کتاب در روزنامه ایران
غربت علوم انسانی شاه کلید توسعه نیافتگی
روزنامه ایران در صفحه اندیشه با با دکتر شهیندخت خوارزمی گفتوگو کرده کرده که کتاب های «موج سوم»، «جابهجایی در قدرت» و «جنگ و ضد جنگ» از جمله آثار ترجمه اوست.
او می گوید: این ادعا چندان دور از واقعیت نیست اگر بگویم، بدون علوم انسانی، جوامع پیشرفته نمیتوانستند در حوزههای دیگر به جایگاه کنونی خود دست یابند. علوم انسانی بسترساز فرایند توسعه پایدار است. در عصر حاضر که همه چیز بر بنیان دانایی و علم استوار شده، بدون علومانسانی پیشرفته، هرگونه پیشرفتی اگر محال نباشد، پرهزینه و زمانبر و دشوار خواهد بود. انگار بخواهیم خانهای بر بستر آب بسازیم، بدون کمترین دانش و با تکنولوژی عصر حجر.
سرنوشت جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه شاهدی است بر این ادعا. به دلیل ضعف زیرساخت علمی بویژه در حوزه علوم انسانی، این جوامع حتی نمیتوانند دستاوردهای علمی جهان پیشرفته را در حوزههای دیگر، به نحوی مؤثر جذب کنند و از این دستاوردها برای بهبود کیفیت زندگی مردم خود و قرار گرفتن در مسیر توسعه پایدار بهره گیرند.
در این جوامع، علوم انسانی از جایگاه لازم برخوردار نیست. کافی است به ایران عزیزمان نگاه کنیم. تحصیل در علوم انسانی، کمتر توسط جوانان با استعداد ما استقبال میشود. فارغالتحصیلان بسیاری از رشتههای آن از اعتبار اجتماعی لازم برخوردار نمیشوند و به سختی میتوانند در رشته خود شغلی بیابند. این در حالی است که مسائل اجتماعی و انسانی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بیشمار در جامعه ما به طور منطقی ایجاب میکند که تقاضا برای متخصصان این حوزهها بسیار بالا باشد، ولی واقعیت تلخ این است که در جامعه ایران، نظام اجرایی هنوز به این آگاهی دست نیافته که توسعه نیافتگی در برخی قلمروها، به خاطر آن است که هنوز نپذیرفتهایم که برای حل این مسائل به نگاه علمی و استفاده از متخصصان علوم انسانی نیاز داریم. ضعف دانشگاههای ما در تربیت متخصصان مجرب علوم انسانی نیز ریشه در همین رویکرد دارد.
نمیدانم چرا هنوز نپذیرفتهایم که در جهان متعامل و به هم پیوسته کنونی، علم خاستگاهی جهانی دارد. افزون برآن، علوم مدرن امروز، میراث فرهنگ و تمدن بشری است که همه جوامع بویژه ایران با سابقه تمدنی و فرهنگی دیرینهاش در تکوین آن سهمی مهم دارد. بحث در این باره در این مجال کوتاه نمیگنجد.
البته شکی نیست که علوم انسانی از متن فرهنگی و اجتماعی جامعه تأثیر میپذیرد. این بدان معناست که نظریه یا قانون و اصولی که در یک جامعه کاربرد دارد، چه بسا در جامعه دیگر کاربرد نداشته باشد. این واقعیت توجه ما را به ضرورت توسعه قابلیت و ظرفیتسازی در حوزه خاصی از پژوهش در ایران جلب میکند. ما به مؤسسات پژوهشی بسیار در حوزه علوم انسانی نیاز داریم که با مجهز بودن به تکنولوژی و متدولوژیهای نوین پژوهشی، این قوانین و نظریهها و الگوها را با الزامات جامعه ایران سازگار سازند.
