فقط اسم مودیانو را شنیده بودم
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر گفت وگویی با استاد ابوالحسن نجفی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، یکی از برجستهترین مترجمان صاحب سبک ایران منتشر کرده که آثار مشهورترین نویسندگان فرانسوی از آندره مالرو تا آلبر کامو، از ژان پل سارتر تا رومن گاری را به فارسی ترجمه و منتشر کرده است.
نجفی درباره پاتریک مودیانو می گوید: من فقط به اسم او را میشناختم. الآن این طور نیست که مجلات ادبی فرانسه براحتی در دسترس باشد و ما در جریان خبرهای ادبی و هنری فرانسه قرار بگیریم. مودیانو سالهاست که مینویسد، یعنی تازه وارد این عرصه نشده است. البته آن دوره شهرت سالهای اخیر را نداشت. طی سی سال قلم زدن مستمر، شهرتش را به دست آورده است. در این سالها کتاب ها به این سادگی از خارج به دست ما نمیرسد که ما از تحولات ادبیات فرانسه اطلاع کافی داشته باشیم. من هم با اینترنت و کامپیوتر و شبکههای مجازی سر و کار ندارم و مجلات هم که وارد نمیشود. پس از هیچ منبعی درباره ادبیات امروز فرانسه نمیتوانم کسب خبر و اطلاعات کنم.
آشنای ناشناس
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ هنر با تعدادی از مترجمان درباره پاتریک مودیانو گفت و گو کرده که در آن میخوانیم: نام پاتریک مودیانو وقتی از سوی آکادمی نوبل به عنوان چهره برگزیده 2014 معرفی شد، تازه بسیاری از مترجمان با سابقه در فضای مجازی و در شبکههای اجتماعی به دنبال زندگی و آثارش بودند که مودیانو کیست؟ حتی مترجمان تخصصی ادبیات فرانسه هم هیچ کدام او را نمیشناختند. اما نسل جدید مترجمان چرا. چنان که از یک دهه پیش شروع به ترجمه آثارش کردند و حدود 10 عنوان از رمانهای او را به فارسی برگرداندند. از آرش نقیبیان و ساسان تبسمی و خانم خویی و اصغرزاده و خانم ناهید فروغان هر کدام یکی- دو عنوان از آثارش را به فارسی برگردانده بودند و خوانندگان جدی رمان هم با این نویسنده فرانسوی و آثارش آشنا بودند. اینکه مترجمان نسل قبل مودیانو را نمیشناسند با اینکه به عنوان نویسندهای قدر در ادبیات اروپا شناخته میشود و مهمترین جوایز ادبیات از جمله جایزه گنکور را از آکادمی علوم فرانسه گرفته، اما همچنان در بین مترجمان باسابقه و تخصصی ادبیات فرانسه ناشناخته مانده، جای پرسش دارد. اینکه نسل جدید مترجمان یک دهه پیش به سراغ ترجمه آثارش رفتهاند، این گزاره را در مقابل ما میگذارد که مترجمان جدید، روزآمد هستند و مترجمان نسل قبل نیستند؟!
مهدی غبرایی در پاسخ به سوال نسل شما که به کار ترجمه میپردازد، اغلب مودیانو را نمیشناسند. تمام مترجمان رمانهای مودیانو از مترجمان نسل امروزند. چطور نویسندهای که متعلق به نسل شماست، او را نمیشناسید؟ گفت: اتفاقاً مودیانو همسن من است. البته این مسأله باید از منظر جامعهشناسی ادبیات توسط صاحبنظران آسیبشناسی شود. شاید بعضی نویسندگان بنا به عللی توجه یک نسل را جلب نمیکنند. نمیدانم چه خصوصیاتی آثار مودیانو داشته که توجه نسل ما را جلب نکرد. شاید به قول دوستی، مودیانو بیش از اندازه فرانسوی مآب است و این فرانسوی مآبی جنبههای مختلفی دارد، شاید یک وجهاش به بالزاک نزدیک باشد و به درد امروز نمیخورد. این ارزشها را عدهای مورد توجه قرار میدهند و عدهای هم بیتوجهاند نسبت به آن و علاقهای به این موارد ندارند.
