سرنوشت و پایان
روزنامه شرق در صفحه 9 ادبیات مطلبی درباره کتاب های داستان اسماعیل یوردشاهیان (اورمیا) منتشر کرده که در آن آمده است: کتاب رای و رعنا» با راوی اول شخص شروع میشود و در ابتدای داستان جملهای از این قرار نقل شده: «ای کاش آدم را این توان بود که سرنوشت و پایان خود را انتخاب میکرد و میدید»؛ جملهای که به مربوط به آخرین دیدار راوی با زنی است که حالا مرده و راوی به گذشتهاش برمیگردد تا ماجرای او را نقل کند. زنی زیبا و نقاش اما کور که سابقه آشنایی راوی با او به روزهای تحصیلش در دانشگاه تهران برمیگردد: «اواخر پاییز سال 1352 روزهای پایانی ترم اول دانشکده بود که آگهی نقاشی در نگارخانه نزدیک دانشگاه را بر تابلو اعلانات دیدم. تازه از زادگاهم ارومیه که یک شهر دورافتاده تاریخی با فرهنگ و اقتصاد کشاورزی بود به تهران آمده بودم. شاعر بودم با ذهنی جستوجوگر و تشنه هنر و فضاهای دیگرسان دیگر. عصر بود که بعد از پایان درس به نگارخانه رفتم. بر در ورودی نگارخانه پوستر رنگی تبلیغ و معرفی نمایشگاه نصب شده بود: نقاشیهای-رعنا نجواپور. این اسم به گوش من آشنا بود. احساس میکردم آن را قبلا بارها شنیدهام. وقتی در تالار نگارخانه او را از دور دیدم، فهمیدم که رعنا نجواپور نقاش، اوست، همکلاسی من که ساعتهای زیادی را کنار هم در درس یک استاد نشسته بودیم. بیآنکه با هم آشنا و حتی حرفی زده باشیم.» همکلاسِ نقاش راوی بعد از اتمام دانشگاه به آمریکا مهاجرت میکند و راوی هم بعد از تمام شدن درسش به سربازی میرود و خدمت سربازی او همزمان با روزهای جنگ است و او به جبهه جنگ اعزام میشود. راوی در حالی به کرانه اروندرود اعزام میشود که دل در گرو همکلاس مهاجرش دارد و برای کوتاهشدن دوری از او از اعزام به مناطق جنگی برای کوتاهشدن دوره خدمتش استقبال میکند. به این ترتیب داستان با جنگ پیوند میخورد و پیش میرود و راوی گذشتهاش را مرور میکند.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
کنار باغ لوکزامبورگ
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره پاتریک مودیانو منتشر کرده که در آن آورده است: پاتریک مودیانو برای من نویسندهای است که به گمگشتگی انسان معاصر، بیهویتی، خلأهای زندگی شهری امروز (بهخصوص در پاریس، که یکی از مهمترین شخصیتهای داستانهای اوست) و فقدان عشق (و جایگزین شدن آن با اروتیسم، گیریم بسیار پوشیده و نهان) میپردازد. جالب اینکه او این مفاهیم را معمولا در قالب آثاری با ساختار پلیسی- ماجرایی ارائه میدهد؛ ترکیب یا کمپوزیسیونی پارادوکسیکال، که رمانتیسمی اختهشده را به ماجراجوییای آکندهشده پیوند میزند. منظور از این ساختار پلیسی- ماجرایی البته خلق آثار تریلری به شیوه سینمای هالیوود نیست؛ شکلی از کشف و جستوجوگری در فضای گروتسکی خفیفشده است که یا مانند «تصادف شبانه» توسط شخصیت اصلی رمان شکل میگیرد، یا مانند «در کافه جوانیِ گمشده» در مواجهه با ساختار کولاژواری که این رمان چندآوایی پیش روی خواننده به تصویر میکشد، در ذهن و به دست اوست که ساخته و پرداخته میشود. از این حیث به نظر میرسد مودیانو دارد به شیوهای رادیکال به سراغ سرچشمهها میرود و درونگرایی گوگولی را -که بعدها در آثار چخوف به بلوغ میرسد- به برونگرایی آلنپویی -که بعدها موپاسان به شکلی خلاقانه ابعادش را گسترش میدهد- پیوند میزند. شاید از همین ره است که بارها و بارها دربارهاش گفتهاند او نویسندهای است که با استادیِ تمام خواننده را درگیر ماجرایی میکند که هرگز اتفاق نمیافتد. جهان داستانیِ آثار مودیانو، جهان پیوستهای است که در هر یک از آثار او بخشی یا شمه و شمایی از آن پیش چشم خواننده به نمایش گذاشته میشود. خودِ او در همان مصاحبهاش با هلن هرنمارک بعد از دریافت نوبل ادبی گفته: «... من همیشه حس میکردم دارم یک کتاب مینویسم. این به آن معناست که 45 سال است در حال نگارش یک کتاب به روشی منقطع هستم.»