در ستایش آقای نویسنده
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی به بهانه 74 سالگی رضا قیصریه منتشر کرده که در آن آمده است: دکتر رضا قیصریه متولد 1319، استاد دانشگاه و مترجم کهنه کار و پرکار آثار نویسندگان ایتالیایی همچون ایتالو کالوینو، لوئیجی پیراندللو، دینو بوتزاتی، آلبرتو موراویا و نیز نویسنده رمان پرفروش «کافه نادری» و مجموعه داستان «هفت داستان» که سالها پیش برنده یکی از جوایز ادبی شده بود، شنبه گذشته در منزلش دچار سکته مغزی شد. او تا روز دوشنبه صبح که راننده دانشگاه به سراغش میآید، تنهای تنها در منزل مسکونیاش به «تنهایی پرهیاهو»ی خود میاندیشیده که گریبان او را در 74 سالگی گرفته و رهایش نمیکند. سرنوشت محتومی که همچون خودش دامنگیر رمان در محاق او با نام «در ستایش 77 سالگی» شده است و مدتها در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت پیشین در انتظار صدور مجوز بود. هر چند مسئولان جدید اداره ارشاد استان تهران قولهای مساعدی برای انتشار و صدور مجوز کتاب قیصریه دادهاند و ناشر این کتاب هم امیدوار است در این زمینه هر چه زودتر گشایش شود، اما چیزی که «قیصریه» را در این شرایط به آینده امیدوارتر میکند آن است که حاصل دسترنج چندین سالهاش - یعنی رمان در ستایش 77 سالگی - را در هیأت کتاب ببیند.
کتاب در روزنامه شهروند
کتاب و کتابخوانی
روزنامه شهروند در صفحه کتاب یادداشتی درباره کتاب منتشر کرده که در آن بیان شده است: شاید به جرأت میتوانم بگویم با اینکه سطح تحصیلات آکادمیک مردم بسیار بالاست اما میزان افراد باسواد و صاحب دانش در علوم مختلف بالا نیست. یکی از مهمترین دلایل این موضوع قیمت بالای کتابهاست یا اینکه متاسفانه درونمایه بسیاری از کتابها آنچنان که بایسته یک کتاب تخصصی است وجود ندارد و همین عامل باعث گریز مخاطب شده است. البته مسائل و فاکتورهای بسیاری در امر عدم و کم شدن بسیار مطالعه وجود دارد که هر کدام بحثی عظیم را میطلبد که در این مجال نمیگنجد، با این اوصاف میتوان به صورت تیتر وار به بعضی از این عوامل اشاره کرد:
قیمت بالای کتاب، کیفیت پایین کتاب، دیر یافت شدن بسیاری از کتابها، غلبه مقوله ترجمه بر تالیف، سهلالوصول بودن بسیاری از منابع در اینترنت، ضعفهای اندیشهای و درونمایههای کتاب، تب چاپ کتاب توسط بسیاری از مولفان بهویژه جوانان به جهت سودای شهرت، تیراژ اندک کتابها و...
در ادامه این مطلب آمده است: نکتهای که بسیار مهم است و باید توسط کارشناسان امر کتاب مورد بررسی قرار بگیرد تا از یک چالش بزرگ خارج شود این است که بسیاری از افرادی که در علوم مختلف درحال نوشتن کتاب هستند خود اهل خواندن کتاب نیستند. شاید در بدو امر این سوال پیش بیاید که مگر ممکن است کسی که کتاب مینویسد خود اهل مطالعه نباشد؟ البته این را باید ذکر کنم که این اتفاق ناخوشایند هنوز به صورت اپیدمی تبدیل نشده اما در مقولههای مختلف دارای ترولانسهای مختلف است. به طور مثال در علوم انسانی که بسیاری از مرزهای علوم با یکدیگر دارای قسمتهای همپوشانندهای هستند قاعدتا باید یک نویسندهای در بخش ادبیات آگاهی به نسبت کاملی در علومی چون تاریخ، ادیان، روانشناسی، فلسفه، جامعهشناسی، مردمشناسی، تئاتر، موسیقی، زیباییشناسی و ... نیز در کنار خود ادبیات داشته باشد و به قولی جامع الاطراف باشد ولی در واقعیت آیا چنین است؟
خواندن ادامه دارد
روزنامه شهروند در صفحه کتاب یادداشتی با نگاه بر چیستی مطالعه در ایران منتشر کرده که در آن می خوانیم: تکنولوژی خواندن که به واسطه «متن - کالاهای» جدید بروز و ظهور پیدا کرده، بر تعریف خود کتاب بهعنوان یک کالا نیز تأثیر داشته و خوانش آن را تغییر داده است.
