یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۳
ادبیات، همه دیوارها را از میان بر‌می‌دارد/ آنچه از مارکس زنده مانده است/ روزی که رمان با همه شخصیت‌هایش صدای رسای انسان شد

امروز یکشنبه بیست و یکم دی 1393 روزنامه‌های ایران، فرهيختگان، آرمان، شرق و شهروند مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند. گفت‌وگو با غلامرضا امامی، منوچهر ستوده و جاناتان وولف از موضوعات خواندنی روزنامه‌های امروز است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زینب کامرانی:امروز یکشنبه بیست و یکم دی 1393 روزنامه‌های ایران، فرهيختگان، آرمان، شرق و شهروند مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند.

کتاب در روزنامه ایران

ادبیات، همه دیوارها را از میان بر‌می‌دارد
روزنامه ایران در صفحه فرهنگی با غلامرضا امامی،نویسنده و مترجم گفت و گو کرده که «قصه‌ها» عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه غسان کنفانی شاعر شهید فلسطینی با ترجمه او منتشر شد و در فاصله کوتاهی به چاپ دوم رسید. امامی علاوه بر این، ترجمه «سه قصه» نوشته امبرتواکو با تصویرگری اوجینو کارمی را توسط نشر چکه به تازگی منتشر کرد و ضمن این دو کتاب از فیروزه دوما نویسنده ایرانی‌الاصل فرانسوی را به فارسی ترجمه و تحت عنوان «لبخند بی‌لهجه» و «بامزه در فارسی» به بازار فرستاد.
او می گوید: زبان اول من عربی است، به خاطر اینکه سال‌ها در خوزستان بودم و به کشورهای عربی می‌رفتم و می‌ماندم. تقریباً می‌توانم بگویم کاشف غسان کنفانی من بودم. من در اراک به دنیا آمدم. چون پدرم پزشک راه‌آهن بوده، هر دو – سه سال در یک شهر و یک منطقه زندگی می‌کردیم. بنابراین نمی‌توانم بگویم اهل کجا هستم. در مجموع می‌توانم بگویم که قطعاً اهل ایرانم. از جنوب تا شمال کشور ساکن بودم و زندگی کردم. چند سالی هم هست که خانواده‌ام در ایتالیا زندگی می‌کنند. خاندان پدری‌ام از اراک هستند و خاندان مادری من از قم و از خاندان طباطبایی‌ها. ادبیات خواندم و علوم سیاسی. مدتی هم در سفارت ایران در واتیکان فعالیت داشتم. قضیه این بود که یکی از کتاب‌های من بعد از انقلاب به نام «عبادتی چون تفکر نیست» زندگی و سخنان پیامبر، برنده جایزه لایپزیک شد و من در سال 59 به لایپزیک رفتم. در آن زمان آلمان هنوز شرقی و غربی بود و دیواری آلمان را به دو پاره تقسیم کرده بود. همان دیوار برای من انگیزه نوشتن قصه‌ای شد به نام «پرنده و دیوار». در این قصه مفهوم دیوار، محور است. دیوار مفهوم سخت و تلخی برای من دارد از جدایی و دوری.
بسیاری از خانواده این سوی دیوارند، عده‌ای از اعضا خانواده آن سو، پدر از فرزندانش جدا شده، برادر از خواهر و مادر از فرزند.
خوشبختانه این دیوار سرانجام برداشته شد، اما فکر کنم هنوز دیوارهایی در ذهن‌های ما ساخته شده است. دیوارهایی نامرئی که ما را از هم جدا می‌کند. فکر می‌کنم ادبیات و هنر می‌تواند انسان‌ها را به هم نزدیک کند و دیوارها را از میان بردارد.

