گزارش کتاب در رسانههای کاغذی شنبه چهارم بهمن 1393
شاعری که مرگش هم شعر بود/ از زمان و زمانه خودمان دور افتادهايم/ جایگاه داستانهای علمی در ادبیات ایران
امروز شنبه، چهارم بهمن 1393 روزنامههای ایران، آرمان، فرهیختگان، جام جم، اعتماد و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با اکبر معصومبیگی و حسین سناپور از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز است.
کتاب در روزنامه ایران
شاعری که مرگش هم شعر بود
روزنامه ایران در صفحه شعر یادداشتی درباره مشفق کاشانی منتشر کرد که در آن می خوانیم: در هر دو دوره شاعری خود، در حوزه شعر آیینی نیز، نامآور بود و البته محبوب. در این حوزه اگر تغزل غایب بود، تألم جایش را گرفته بود و به مدد تسلط زبانی کممانند مشفق، مخاطب نه تنها شگفتزده میشد، که پیش از آنکه به روند مفتون شدن خود بیندیشد، مفتون شده بود و مگر چند شاعر آیینی را میشناسیم که در این پایه و مایه، یکتا باشند: «در شعله نگاه تو نقشی نبست آب/ موج هزار آینه در خود شکست، آب/ زان لعل لب که جوش زد از آتش عطش/ درگیر و دار معرکه، طرفی نبست آب/ برخاست از فرات شراری، کز التهاب/ آتش به جان فکند ز بالا و پست، آب/ مشک از شهاب تیر ستم، سینه چون صدف/ بگشود و ریخت گوهر و، در خون نشست آب/ تا شد قلم دو دست علمدار و آب ریخت/ نالید جبرییل که: ای وای دست!آب!/تا شبنمی رسد به گلستان مصطفی(ص)/ همچون سپند از جگر مشک جست آب/ اما دریغ و درد که چون صید خورده تیر/ بال و پری به هم زد و در خون نشست، آب/ ساقی به ساغری ز عطش، آتش آفرید/ افشاند بر کرانه عهد الست، آب/ در حیرتم بر اهل حرم از چه شد حرام/ با آنکه مهر فاطمه(س) بوده است و هست، آب؟!»
در 1304 و با نام عباس کیمنش، در کاشان به دنیا آمد. «مشفق کاشانی»، نام شاعریاش بود و هنگامی که از این جهان رفت، هنگام شعرخواندنش بود. برای شرکت در جشن میلاد سهیل محمودی راهی خانه شاعران شد. یکشنبه بود. 28 دی 93. رسید. از خاطرات خود گفت و خطاب به سهیل خواند: «برخیز ز جا، نه وقت خواب است ای دوست/ بنشین که شب شعر و شراب است ای دوست/ در بزم سهیل، زهره با چنگ نواخت/ میلاد بلند آفتاب است ای دوست» و این، واپسینشعرش بود. برجای نشست؛ و دیگر... برنخاست.
کتاب به مثابه جواهر
روزنامه ایران در صفحه شعر یادداشتی درباره زنده یاد کیکاووس جهانداری منتشر کرده که در آن آمده است: ایشان، کتابدار بسیار ماهری بود و بین همه دوستان، به عنوان کسی که «کتاب» را چون جواهری میدانست و بزرگ میداشت، شناخته میشد. ایشان از نسل بزرگانی چون احمد تفضلی، ایرج افشار و عباس زریاب خویی که همه با کتاب دمخور بودند، بود و در اصطلاح از «قومی که جمله بر آن بودند»، بود. دیگر آنکه ایشان، در جایگاه یک مترجم بسیار نادر زبان ادبیات آلمانی مطرح بود که جز مطالب ادبی، کتابهای تاریخیِ مورخان و ایران شناسان آلمانی زبان را هم به فارسی برگردانده بود. به لحاظ شخصیت، جهانداری انسان بسیار شریف و مهربانی بود و بویژه پس از درگذشت تفضلی، مرتب از حالم جویا میشد و حتی به من سر میزد. البته در سالهای اخیر، کمتر در جلسات عمومی شرکت میکرد و تنها مصروف امر پژوهش بود؛ گرچه با وجود حالت کمایی که ایشان در ماه گذشته به آن دچار بود، انتظار این خبر را هم داشتیم و هم نداشتیم، اما واقعاً از خبر درگذشت ایشان که عمری با عزت زیست، بسیار متأسف و متأثر شدم.