سرمایههای فلسفه ایران
روزنامه فرهیختگان مطلبی درباره بازنشستهشدگان گروه فلسفه دانشگاه تهران منشر کرده که بیان می کند: مهدی محقق، نصرالله پورجوادی، سیدحسن حسنی، رضا داوریاردکانی، کریم مجتهدی، علی شیخالاسلامی، غلامحـــــسین ابـــراهــیـمیدیـنانی، محمدرضا شفیعیکدکنی، محسن جهانگیری، سیدابراهیم دیباجی، ژاله آموزگار، غلامرضا ستوده، احسان اشراقی و بسیاری از استادان دیگر ازجمله شخصیتهایی هستند که بعد از فارغشدن از کار تدریس در دانشگاه هنوز هم به فعالیتهای علمی خود در موسسات و مجموعههای علمی و فرهنگی کشور ادامه میدهند یا به نوشتن کتاب و ترجمه متون این حوزه مشغول هستند. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به کارنامه این مفاخر و وضعیت کنونی آنان را نیز بررسی میکنیم.
محسن جهانگیری از جمله مسنترین این چهرههاست که در سال ۸۷ با سمت استادتمامی بازنشسته شد. او در این سالها سمتی نپذیرفت و به کار مشاوره، ترجمه و تالیف کتابهای فلسفی در حوزه اندیشه اسلامی و غرب پرداخت. کتابهایی چون مجموعه مقالات وی را میتوان حاصل تلاشهای علمی و پژوهشی، در طول عمرش دانست. کتاب «رابطه اجتهاد و اخباریگری» او در سال ۱۳۸۸ منتشر شد. این کتاب برگرفته از رساله دکتری وی است و محسن جهانگیری در آن به نقد و بررسی میزان حجیت اقوال و استدلالات اخباریون از دیدگاه اصولیون پرداخته است. کتاب سهجلدی وی با عناوین «مجموعه مقالات۱: کلام اسلامی»، «مجموعه مقالات۲: عرفان و فلسفه اسلامی» و «مجموعه مقالات۳: فلسفه غرب» نیز در سال ۱۳۹۰ منتشر شد. آخرین اثر محسن جهانگیری با عنوان «المدخل الی المعجم التطبیقی للقواعد الاصولیه فیفقه الامامیه» سال ۱۳۹۲ منتشر شد.
کتاب در روزنامه آرمان
تلنگر یاد منوچهر آتشی
روزنامه آرمان با محمد ولیزاده در رابطه با منوچهر آتشی گفت و گو کرده که می گوید: کتاب «مرا تلنگر یادت بس» کار امروز و دیروز من درباره زندهیاد آتشی نیست. در واقع، سالهاست که علاقه و دوستی با آتشی و شعرش باعث شده تا هرچیزی را که بهنوعی به زندگی و فعالیتهای ادبی او برمیگردد، پیگیری کنم. این رویکرد و کنجکاوی، شامل تمام نوشتههایی هم هست که درباره او در داخل و خارج از کشور نوشته میشود. همچنین همه نوشتههای آتشی که از سالها پیش تاکنون اینجا و آنجا آمده؛ خواه منتشر شده یا نشده. همینقدر بگویم که گستره این نوشتههای عموماً پراکنده آنقدر وسیع است که میتوانم به جرأت و دور از هرگونه شیفتگی بگویم که از لحاظ فراوانی آثار و حوزه هنری، کمتر چهره ادبی معاصر وجود دارد که در اغلب این موارد بتواند با او برابری کند.این یادنامه کوچک و ناچیز که سطری از اشعار خودِ آتشی را هم بر پیشانی دارد، شتابزده و به مناسبتی مشخص گرد آمده. در واقع، پیشنهاد گردآوری آن بهمناسبت بزرگداشت آتشی در بوشهر بوده که در زمانی بسیار محدود تهیه و منتشر شده است.
داستان فرم خاص خودش را انتخاب مي كند
روزنامه آرمان با میترا داور داستان نویس گفت و گو کرده که داستانهای بالای سیاهی آهوست،قفسه دوم،جاده،یا من هو،خوب شد به دنیا آمدی،قطار در حال حرکت است و درخترا در کارنامه ادبی خویش دارد.