این یک افشاگری نیست!
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب منتشر کرده که در آن آمده است: اگر بخواهیم به آمار میانگین انتشار کتاب نگاه کنیم به تیراژ 2100 نسخه میرسیم در حالی که تیراژ کتاب شعر بزرگسال، عموماً در مرز 200 نسخه است و داستان بزرگسال هم، اگر داستان بلند یا رمان عامهپسند نباشد، در مرز 500 نسخه متوقف است، پس لطفاً یک نفر به این سؤال جواب بدهد که چرا در این بازار خراب، تعداد تقاضا برای دریافت مجوز نشر تا این اندازه بالاست؟
طبق آمار خانه کتاب، تعداد ناشران ایرانی در فاصله سال 84 تاکنون، از 7500 ناشر به 9000 ناشر رسیده و این در حالیاست که در اتحادیه ناشران و کتابفروشان آلمان، تنها 1882 ناشر عضوند و به گفته خسرو ناقد فرهنگنگار، مترجم و نویسنده مقیم این کشور «سالانه بیش از 9 میلیارد یورو، میزان فروش نهایی بر مبنای قیمت پشت جلد کتابها را تشکیل میدهد.» من الان نمیدانم نرخ یورو در بازار ارز ایران چقدر است اما به نظرم رقم فوق از رقم فروش سالانه کل ناشران ایرانی خیلی بیشتر است.
ناشران تازهوارد هم سعی دارند وارد همان بخشی شوند که بیشترین هزینه، کمترین تیراژ و بازگشت ِ سرمایه را دارد، وقتی انبار کتاب ِ این ناشرها را بگردید [اگر انبار کتابی داشته باشند] اثری از این سرمایه بر باد رفته پیدا نمیکنید! چرا؟ چون نویسندگان و شاعرانی که پول چاپ کتاب را دادهاند و خیلی بالا هم این پول را دادهاند، کتاب های شان را به خانه بردهاند. در واقع این ناشران، در همین بازار خراب هم اغلب به یک سال نرسیده، هم خانه در شمال ِ شهر میخرند هم اتومبیلشان را دنده اتوماتیک میکنند! این یک افشاگری نیست، همه میدانند!
کتاب در روزنامه فرهیختگان
خشونت برای تثبیت روایت قدرت
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره رمان «یخ» نوشته سینا حشمدار منتشر کرده که در آن نوشته است: داستان با ورود کیا به «جایگاه» بنزین در جادهای که معلوم نیست از کجا به کجا میرود، آغاز میشود. سرد است و برف و بوران جاده را بسته، جایگاه، بنزین ندارد و تعداد زیادی از مردم مجبورند تا صبح در سرما سر کنند. اینجاست که به ترتیب با شخصیتهای اصلی داستان به غیر از راوی آشنا میشویم؛ «سابق»، «منصور» و«پرویز». هر کدام از این سه نفر روایتهای عجیب و غریبی برای کیا بازگو میکنند. هر سه اصرار دارند کیا هم مانند دیگران در جایگاه بماند و آن موقع شب راهی جاده نشود. میتوان این سه فرد را با محوریت منصور که به دو نفر دیگر دستور میدهد و آنها را زیرسلطه خود دارد، نمادی از قدرت حاکم بر مکان تمثیلی داستان یعنی همان «جایگاه» در نظر گرفت. با این اوصاف، سابق طبق گفته دیگران تنها کسی است که اطلاعات کامل درباره راه و منطقه دارد و به واسطه داشتن اطلاعات لازم جهت بقا و پیدا کردن راه، به نوعی نمادی از دانش است. روایتهای او درباره افرادی که به حرف او گوش نداده و در جاده تلف شدهاند، هر شب بنا بر شنوندگانش تغییر میکند. اما در نهایت همه این روایات و قصهها برای تثبیت موقعیت او بهعنوان دانش قدرت حاکم بر «جایگاه» به کار میروند. منصور در مغازهاش همه چیز دارد؛ از مواد غذایی گرفته تا بنزین و حتی اسلحه. همه از او حساب میبرند و میترسند. او جلوی کیا بازیها و نمایشهای زیادی اجرا میکند، از تیراندازی و مانور دادن با تفنگش گرفته تا درآوردن دندان مصنوعی سابق و مسموم کردن پسربچه و... . روایتی که درباره منصور تکرار میشود این است که پدرش شکارچی گرگ بوده و هر هفته گرگی را با همان تفنگی که منصور در اختیار دارد، شکار و جلوی مغازهاش چال میکرده. به نوعی منصور را میشود نماد قدرت اصلی دانست که مایحتاج اولیه مورد نیاز مردم را در اختیار دارد و میتواند با مرگ و زندگیشان بازی کند.