کتاب در روزنامه آرمان
تئوریها میآیند و میروند اما ...
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با اکبر معصومبیگی گفت و گو کرده که مترجم پرکار و البته خوش انتخابی است که بسیاری از کتابهای خوب را به لطف تلاش او ما راحت به فارسی میخوانیم.
او می گوید: واقعیت قضیه این است که تئوریهای میآیند و میروند. بارت درمقاله مشهور «مرگ مولف» منظورش این است که کسانی که اثر هنری را میآفرینند یگانه فرمانروای مطلقالعنانِ آن نیستند، بلکه از لحظهای که اثر را ارائه میدهند کارشان تمام شده است. به قول فوکو در مقاله «مولف چیست؟» برگهای درختان میلرزند. ما لرزش را از درخت میبینیم و باد را نمیبینیم. به عبارت دیگر، نمیبینیم که خواننده اگر بیشتر از هنرمند آفریننده نباشد کمتر نیست. به نظر فوکو، که تا حدود بسیار نظر بارت را تایید میکند، کارکردِ مولف جنبههای تاریخیِ متعدد دارد و نفْسِ فرض مرگ مولف، به متن قابلیت تفسیر فراوان میدهد و از تک اقتداریِ متن، اقتدار تک مولف، از گفتمانی منحصر به مولف، میکاهد یا این اقتدار قَدر قدرتمآبانه را از متن میزداید و به قول بارت آزادی خواننده را در پی دارد و خواننده را اسیر آوای واحد و تکگو نمیکند. به نظرم، در چهارچوب نظریه مارکسیستی، قضیه مرگ مولف رولان بارت تفسیرپذیر است.
جایگاه داستانهای علمی در ادبیات ایران
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره جایگاه داستانهای علمی در ادبیات ایران منتشر کرده که در آن نوشته شده است: از نمونههای بارز جوایز ادبی داستانهای علمی – تخیلی در کشورمان میتوان به جایزه بهترین داستان کوتاه علمی – تخیلی فیزیک (سه دوره)، جایزه داستاننویسی علمی – تخیلی ژنتیک و بیوتکنولوژی (سه دوره)، مسابقه ماهنامه اطلاعات علمی (دو دوره) و مسابقه ماهنامه دانشمند (دو دوره) و جایزه هنر و ادبیات گمانه زن (سه دوره) اشاره کرد. نویسنده داستانهای علمی اصولا پیشگو نیست. بلکه قصد دارد ایدههای داستانی خودش را به کمک نکتههای علمی، تحقیق و بررسی کند و به جذاب ترین شیوه ممکن در داستانش بیاورد. ما در دنيايی زندگی میكنيم كه سراسر وابسته به فناوری و تغيير است، پس ناگزيريم خود را با اين واقعيتها همسو و هماهنگ كنيم. داستانهای علمی علاوه بر داستان سرايی، نيازمند دانستن علوم مختلف و جهانسازی متفاوتی هست كه همه اينها دانش افزونی را میطلبد. اما مشكل ما پيش از هر چيزی، بی اعتمادی ناشران کشور به این نوع ژانر ادبی است. برخی از ناشران هنوز اين ژانر را به گونه صحيح نشناختهاند و اين مساله به خلق اين گونه ادبی صدمه میزند. همين موضوع باعث شده است تا آثاری نامناسب غربی و دور از واقعیتهای جامعه در کشورمان مورد توجه زيادی قرار بگيرد. اگرچه اين آثار پُر فروش ادبی جزو آثار موفق محسوب نمیشوند!باید این نکته مهم را بپذیریم که در دنيای امروز ما با فناوریها و ابزاری مواجه هستيم كه هر ذهن خلاقی را به كنكاش وامیدارد، بنابراين همانقدر كه در عصر صنعت، ما به سایر ژانرهای ادبی نيازمند بوديم، در عصر كنونی نيز محتاج ادبيات علمی و تخيلی (واقعی) هستيم.«ایزاک آسیموف» نویسنده رمانهای علمی میگوید: «ما نمیتوانیم از سرعت نور فراتر رویم نمیتوانیم به ستارههایی برسیم که دور از زیست زمان ما هستند هیچ روشی، برای غلبه بر این مشکل، وجود ندارد.در رمانهای من، انسان ها، تندتر از سرعت نور در حرکتند کاملا درست است اما در رمان، این گونه است رویاها را، با واقعیت، قاطی نکنید. دریافت و دانش ما از جهان پیرامون، متکی به تئوری نسبیت عام انیشتین است اما این تئوری، ممکن است در آینده جای خود را به تئوری دیگری بدهد. درست مثل تئوریهای نیوتن که میدانم و در کتاب هایم، همیشه با دقت، به این نکته اشاره کرده ام چیزهایی وجود دارند که ما از آن اطلاع نداریم و تئوری نسبیت عام انیشتین به این جهان متعلق است. شاید، شما بتوانید از این جهان خارج شوید شاید قوانین پیچیده تری وجود داشته باشد، که ما از آن بی اطلاعیم شاید این چیزهایی بود که گفتم زیرا من یک نویسنده آثار علمی تخیلی هستم. پس من مجبورم از قافله علم، عقب نیفتم.»