داور گفت: زبان و فرم در داستان نويسي خيلي مهم است. اگر زبان ضعيف باشد داستان ماندني نميشود اما بايد توجه داشت كه زبان ماندني، زباني پيچيده نيست. متاسفانه تعدادي از داستان نويسها به اين ورطه افتادهاند. مثلا شما در سووشون زبان پيچيده نداريد چون اگر پيچيده بود، خواننده عام نميخواند اما در عين حال زبان استوار است. فرم هم بسيار مهم است. به نظرم خود داستان فرم خاص خودش را انتخاب ميكند. و اينكه هر چه نويسنده مسلطتر باشد روي تئوري داستان نويسي و مطالعه آثار مهم جهاني؛ ميتواند فرم بهتري ارائه بدهد.
زخمهایی که به خواب نمیروند
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات مطلبی درباره کتاب «زخمهایی که به خواب نمیروند» منتشر کرده که در آن عنوان می کند: «زخمهایی که به خواب نمیروند» مجموعهای است از امید واقف که تجربیات درونی شاعر بوسیله مشاهدات بیرونی که هم ساختن است و هم دانستن، هم کنش است، هم آگاهی، هم تجربه است و هم زبان، اما امید شاعری است که گاه دچار تناقضات بین مدرن و پستمدرن میشود. شعر او گاهی به سمت کلیتها و جهانگرایی مدرن حرکت میکند و گاهی به سمت تجربیات درونی به سمت بوم گرایی، منطقهگرایی، ارزشهای بومیو محلی و جزءگرایی که از ذهنیتهای پستمدرنیستی است. پیش میرود. او شاعری است که سعی به بازآفرینی یا نگاهی متفاوت و جز، به فضاهای بومیو به بازسازی مصالح و موادی روی میآورد که زیبا شناختی مدرنیستی آنها را به زباله دانی تاریخ فرستاده بود.
پیش به سوی شعر غیر باورمدار
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات مطلبی درباره مجموعه شعر «گل باران هزار روزه» اثر علیباباچاهی منتشر کرده که در آن آورده است: این مجموعه با پرسش و پاسخهایی پیرامون شعر آغاز میشود. باباچاهی در پاسخ به پرسش آغازین «علی سطوتیقلعه» اذعان میکند؛ معیار نظارت بر گفتار و نوشتار مولف در دست مخاطب و منتقد است. فهم چنین حقیقتی گامیجدی است به جهت در نظرآوردن مخاطب به عنوان محمل برساخت معنای نهایی اثر هنری. در ادامه پرسشگر و پاسخ دهنده جدلی را پیرامون نیت مولف و بنیانهای نظری تفکر باباچاهی به عنوان شاعر و نظریه پرداز ادبی پیش میبرند. در این میانه آنچه از آن سخنی به میان نمیآید، شعر و مولفههای ساختاری آن است. بحث محوری این گفتوگوها را عبور شاعر (هنرمند) از عقلانیت مسلط شده بر جهان، تشکیل میدهد. در این گذار هنرمند نه تنها از عقلانیتی که وعده رستگاری بشر را میدهد عبور میکند بلکه وارسته از دانستگی به سمت رسیدن به تجربههایِ زیستیِ حقیقی، در فضای تردیدهای هر روزه انسانی، در حرکت است. در این گذار انسان عبوری ناگزیر را از قطعیتِ باورمندِ ایدئولوژیک تجربه میکند. این گذر از باورمداری (که شاعر خود در گفتوگوهایش عنوان میکند) در اشعار مجموعه «گل باران هزار روزه» نیز به چشم میآید. هدف شاعر در این راه، حمله به باورهای ریشهدار و عمیق نیست بلکه هدف بازنگری در روابط پنهان و آشکار میان آدمیان و جهان است. این بازنگری با ادبیاتی طنزآلود و تا حدودی گروتسک در این مجموعه بیان میگردد. در این میان آنچه آشکار میشود چیزهای سادهای هستند که زمان آنها را به قوانینی غیرقابل تخطی بدل ساخته است، هر چیز این زندگی که پوستهای صلب و تغییر شکلناپذیر یافته. با این روش، اشعار این مجموعه کمتر اسیر شعارزدگی و اسطورهزدایی شدهاند.