شکلهای نرمافزاری کتابها که از آنها ابر متن میسازد خوانشی شبکهای و چند رسانهای را رقم میزند. چند رسانهای شدن کتاب و عبور از دو ویژگی کلاسیک آن؛ نسخه و تیراژ.
به نظر من مسأله امروز خواندن و مطالعه نباید کتاب باشد، بلکه خود خواندن و مطالعه است که باید در شکلهای نوین آن پیگیری و بررسی شود.
در هم بافتگی متون به واسطه «مشارکتی» شدن آنها در فضای دیجیتال، نت و لینکها و بیپایانی آنها میتواند مرجع بودن چنین فضایی را زیر سوال ببرد و بار دیگر کتاب را بهعنوان مرجعی قابل اعتماد بازتولید کند. اما وجه کالایی چنین مرجعی باید با وجه کیفی خوانشهای تکنولوژیک همراه شود تا «خواندن» بار دیگر اعتبارش را از کتاب بگیرد.
تکثیر بالا و دم دست بودن تکنولوژی چند رسانهای و ترکیب حواس خوانش، کاربری و مطالعه یک متن را از حصر مخاطبانی خاص خارج میکند و همین خوانش ترکیبی در خوانش یک متن، طیف مخاطبان خود را متنوع و گسترده میکند. شکلهای سهلالوصول و قابل دسترس بودن تکنولوژی خواندن، به تکثر مطالعهکنندگان منجر شده و این موضوع فی نفسه بد نیست.
عدم درک چنین شرایطی باعث شده که برخی از ناشران بهویژه در حوزه شعر برای حفظ موقعیت کلاسیک کتاب، تن به رفتارهایی بدهند که چندان شایسته جامعه ادبی نیست. چاپ ٢٠٠ نسخه بهعنوان چاپ اول و ٢٠٠ نسخه بعد بهعنوان چاپ دوم توهین به شعور مخاطب است. نهادینه کردن دروغ است. تفاوت یک بقال و دلال با یک ناشر در نوع زاویهای است که با مقوله سود و زیان نسبت به نقطه هدف تعریف میکنند؛ نقطه هدف یک ناشر فقط نیازسنجی جماعت شاعر، برای تلکهکردن آنها نیست.
كتابخواني شنيداري!
روزنامه شهروند در صفحه کتاب یادداشتی درباره كتابخواني شنيداري منتشر کرده که در آن آورده است: در جامعهاي كه شتاب جزو لاينفك آن شده است و آدمها، ثانيهها و ساعتها را در جيبهاي سوراخ شدهشان ميريزند و تا به خانه ميرسند، چيزي از آن باقي نميماند، چه خوباند اين كتابهاي شنيداري كه ميشود راحت memoryهاي موبايل و pleyer mp٣ و ... را از آنها انباشت و ترافيك و مسيرهاي طولاني را گرم در آغوش فشرد يا مثلا وقتي در مترو مثل گوشت آويزان، آويختهاي به ميلههاي سرد، گوش بسپاري به «افسونزدگي جديد».
هرچند حلاوت ورق زدن صفحات كتاب و پيچيدن بوي كاغذ در مشام، چيز ديگري است، اما چه ميشود كرد در اين كلانشهر كه نامش تهران است و نيمي از عمر شهروندان آن در وسايل نقليه ميگذرد و نيمي ديگر در خوابي نيمهبيدار با كابوس روز كه همين كتابهاي شنيداري هم غنيمتاند و غنيمتي باارزش و اگر با صداي گويندهاي كاربلد همراه باشد كه ديگر هيچ. از خودت ميپرسي چه ميشد اگر مسئولان، وقت و بخش اندكي از بودجههاي هنگفت دولتي را صرف توليد انبوه كتابهاي شنيداري كنند و بسط و توسعه فرهنگ كتابخواني شنيداري! تا وقتي به زحمت كتابي شنيداري را در جهان مجازي مييابي، وجدان درد نگيري كه آيا حق و حقوق مولف پرداخت شده است و تو اكنون مشغول سرقت فرهنگي نيستي؟! و چه خوب ميشد كه بهعنوان يكي از مهمترين راههاي برونرفت از معضل سرانه مضحك كتابخواني در كشور، به كتابهاي شنيداري بيشتر توجه شود. براي جذب تمام سلايق بر تنوع اين كتابها افزوده شود و حق مولفان را بپردازند و از فرو كردن شعارهاي ريز و درشت در قالب اين كتابها در گوش مخاطبان بپرهيزند. چه خوب ميشد.