عمق آبی سنگین تحمل پذیر هستی
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «یک بادکنک آبی» محمدرضا کلهر منتشر کرده که در آن آورده شده است: همانگونه که در سرآغاز کتاب «یک بادکنک آبی»، آمده یک اتفاق زیبنده جریان رویایی همه اتفاقهای دور و نزدیک را آرام و با ضربآهنگی آهسته و مدام آغاز میکند، آنجا که شروعِ همه آغازهاست برای آن بادکنک آبی: «ناگهان خسته خندیدم/ یادخاطرهای دور افتادم/ یاد عصری مهربان/ که مادر برایم یک بادکنک خرید/ یک بادکنک آبی....» (صفحه ۱۱). این نوستالژی همه ماست. با تمام مهربانیهای مادرانهای که عصری را برایمان، تا تمام عمر، مهربان مینماید. کتاب با بیست شعر کوتاه و ضربهای و مهمتر، با تأکید و تکرار موتیف یا بن مایه «یک بادکنک آبی» به شعرهای بلندی خواهد انجامید که در اکنون وگذشته وآینده شعرها جریانی آرام وآهسته و مداوم مییابد. اصالت حضور کاراکتر «یک بادکنک آبی» به مرور و مدام تثبیت میشود و خیلی بطئی و درونی ما را به تعمقِ عمق آبی آن «بادکنک آبی» وا میدارد. وقتی به تأملی به خود میآییم، یا در حین خوانش پی میبریم که آن «بادکنک آبی» آنقدر پررنگ و ملموس گشته که فراموشمان شده که داریم شعر میخوانیم. درواقع با همذات پنداری با پرسوناژهای شعر ازآن جمله دخترک دامن قرمز، پیرزن، پیرمرد و... و یادآورد و مرور خاطرههای آنها درمی یابیم که – چه عجب! - که باری برای ما نیز، این خاطره، این حس، این حادثه، بیتردید اتفاق افتاده! این است که ما هم جزیی از خاطره میشویم وهمه رویدادها به دل مینشیند و اتفاقی شاعرانه، خاطرمان را به رقص وا میدارد.
گهوارهای روی گسل
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره زنده یاد بابک اباذری منتشر کرده که در آن بیان شده است: امروز که به کارنامه ادبی او نگاه میکنم، صرف نظر از جزئیات و ارزیابی آثارش به زعم منتقدان ادبی، چیزی جز حرکت به سمت و سوی تعالی انسان نمیبینم. همین اردیبهشتماه بود که مجموعه شعرش با نام «گهوارهای روی گسل» منتشر شد؛ مجموعهای که حتی نام آن میتواند نشانهای باشد بر روح متلاطم او و نگرانیها و آلامش. اصلا مگر میشود شاعر بود و غصه نداشت؛ درد نکشید و تنها نبود؟ بابک، متولد 1363 بود و به جز فعالیت ادبی، مسئولیتهای ارزشمندی هم در حوزه نشر داشته و از این حیث روابط گستردهای با شاعران زمانه خود داشت.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
هیچ وقت این کار را نمی کنم
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره اجازه گرفتن از نویسنده ها برای ترجمه منتشر کرده که در آن عنوان شده است: وقتی رسم بر این است که وقتی کتابی نوشته می شود و آماده انتشار می شود، ناشر کتاب را به تمام ناشران زبان های دیگر می دهد تا به تمام زبانهای قانونی از نظر کپی رایت ترجمه شود و وقتی کتاب ها همزمان آماده شدند همه را با هم منتشر می کنند، اما این اتفاق برای ما نمی افتد. من هیچ وقت نمی توانم برایش ایمیل بزنم و بگویم در این جمله مشکل دارم و معنی اش چه می شود یا بگویم برای کتاب یک مقدمه بنویس یا یادداشتی برای نشریه ای ایرانی بنویس. او هیچ وقت این کار را نمی کند.