همچنان از فارابی غفلت میکنیم
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه با قاسم پورحسن درباره ابداعات فلسفی ابونصر فارابی گفت و گو کرده که عنوان میکند: تقریبا همه مورخان معتقدند که فارابی موسس فلسفه اسلامی است اما متاسفانه کتاب مستقلی که براساس نوشتهها و دیدگاههای خاص او در حوزه مابعدالطبیعه و فلسفه باشد، نگاشته نشده است. مستشرقان بسیاری از ابداعات فارابی را به فیلسوفان دیگر نسبت میدهند یا به سادگی از آنها غفلت میکنند یا از کنار آنها میگذرند. اما حقیقت این است که فارابی از سه حیث دارای اهمیت است و من سعی کردم در کتابم پیشگامی فارابی در منطق و فلسفه اسلامی را مطرح کنم.
حیث اول: در تاریخ فلسفه، فارابی را پیرو افلاطون و ارسطو تلقی میکنند و حتی گاهی به غلط فارابی را فیلسوفی میدانند که به درستی آرای افلاطون و ارسطو را درک نکرده است. بر همین اساس به نادرست کتاب الجمع را به نگارش درآورده است که این کتابش نشاندهنده این نکته است که فارابی از سنت یونانی اعراض نکرده است. این فهم، فهم سراسر نادرستی است که فارابی نه پیرو سنت یونانی است، نه شارح افلاطون و ارسطو. او یک بنیانگذار است و این تنها با فهم صحیح آثار فارابی قابل درک است که من تلاش کردم در آثارم این مساله را نشان بدهم که فارابی یک آغازگر است. دغدغههای فیلسوفان مسلمان با فیلسوفان یونانی متفاوت است. بنابراین فلسفه فارابی با سنت یونان گسست بنیادینی دارد و همین کرسی نظریهپردازی من در دانشگاه است که در ابتدای آذر ماه امسال از آن دفاع میکنم.
حیث دوم: فارابی نخستین فیلسوفی است که با دیدی فلسفی به سیاست، اخلاق و زندگی نگاه میکند، اما متاسفانه حتی در رسالههای دانشجویان ما در مقطع دکتری و کارشناسیارشد آرای فارابی کمتر به چشم میخورد و عمده کارها هم تکراری هستند. در حوزه سیاست هم همان مباحثی را که خود فارابی شرح داده است، گردآوری کرده و به همین بسنده میکنند. کمتر تحلیل به چشم میخورد و از این نکته غافل میشوند که وی در چه ظرف زمانی، اجتماعی و سیاسی به طرح نظریه بیبدیل؛ یعنی نگاه فلسفی به سیاست و قدرت پرداخته است.