کتاب کجای کار است؟
روزنامه شهروند در صفحه کتاب یادداشتی درباره سرانه مطالعه در ایران منتشر کرده که در آن نوشته شده است: تقصیر ما نیست! از هر خیابانی که رد شوی، بساطی هست پراز فیلمهای رنگارنگ، با جلوههای ویژه بینظیر، موضوعات جدید، هیجانآور و متنوع. با قیمت بسیار کم. تمام زحمتش باز نگه داشتن چشمها و خیره شدن به صفحه رنگی تلویزیون است. تازه میتوانی چند نفر دیگر را هم شریک این داستانهای مهیج کنی، تخمه بشکنید، حرف بزنید، فیلم ببینید و چه و چه. اما اگر در هر خیابان هم یک کتابفروشی باشد، کی میداند کجاست اصلا؟! وقت کجا بود؟! کتاب را بخرم، با این قیمتهای گران، ببرم خانه، خط به خط بخوانم و علاوه بر چشمهای نازنینم، قوه تخیلم را به کار بیندازم تا تصویر آنچه را که کتاب میگوید در ذهنم بسازم! و مهمتر از همه اینها داستان که تمام نمیشود! مگر من بین اینهمه مشغله زندگی چقدر وقت دارم؟!
«علیاکبر اشعری» که تا سال ٨٩ رئیس کتابخانه ملی بود، گفته بود سرانه مطالعه در ایران ٢ دقیقه است. چه اشکالی دارد خیلی هم خوب. یعنی فکر میکنم اگر زحمت خواندن تابلوهای سردر مغازهها را به خود ندهیم سرانه صفر شود و همه راحت میشوند. اگرچه میدانید که برخلاف سایر کشورها که یک آمار رسمی دارند، ما باید بین آمارهای بیشمار خودمان به نتیجه دلخواه برسیم. چرا که همان موقع که آقای اشعری این نظر را داد منصور واعظی، دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور، گفته بود سرانه مطالعه هیچ هم کم نیست و ١٨ دقیقه است و به ما چه اصلا که حتی ترکیه و مالزی هم سرانه ٥٠ دقیقه دارند. بعد محمد سالاری- مدیر کل دفتر برنامهریزی و مطالعات فرهنگی و کتابخوانی وقت- با خوشحالی گفت آن ٢ که گفته بودند دقیقه نبوده، بلکه ساعت بوده و خیال همه راحت شد. یعنی ما بهطور میانگین ١٢٠ دقیقه در روز مطالعه داریم، ٣٠ دقیقه بیشتر از رکورد جهانی سرانه مطالعه! شما خود صاحب اختیار هستید که کدام را باور کنید. اما در ادامه دلایلی که گفتم باید بگویم دلایل در هم تنیده و عمیقتری برای عدم علاقه به مطالعه وجود دارد. حالا که جدی شدیم باید بگویم نداشتن وقت، قیمت کتاب، یا عدم دسترسی بهانه است. بسیاری از دلایل واقعی را باید در لایههای زیرین فرهنگ بجوییم. مثلا تسلط فرهنگ شفاهی در ایران، خودبزرگپنداری تاریخی، تنبلی و رخوت، عدم احساس نیاز به افزایش آگاهی و معرفت، که خود حاصل نداشتن سوالهای تازه در ذهن است و بسیاری دلایلی که هرچند وقت یکبار نسلهای جوان و مایل به جریان روشنفکری اندکی تغییر در آن ایجاد میکنند.