کتاب در روزنامه جام جم
پشت شیشه های مات
روزنامه جام جم در صفحه فرهنگ و هنرنقدی درباره کتاب «پشت شیشه های مات» نوشته حسین مقدس منتشر کرده که در بردارنده 21 داستان کوتاه کوتاه با عنوان های متفاوت و موضوع های متنوع است که در پنج بخش با نام های «رویاها»، «عاشقانه ها»، «کابوس ها»، «آدم ها» و «گاوها» گرد آمده است. یکی از داستان های این مجموعه «آخرین اسب ها» نام دارد و نویسنده کوشیده است در پی ریزی طرح کلی داستان خود با یاری جستن از توصیف ها و شرح رویدادهای زیستی در پیوند با شخصیت اصلی و موقعیت او به عنصرها و اجزای سازنده پیرنگ داستانش وفادار بماند.
کتاب در روزنامه اعتماد
ما از زمان و زمانه خودمان دور افتادهايم
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات با حسين سناپور به بهانه انتشار رمان «دود» گفتوگو کرده که در آن میگوید: متاسفانه يكي از گرفتاريهاي ما با ارشاد، بهخصوص در دو دولت گذشته، همين است كه ما از زمان و زمانه خودمان دور يا حتي بيرون افتادهايم. چيزي مينويسم كه طبعا كم يا زياد، تحت شرايطي است كه در آن زندگي ميكنيم، اما نميتوانيم چاپ و منتشرش كنيم و بازخورد كاري را كه كردهايم، فوري ببينيم تا شايد تاثيري بگذارد روي كارهاي بعديمان. تا شايد آدمهاي كتابخواني كه همروزگارمان هستند، بتوانند جنبههايي از شرايطي را كه در آن زندگي ميكنند، در كتابمان ببينند. با اين همه معمولا سعي كردهام كه موضوع داستانهايم طوري نباشند كه فقط شرايط روز را منعكس بكنند و سعي كردهام بيشتر درگيريهاي اگر نه هميشهگي آدمها با خودشان و محيط دوروبرشان، كه دستكم درگيريهاي معاصر و اين دوران را در كارهايم بياورم. درنهايت باز تا وقتي كار منتشر نشده و بازخوردها را نديدهام، چندان نميدانم كه از مثلا شرايط امروز گفتهام يا از مسائل اين دوران. خلاصه اينكه رمان «دود» هم دو، سه سالي پيش خودم ماند تا سال ۸۸ كه ديگر اميدي به تغيير فوري شرايط وجود نداشت و بعد در آن سال به ناشر و بعد به ارشاد داده شد و در آن جا گير كرد، تا چند ماه پيش كه با تغيير دولت و ارشاد، امكان حرفزدن و گفتن و شنيدن به وجود آمد و بالاخره نتيجهاش شد درآمدن رمان.
نگرانم، هنوز شاهكارم را ننوشتهام
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات ترجمه گفتوگو با «كازئو ايشيگورو» به بهانه چاپ مجموعه داستان «شبانه» ترجمه مهدي غبرايي را منتشر کرده که در آن می خوانیم: در هر صورت به نظر ميرسد ايشيگورو نگران است. ميگويد زماني كه حدودا ٣٠ ساله بود متوجه شد بيشتر شاهكارهاي ادبي را نويسندگان زير ٤٠ سال نوشتهاند. «بنابراين نميتوانيد در دهه ٣٠ عمرتان از خود راضي باشيد و بگوييد: اوه ميخواهم وقتم را تلف كنم و براي رستورانها چند ريويو بنويسم و اوقات خوشي داشته باشم و زماني كه در ٥٠ سالگيام با خيال راحت شاهكارهايم را خواهم نوشت. در دنياي ادبيات چيزي بسيار گمراهكننده وجود دارد كه به نويسندگان در دهه ٣٠ عمرشان مينگرند و آنها را «در حال رشد» يا «اميدواركننده» ميخوانند، زماني كه در واقع در حال تحليل رفتن هستند.»