کتاب در روزنامه آرمان
به بهانه جایزه ادبی نوبل
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره جایگاه نویسندگان ایرانی در ادبیات جهان منتشر کرده که بیان میکند: جایگاه تولید ادبی ما، چه بخواهیم، چه نخواهیم با جایگاه خوانش و دانش ادبی ما یکی نیست. اغلب آثار نویسندگان ایرانی در بهترین حالت در انتهای تاریخ زیباشناسی ادبیات کشور خود قرار دارد که نسبت به ادبیات جهان، فاصله بارزی دارد. هرچند با ترجمه و مطالعه آثار مهم ادبیات جهان همواره سعی کردهایم این فاصله را کم کنیم. گاهی کپیبرداری کردهایم وگاهی سنتها و مکاتب ادبی شاخص جهانی را وارد جهان ادبی خود کردهایم. به نوعی یاد گرفتهایم و مشق کردهایم تا توانستهایم به سنت ادبی مخصوص به خود برسیم و آثار خاص کشور خود را تولید کردهایم. هنوز هم در همین راه قدم میزنیم و با داشتن گوشه چشمیبه پیشکسوتان ادبیات جهان و ادبیات ایران مانند هدایت، گلشیری، دولتآبادی و دیگران، سعی داریم آثاری جدید و متفاوت بنویسیم تا ادبیاتمان را رشد و ارتقا دهیم. این ارتقا اگر صورت پذیرد در بهترین حالت ادبیات داستانی ایران را قدمی به جلو میبرد. اما باید در نظر داشت فاصله ما با تاریخ زیباشناسی ادبیات اروپا و آمریکا، زیاد است. در کشوری که هنوز نویسندگان جوان آن سعی دارند بتوانند بر سنت نویسندگان دو سه دهه گذشته خود باقی بمانند، نمیتوان انتظار داشت آثاری خلق شود که در امتداد تاریخ زیباشناسی ادبیات جهان باشد، چه برسد به اینکه به آن چیزی بیفزاید.
کتاب در روزنامه شهروند
میل پدرکشی
روزنامه شهروند با محمد صنعتی به بهانه بازنشر کتاب «موسای میکل آنژ» گفتوگو کرده که میگوید: آنچه برای فروید در هرکدام از این آثار، چه در «هملت» چه در «برادران کارامازوف» و چه در «موسای میکلآنژ» نقطه محوری و مشترک مینماید، مسأله میل پدرکشی است. یعنی آرزوی پدرکشی در همه اینها مطرح است و آنچه را که فروید دنبالش میگشت، اثبات اسطوره «ادیپ» بود که در آن میل به پدرکشی وجود دارد. البته این میل در «ادیپ» و «امت موسی» ناخودآگاه است اما در «برادران کارامازوف» خیر؛ در اصل منجر میشود به پدرکشی، چیزی که شاید در بعضی نقاط دیگر جهان میشود دید مثل نکتهای که من در مقالهای تحتعنوان «ادیپما با ادیپغربی» گفتم. در ادیپما و ادیپغربی به این نکته اشاره کردهام که ادیپ فروید که ادیپسوفوکل بود، در واقع ادیپ یونانی است که آرزوی پدرکشی دارد نه نیت آگاهانه آن را؛ درحالیکه فرض کنید در قصه «حصار و سگهای پدرم» یا بسیاری قصههای دیگر در جامعه ما، پدرکشی گاه آگاهانه است همانگونه که پسرکشی آگاهانه است مثل کشتن پسران فریدون و اینها تفاوتهای فرهنگی است.
کتاب در روزنامه جمهوری اسلامی
آخرين چهرههاي ادبي مهرماه
روزنامه جمهوری اسلامی در شماره امروز مطلبی درباره توماس هيوز، آرت بوخوالد، دوريس لسينگ و ايوان بونين، چهار نویسنده که متولد آخرین روزهای مهرماه هستند پرداخته و در آن نوشته است: توماس هيوز نويسنده و حقوقدان انگليسي در داستانهاي تخيلي خود مشكلاتي را كه به اعتقاد وي تمام آنها ناشي از رواج كاپيتاليسم و حرص مال اندوزي است مطرح ميكند و سوسياليسم اخلاقي مورد نظر خود را به عنوان تنها راه نجات بشريت عرضه ميدارد.