کتاب در روزنامه اطلاعات
شعر پس از حافظ
روزنامه اطلاعات در شماره امروز خود بخشی از كتاب «زندگي عشق و ديگر هيچ» را که حاوي گفت و شنودهاي خواندني و پرمطلبي با استاد اسلامي ندوشن است، منتشر کرده است.
استاد اسلامی در پاسخ به این سوال که جريان شعر فارسي را بعد از حافظ چگونه ميبيند؟ گفته است: بعد از حافظ نوعى شيب ايجاد می شود. البته شاعرانى قابل توجه مثل جامى هستند و بعد هم سبك هندى به وجود می آيد و گويندگانى چون بيدل و صائب و عرفى به عرصه می رسند و اينها هر كدام از جهاتى قابل توجهند، ولى ديگر آن فكر و بيان شاخص كه تا زمان حافظ و در چند شاعر ديده می شود، در دوران بعد از حافظ به آن صورت ديده نمی شود. هر يك از اين شاعران جايگاه خود رادارند، ولى كاملاً محسوس است كه شعر فارسى روى يك شيب جريان پيدا می كند.
علت اين است كه گذشت زمان تغييراتى در پى دارد؛يعنى باعث می شود كه آن سرچشمه هاى فكرى كه زاياننده هستند،كم بنيه و كم مايه بشوند. می دانيم كه سه شاعر بزرگ ايران به دوران مغول مربوط می شوند: مولوى و سعدى و حافظ. دوران مغول،دوران مصيبت بار و منحط جامعه ايرانى است. در اين دوره بلايای سخت بر مردم ايران نازل شد، ولى سرچشمه هاى فكرى نخشكيد و به اين جهت توانست اين سه شاعر را در اين دوره پديد آورد و به همين جهت هم، يكى از پربارترين دوره هاى زبان فارسى به شمار می رود. موضوع برمی گردد به اينكه يك دوران تا چه اندازه فكرانگيز و اثرانگيز باشد. دوران قبل از حافظ اين خاصيت را دارد، ولى دوران بعد بُنيه و نيروى خودش را از دست می دهد. بازمانده نيرو در حافظ، به كار می افتد و بعد از او ديگر آنچه بتواند منشأ آثار بزرگ فارسی بشود، فروكش كرده. بنابراين روى بدنه تكرار گويى می افتد.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
پدر آموزش ناشنوايان در ايران
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره جبار باغچه بان به مناسبت سالروز درگذشتش منتشر کرده که در آن عنوان شده است: باغچه بان در سال 1303 به دستور فيوضات رئيس فرهنگ وقت، اولين کودکستان ايراني در تبريز با نام باغچه اطفال تاسيس کرد و از همان زمان نام فاميل خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغيير داد. ميان دانشآموزان اولين کلاس درس باغچه بان، سه کرولال هم بودند که وجود همين سه کرولال او را به فکر ايجاد مدرسه مخصوصي براي کودکان کرولال انداخت و به دنبال اين فکر در سال 1305 خورشيدي در باغچه اطفال کلاسي براي تعليم و تربيت کرولالها تاسيس نمود و سه کودک را يک سال تدريس کرد. رئيس فرهنگ وقت پس از چندي، اعانه باغچه اطفال را قطع کرد اما باغچه بان در سال 1306 خورشيدي باغچه اطفال را بدون دريافت اعانه اداره کرد.
در سال 1307 خورشيدي، که رياست فرهنگ با ابوالقاسم فيوضات بود، بر حسب تقاضاي وي به شيراز رفت و کودکستاني در شيراز تاسيس کرد و در اين کودکستان پنج سال خدمت کرد. باغچهبان در سال 1312 خورشيدي به تهران آمد و نام کودکستان را به کودکستان باغچه بان تغيير داد. در همين سال دبستان کرولالها را در تهران تاسيس کرد و در همان سال دستگاهي اختراع کرد که کرولالها از طريق دندان و حس استخواني قادر به شنيدن ميشدند اين دستگاه پس از تکميل شدن به نام تلفن گنگ در اداره ثبت اختراعات به تاريخ 22 بهمن 1312 به شماره 118 به ثبت رسيد. در سال 1322 خورشيدي جمعيتي به نام جمعيت حمايت از کودکان کرولال را تاسيس نمود.