کتاب در روزنامه اطلاعات
بنيانگذار حقوق نوين ايران
روزنامه اطلاعات در شماره امروز خود مقاله ای درباره زنده یاد امير ناصر کاتوزيان منتشر کرده که در آن نوشته شده است: در کنار ابواب شخصيت علمي و حقوقي استاد کاتوزيان، شخصيت سياسي و مستمر مبارزاتي ايشان در طول زندگي با برکت و پر از عزت نفس شان که همواره با جوهره حقوقي ريشه در انديشههاي الهي و عدالت خواهي حضرت استاد داشته، قابل نقل و تحليل و درس آموز براي همه آزاد انديشان و خصوصاً حقوقدانان عدالت طلب بوده که موضوع آن خارج از فرصت اين مقال بوده و نوشتههاي بسيار ديگري را طلبيده، در کنار ايمان عملي و قلبي هميشگي حضرت استاد به ذات اقدس الهي و تقيد به احکام و عبادات اسلامي آنچه در اين نوشتار کوتاه قصد اشارت به آن را داشته که سبب ممتاز و برجسته گرديدن ايشان در بين علماي حقوق معاصر در کشور گرديده، قدرت و توانايي و تبحربي بديل استاد کاتوزيان در به نظم در آوردن قواعد و مقررات حقوقي منطبق با حقوق نوين و خصوصاً استناد و بهره گرفتن ايشان از قواعد فقهي در بسياري از آثارشان، بدين سبب که اساسا قواعد مذکور ريشه و زيربناي مقررات حقوقي و بالاخص قانون مدني ايران بوده است، و اين امر محصول تلاش دهها سال تحصيل و تحقيق و مطالعه ايشان در زمينه همه دروس حقوقي و فقهي و بهره گرفتن از فرصتهاي مطالعات حقوقي در خارج از کشور بوده است.
همه آثار ارزشمند استاد کاتوزيان محصول نوع آوري و بيانگر ضروريات وتحول در نظام حقوقي وانتقال قواعد حقوقي با مباني فقهي آن از نسل قديم حقوقي به نسل و عصر حاضر و به شکل و مدل حقوق نوين بوده و بدين لحاظ ايشان در مقدمه کتاب عقود معين خويش آوردهاند: باليدن به بناي رفيع پيشينيان و محصور ماندن در ديوارهاي مستحکم سنتها داروي رفع نيازهاي کنوني نيست. و قطعاً ارائه اين سير حرکت ارزشمند و هوشمندانه حضرت استاد برتائيد تحول در قواعد حقوقي برحسب ضروريات سبب پويايي وگسترش نظام حقوقي و همخواني بيشتر و هم آوايي قواعد و مقررات حقوق داخلي با نظام و قواعد و مقررات بينالمللي خواهد گرديد، که در اين خصوص در آثار منتشره حضرت استاد بر امر تاکيد بر ضرورت تحول و توجه به حقوق نوين مي توان به مطالب مجلدات کتب فلسفه حقوق دکتر کاتوزيان اشاره نمود که ايشان زحمت سي ساله را براي تدوين آن کتب متحمل گرديده و همچنين به مطالب کتاب کليات حقوق که پس از سي سال از گذشت انتشار آن حضرت استاد به بازنگري و تجديدنظر مجدد در مطالب آن پرداخته بود که هر دو اثر از بهترين آثار و شاهکارهاي فلسفه حقوقي در بين تاليفات ايشان مي باشد.
کتاب در روزنامه شاپرک
کتابهاي نامناسب در دسترس بچهها
روزنامه شاپرک در صفحه آخر گفتوگوی ايسنا با مريم زندي، شاعر کودکان و نوجوانان را منتشر کرده که می گوید: اگرچه کتابخانههاي مدرسهها کمابيش موضوعي فراگير شده است، اما اغلب کتابهاي اين کتابخانهها مناسب گروههاي سني مخاطبانشان نيستند و 70 تا 80 درصد آنها با نيازها و خواستههاي کودکان و نوجوانان ربطي ندارند. تجهيز کتابخانهها براساس پايههاي سني مورد نياز باعث رونق بخشي فرهنگ مطالعه خواهد شد.
آموزش و پرورش ميتواند با انتشارات مختلف تفاهمنامهاي را داشته باشد تا بهترين و جديدترين آثار بتوانند راهي مدرسههاي ما شوند. بدين ترتيب، هم کتاب به عنوان کالاي اقتصادي مطرح خواهد شد و هم بچهها با جديدترينهاي نشر آشنا ميشوند.
در حال حاضر اغلب کتابهاي اين کتابخانهها به شدت فرسودهاند و به لحاظ محتوايي با گروههاي سني مخاطبانشان ربطي ندارند. البته من نميدانم کتابخانههاي کلاسي در مدرسههاي ما حضور دارند يا ندارند. اما به نظرم ميرسد الزاما براي اين کتابها بايد از مشارکت دانشآموزان استفاده کرد.
نظر شما