تنبل نرو به سایه، سایه خودش می‌آیه
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباره انتشار كتاب منتشر کرده که در آن می خوانیم: هادی سیف نویسنده کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» گفته: «کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» حدود ربع قرن است که چاپ شده و خیلی زود بعد از انتشارش، در بازار سیاه به قیمت فاجعه‌بار بالای 200 هزار تومان فروخته شد. اینکه یک کتاب در این حد و اندازه به این راحتی وارد بازار سیاه شود و بدون اینکه به نیاز دانشجویان و علاقه‌مندان به هنر توجه شود، آن را در بازار سیاه به قیمت هنگفت می‌فروشند، جای انتقاد دارد. «نقاشی قهوه‌خانه» از سوی انتشارات میراث فرهنگی با همکاری موزه رضا عباسی منتشر شده بود و بنا به گفته کارشناسان و پژوهشگران هنری، تنها مرجع این مکتب مردمی است و حالا چنان بی‌صاحب مانده است که هیچ‌کس به فکر بازنشر آن نیست.» خُب، خیلی هم خوب است! وقتی می‌شود با منتشر نکردن یک کتاب پرفروش، عده‌ای را به نان و آب رساند، چرا آدم به خودش فشار وارد کند. باز هم از قدیم گفته‌اند: تنبل نرو به سایه، سایه خودش می‌آیه!

مترجمان کُرد، حلقه‌ ادبیات جهانی
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره مترجمان کُرد منتشر کرده که در آن آمده است: ادبیات کُردی و فارسی از دیرباز به موجب هم مرزی‌های جغرافیایی و نیز هم ریشگی زبان شناختی بده بستان‌های فراوانی داشته‌اند و بالطبع تأثیری متقابل در زمینه‌های متنوع ادبی روی هم گذاشته‌اند. اما شاید واضح‌ترین نوع این همیاری و همدلی در ترجمه و دقیق‌تر در بین مترجمان کُرد پدیدار می‌شود. در واقع خدمات متقابل این دو نوع ادبیات در بین اشخاص مترجم بیشتر مشهود است، تا تکنیک یا محتوای خاصی از آن. گواه این ادعا را می‌توان در کتاب‌های فراوانی که در اینجا تنها بخش کوچکی را مورد اشاره قرار می‌دهیم دید که توسط مترجمان کُرد به فارسی برگردانده شده‌اند.
در ادامه این مطلب آمده است: مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار ذبیح‌الله منصوری در سنندج زاده شد و در مدرسه‌ فرانسوی درس خواند. سبک ترجمه منصوری با آنکه منتقدان زیادی دارد ولی تعداد ترجمه‌های فارسی و نیز تعداد نویسند‌گانی که به فارسی زبانان معرفی کرد بیشتر از هر مترجم و نویسنده‌ای است. ادبیات فارسی به مدد مترجمان کُرد توانسته از آثار ادبی جهان که خود معرف فرهنگ و جهانی دیگر است بهره برد و از سیر بازار جهانی ادبیات مطلع شوند. چنین پیوندی‌ در بازار جهانی ادبیات حاصل بده بستان‌های زبانی و فرمی نیز می‌شود که می‌توان بخوبی در ادبیات هر دو زبان دید که مترجمان سهم بسزایی در این مورد ایفا می‌کنند و در واقع آنان حلقه‌ پیوند ادبیات فارسی با بازار جهانی ادبیات هستند.

كتاب در روزنامه فرهيختگان

نيما ادب زبان فارسي را از آسمان به زير چرخ كشيد
روزنامه فرهيختگان در صفحه ادبيات با منوچهر ستوده، لغت شناس قهار گفت و گو كرده كه در حوزه هاي مختلف بيش از 280 اثر را منتشر كرده است. او مي گويد: نيما ادب زبان فارسي را از آسمان به زير چرخ كشيد. شعر و ادب ايران تا قبل از نيما از خيال و سرشت آسماني آدمي سرچشمه گرفته و در آسمان مأوا داشت. نيما زبان فارسي را نزد هيچ استادي نخوانده بود و استادي د اين زمينه نديده بود.او زير دست فرانسوي ها درس خوانده بود. از چنين كسي نمي توان توقع پيغمبري داشت، او نمي تواند راهگشا باشد چرا كه مقدماتش را ندارد.