ظرفها را بشورم يا نه؟
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات یادداشتی درباره رمان «دود» نوشته حسين سناپور منتشر کرده که در آن آمده است: «ظرفها را بشورم يا نه؟» يك جمله سوالي بسيار ساده و متعارف كه در اوج سادگي جملهيي است كارآمد و موثر براي شروع رمان. به گونهيي كه بدون نياز به مقدمه، خواننده رمان دود، با خواندن اين جمله، به يكباره در داستان قرار خواهد گرفت. در همان ابتدا، با جريان سيال ذهن و تكگوييهاي راوي مواجه ميشويم. راوي، پدري است به نام حسام كه از همسرش جدا شده و در طول رمان درگير حادثهيي ميشود كه براي زني به نام لادن رخ داده كه راوي در گذشته رابطهيي عاطفي با اين زن داشت. حسام بسيار درونگراست و ذهني آشفته دارد. در همان ابتداي امر اين پريشاني و آشفتگي ذهن راوي، با زباني بسيار مناسب براي خواننده ملموس ميشود و او را جذب رمان ميكند. در ابتداي رمان پريشاني ذهن راوي باعث ايجاد گنگي و پريشاني در واقعيت بيرون از ذهن او شده است. گويي آشفتگي ذهن راوي آنقدر مورد توجه نويسنده بوده كه بر واقعيت خارج از ذهن راوي نيز سايه انداخته و از وضوح آن در متن كاسته است.
دگرديسي چهره فرهنگ به امر مبتذل
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات یادداشتی درباره گيشهيي شدن ادبیات منتشر کرده که آن نوشته شده است: در چند هفته گذشته بحث داغ شبكههاي مجازي وهر محفل و رسانهيي كه دستي بر آتش فرهنگ دارد، سخنراني دكتر يوسف اباذري است كه به بهانه تجمع شكل گرفته در تشييع مرتضي پاشايي به روند رو به رشد ابتذال در جامعه اشاره كرده و نگراني خود را از سقوط انديشه و سياست ورزي در جامعه ابراز داشته است. هر چند كه اين سخنراني خود گزكي شد در دست عدهيي كه گويي كسي آنان را به پاسداشت اين سير سقوط و زوال فرهنگ گماشته تا جامعهشناس را در محافل غير كارشناسانه و رسانههاي نازل به پاسخگويي و دفاع فرا بخوانند و بحث ايشان را به دشمني شخصي با خواننده درگذشته بدل كنند و به اين ترتيب مسيري فراهم آورند تا دغدغه روشنفكر از ابتذالي كه پيكره هنر و سياست را آلوده كرده است، خود به امر مبتذل تبديل شود. اما جا دارد اين پرسش مطرح شود كه مگر ابتذال از كجا سر چشمه گرفته است؟ آيا جز اين است كه بدنه جامعه ذايقه فرهنگي خود را وامدار قشر هنرمند و مدعي خلاقيت است و واكنشهايش در اين مقوله بازتابي است از آنچه با برچسب هنر و انديشه به آنان تزريق شده است؟ يك نگاه گذرا به ساختههاي سينمايي و خروجيها در ادبيات، نوك پيكان اين اتهامات را به سمت اهالي هنر و توليدكنندگان كالاي فرهنگي باز ميگرداند.
داستانی که با نگاهي به يك قطعه موسيقي در پنج موومان نوشته شده است
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات نقدی درباره «ترانههاي شبانه» مجموعه داستان ايشيگورو منتشر کرده که در آن آورده است: ترانههاي شبانه ايشيگورو اولين مجموعه داستان او پس از شش رمان است. خودش در مصاحبهاش گفته كه اين داستانهاي كوتاه را با نگاهي كلي همچون يك قطعه موسيقي در پنج موومان نوشته است. مجموعه داستانها، همچون يك حلقه در يك نقطه در ايتاليا آغاز ميشوند و پايان مييابند. اين مجموعه داستان لحنهاي متفاوتي را در خود جاي داده است كه براي يك تك روايت كمي غيرمعمول است. داستان آغازين «آوازخوان» در فضاي ماليخوليايي آرامي آغاز ميشود، توني گاردنر، يك خواننده ميانسال امريكايي، همراه با همسرش، ليندي به ونيز آمده. اويان، گيتاريستي از يك گروه در پيازاي سن ماركو را استخدام ميكند تا او را براي نواختن چند سرناد در پاي پنجره هتل براي همسرش همراهي كند.