همين رويكرد اخلاقي باعث شد مردم ايالت تنسي توماس هيوز را به نمايندگي خود در كنگره برگزينند اما هر زمان كه تصويب قانوني مهم در كنگره به رأي گذارده ميشد نويسنده محبوب مردم غايب بود زيرا ميترسيد راي وي موجب سهيم شدنش در نتايج نامطلوب قوانين مورد تصويب گردد و معتقد بود قوانين هرگز آنچنانكه مورد نظر قانونگذاران است اجرا نميشوند، بلكه همواره تحت الشعاع منافع و برداشتهاي مجريان قرار ميگيرند.
"زندگي آلفرد بزرگ"، "خاطرات يك برادر"، "شستشوي اسب سفيد" و "تام براون در آكسفورد" از آثار معروف اين نويسنده آرمانگراي اخلاقي هستند.
درباره خانم دوريس لسينگ ميتوان به سابقه خانوادگي مشكوك وي، دورههاي متضاد زندگي شخصي و ادبي و دلزدگياش از مشاهده مستقيم نتايج استعمار انگليس در افريقا اشاره كرد. پدرش كارمند بانك انگليسي موسوم به بانك شاهنشاهي ايران و مادرش پرستار بود و زماني كه دوريس متولد شد (1298 هجري شمسي) گويا در كرمانشاه اقامت داشتند. او نخستين رمانش را در سيسالگي منتشر كرد. اين رمان كه شهرت چشمگيري براي لسينگ به ارمغان آورد "علفها آواز ميخوانند" نام داشت. دومين اثر مشهور خانم لسينگ در سال1342 هجري شمسي منتشر شد و نام آن "دفترچه طلايي" بود.
وي براي نشان دادن دشواريهايي كه پيش راه نويسندگان تازه كار قرار دارد، نام مستعار جين سامرز را برگزيد و در سال 1984 (1363 هجري شمسي) دو اثر جديدش را به ناشر آثار سابق خود سپرد كه هر دو كتاب از سوي ناشر رد شدند ولي يك ناشر امريكايي آنها را پذيرفت و پس از انتشار كتابها بود كه معلوم شد آنها به لسينگ تعلق دارند. دوريس لسينگ،هفت سال پيش برنده جايزه ادبي نوبل شد و سال گذشته در 94 سالگي درگذشت.
کتاب در روزنامه شاپرک
شاعري هم پاي فردوسي
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره «مسعود سعد سلمان» شاعر پارسي گو منتشر کرده که در آن آورده است: مسعود سعد سلمان، سراينده بزرگ شعر دري در نيمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم، سرامد حبسيٌه سرايان و نخستين شاعر پارسي گوي در سرزمين هندوستان است. سخن از دل برامده اش از ديرباز، زمان زندگي خود او تا امروز، همواره آفرين و ستايش سرايندگان و سخن سنجان را بر انگيخته و از شنيدن فرياد جان سوزش موي براندام ها به پاخاسته و اشک از ديده ها روان شده است.
دوران شاعري مسعود سعد پيش از پنجاه سال به درازا کشيد و با دوران پنج تن از پادشاهان غزنوي مغارن بود .حاصل اين دوران، ديواني است با نزديک به شانزده هزار بيت شعر. خواندن اين اندازه شعر، که بي گمان پست و بلند نيزدارد، با فرصتهاي محدود روزگار ما سازگار نيست و همين امر برگزيدن بهترين شعر ها وشرح و توضيح آنها ايجاب مي کند؛ اگرچه در روزگاران قديم نيز اين ضرورت احساس مي شده و خود مسعود سعد نيز ((اختيارات شاهنامه)) را بر پايه همين نياز فراهم آورده است.
نظر شما