باغچه بان طي سالها تعليم و تربيت به کودکان به روشي دست يافت که امروز آن را روش ترکيبي ميگويند. ميرزا جبار عسکرزاده باغچه بان در روز چهارم آذر ماه سال 1345 خورشيدي درگذشت.
آثار به جا مانده از او عبارتانداز: 1- زندگاني کودکانه 2-گرگ و چوپان 3- پير و ترب 4- خانم خزوک 5-دستور تعليم الفبا 6- بادکنک 7- الفباي خودآموز براي سالمندان 8- پروانتين کتابي 9- الفبا 10- اسرار تعليم و تربيت 11- الفباي باغچه بان 12- برنامه کار يکساله 13- علم آموزش براي دانشسراي مقدماتي 14- الفباي سربازان 15- کتاب اول ابتدايي 16- رباعيات باغچه بان 17- خيام آذري 18- درخت مرواريد 19- روش آموزش کرولالها 20- حساب 21- من هم در دنيا آرزو دارم 22- بازيچه دانش 23- آدمياصيل 24- بابا برفي.
کتاب در روزنامه شاپرک
مولر نويسنده دوران ديکتاتوري
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار هرتا مولر منتشر کرده که در آن نوشته است: اولين مجموعه داستان کوتاه او سال 1982 به زبان آلماني منتشر شد که در روماني سانسور شد. اولين آثار مولر به صورت قاچاق به بيرون از روماني برده ميشد تا زمينه انتشار آنها فراهم شود.
مولر بعد از دريافت جايزه نوبل ادبيات در شهر لايپزيگ در سخناني گفت هنگام نوشتن اولين کتابهاي خود مجبور بوده با ويراستار آلمانياش در جنگلهاي دورافتاده ديدار کند تا کسي نتواند گفتگوي آنها را بشنود.
مولر همچنين گفته بود «يکي از شيوههاي سرکوب و ارعاب پليس امنيتي روماني اين بود که مرا مجبور کنند تا مدرکي را امضا کنم که نشان ميداد خبرچين و همکار دستگاه امنيتي کشور هستم."
سال 2009 کميته نوبل ادبيات اعلام کرد «نوبل ادبيات به هرتا مولر تعلق ميگيرد، کسي که با تمرکز بر شعر و نثر ساده دورنماي زندگي کساني را که زندگي شان مصادره شده به تصوير کشيدهاست.»اما اعطاي نوبل ادبيات به اين نويسنده آلماني، تقريباً همزمان با بيستمين سالگرد فروريختن ديوار برلين صورت گرفت و بسياري از رسانههاي آلمان نسبت به آن واکنش مثبت نشان دادند.
روزنامه وستدويچه الگماينه نوشت «بايد به ارزش سياسي اين جايزه هم پي برد، چون هرتا مولر يک نويسنده سياسي است. او با نوشتن تجربياتش از زندگي در نظام ديکتاتوري، حسرت براي آزادي را به موضوعات زندگي تبديل کرده و با اين کار راه هاينريش بل و گونتر گراس را ادامه ميدهد."
سخنگوي هيئت داوران جايزه نوبل در سخناني از مولر به خاطر مقاومت شجاعانه او در برابر ديکتاتوري کمونيستي روماني قدرداني کرد. او گفت «مولر از مسائلي حياتي سخن ميگويد که ارزش مبارزه دارند.»
مولر از سال 1981 دهها جايزه ادبي براي نوشتن رمانها و آثار خود به دست آورد که مهمترين آنها عبارتند از: جايزه فرانتس کافکا، جايزه بنياد کنراد آدناوئر،
از هرتا مولر تاکنون 18 کتاب در زمينههاي رمان، داستان، شعر و مقاله منتشر شدهاست. همه آثار او به زبان آلماني هستند.
نظر شما