يان، راوي، از همراهي كردن گاردنر بسيار هيجان زده و خوشحال است: به گاردنر ميگويد كه آلبومهاي او تنها منبع آرامش مادر تنهايش در لهستان كمونيستي در دوراني بوده كه به تنهايي او را بزرگ ميكرده. وقتي در پايان سرناد، يان صداي گريه همسر گاردنر را از پنجره اتاق هتلشان ميشنود، فكر ميكند موسيقي توانسته به آنها كمك كند تا پس از چند سال دوباره رابطهشان گرم و صميمانه شود. البته موسيقي كار خودش را كرده است اما نه آن كاري كه يان تصور ميكند.
قصه ای را که نوشته بودم، آب برد
روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره گلی ترقی، نویسنده منتشر کرده که در آن بیان شده است: در كتاب «دو دنيا» اين داستان را نوشته ام؛ كوچك هستم و به اتاق پدرم ميروم و ميبينم پدرم نشسته و مينويسد. پدرم مرا مينشاند كنار خودش و قلم را در جوهر فرو ميبرد و شكل كلمات را به من نشان ميداد. من ميديدم هر چي هست در آن دوات جادويي است. يكبار پدرم كه بيرون رفت، من نشستم و انگشتم را كردم در دوات و ميزدم روي كاغذ، روي پيراهنم و ميخواستم قصه بنويسم. با انگشتم آنچه را در مغزم بود به عنوان قصه مينوشتم يك دفعه صدايي را شنيدم و مادرم به من نهيب ميزد، ببين دختر كثيف با خودت چي كار كردي؟ مادرم يقهام را از پشت گرفت و به حمام برد و پيراهنم را درآورد و دوش را باز كرد، من ديدماي واي اين قصهاي را كه نوشته بودم، آب برد. برايم اين نخستين تجربه سانسور بود. هنوز هم فكرم به دنبال آن نخستين و احتمالا بهترين قصهاي است كه نوشتم. فكر ميكنم هر چي مينويسم براي پيدا كردن آن نخستين و بهترين و كاملترين قصه است.
مادرم خيلي اهل ادبيات بود، هميشه چيزهايي خيلي رمانتيك مينوشت ولي نوشتهها را جايي قايم ميكرد. ميدانستم كجاست، برميداشتم و ميخواندم. خيلي متاثر ميشدم. خودم هم خيلي به ادبيات علاقه داشتم و پدر و مادرم را ميديدم، دلم ميخواست قصه بنويسم. همه چيز برايم قصه است.
کتاب در روزنامه شاپرک
ادبيات حماسه
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار جلال خالقي مطلق ادیب ، پژوهشگر و شاهنامهشناس ايراني منتشر کرده که در آن عنوان شده است: مهمترين دستاورد جلال خالقي مطلق، تصحيح شاهنامه فردوسي است در هشت دفتر که طي سالهاي 1366 تا 1386 در نيويورک زير نظر آکادمي ادبي انتشار يافت. تصحيح شاهنامهفردوسي، حاصل بيش از سي سال کار مداوم خالقي در گردآوري و بررسي کهنترين دستنويسهاي شاهنامه و مقابله آنها با پيروي از روشهاي جديد تصحيح متون است. جلال خالقي در کار مقابله دستنويسها از همکاري محمود اميدسالار و ابوالفضل خطيبي در دفترهاي ششم و هفتم بهره گرفت. دوره شاهنامه خالقي در سال 1387 توسط بنياد دايرةالمعارف اسلامي در تهران تجديد چاپ شد. او هم اکنون به عنوان عضو هيئت علمي کنگره بينالمللي هزاره شاهنامه فردوسي برگزيده شدهاست.
نظر شما