کتاب در روزنامه آرمان

روزی که رمان  با همه شخصیت‌هایش صدای رسای انسان شد
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان های قرن بیستم منتشر کرده که در آن بیان شده است: دگراندیشی و دگرنویسی در رمان قرن بیستمی‌که گذشت را نمی‌توان روندی طبیعی دانست که در بستر گذار تاریخ نویسش رمان، ایجاد شده باشد بلکه باید گفت این دگراندیشی و نویافتگی، ضرورتی غیرقابل انکار برای رمان قرن بیستم بود. ضرورتی که می‌توان آن را در دو وجه از اندیشیدن پی گرفت. نخست عینیت‌گرایی از نوع پوزیتیویستی و سپس بحران آنچه می‌توان جهان در مواجهه با بورژوازی خواند. پوزیتیویسم رازهای نهان در دنیا را انکار می‌کرد و تلاش داشت برای همه آنچه در پیرامون خود می‌بیند، قانونی ارائه دهد، تا روزی آن را همچون چالشی در برابر خود احساس نکند. اما هرگز برای آنچه گرایش بورژوازی ایجاد کرده بود، یعنی جهانی صنعتی که زیستن، مرعوب شده در لای چرخ‌هایش قربانی می‌شد، درمانی متصور نبود. همین عوامل بود که صدای رسای رنج متفکران و نویسندگان را نسبت به جهان معاصرشان، بلند کرد.
جیمز جویس در ایرلند، همگام با نویسندگانی چون مارسل پروست در فرانسه و با تاثیر از نویسنده‌ای چون داستایوفسکی که اولین شخصی بود که تلاش کرد در «جنایات و مکافات» استقلال اثر هنری از مولف را تجربه کند، از نخستین افرادی بود که بر گستردگی ابعاد تازه در ساختار رمان نو تاکید کرد. جویس در «اولیس» معروف‌ترین رمان خود که به استناد نظر تمامی‌منتقدان ادبی، شاهکار قرن بیستم است، مخاطب را با واقعیتی رو به رو می‌کند، که اگر چه حضوری واحد ندارد اما ساختار بیرونی اثر را شکل می‌دهد و منجر به شکل‌گیری ساختار درونی‌اش می‌شود. جویس نخستین شخصی است که در می‌یابد که برای به تصویر کشیدن جهان پیرامونش زبان هم همچون شیوه‌های گذشته عاجز است، چرا که نمی‌تواند آنچه را که به تاثیر از جهان مدرن در روان نه در ذهن می‌گذرد بازتاب دهد. به همین سبب نخستین شخصی است که پای «جریان سیال ذهن» را به رمان باز می‌کند، اگر چه همزمان با او نویسنده‌ای چون «ویرجینیا وولف» نیز چنین دریافتی را درک کرده و با آن همگام شده است. با همین رویکرد است که جویس چنان در به تصویر کشیدن ناکامی‌ انسان در برابر بورژوازی و صنعت و همه پیامدهایشان بر روان و ذهن انسان، موفق ظاهر می‌شود که هر ساله برای یادآوری 16 ژوئن 1904 روزی که اتفاقات رمان «اولیس» به قلم جویس رخ می‌دهد، به نام شخصیت اصلی داستان «لئوپولد بلوم» مراسمی‌در اروپا و در میان اهالی ادبیات جهان گرفته می‌شود. روزی که رمان  با همه شخصیت‌هایش صدای رسای انسان شده است. جیمز جویس را باید به عنوان راوی انسان معاصر و به عنوان نویسنده‌ای تمام عیار، که با آثارش به قلب همه مردمان جهان رخنه می‌کند و رنج‌هایشان را همچون لکه‌ای سرخ رو به روی چشمانشان می‌گذارد، پاس داشت. او نخستین کسی است که تهدیدهای رو در روی انسان قرن بیستم را نمایان می‌کند.


کتاب در روزنامه شرق

سیاست‌های بازتوزیع برای زندگی انسانی کافی نیست
روزنامه شرق در صفحه اندیشه با جاناتان وولف درباره فلسفه، سیاست و نابرابری اجتماعی گفت‌وگو کرده که از او تاکنون، علاوه‌بر مقالاتی در مطبوعات، دوکتاب به فارسی ترجمه شده است: «چرا امروز مارکس را باید خواند» با ترجمه شهریار خواجیان و «درآمدی بر فلسفه سیاسی» با ترجمه حمید پژوهش.
او می گوید: وضعیت در کشورهای مختلف متفاوت است و اگرچه ممکن است مشکلات در ایالات‌متحده مشابه با مشکلات آفریقای‌جنوبی باشد، اما هرکشوری تاریخ خودش را دارد. آفریقای‌جنوبی تاریخ خاص خودش را دارد، ایران نیز تاریخ خاص خود را دارد، بنابراین خیلی غریب است اگر بخواهم نظری بدهم که به همه‌جا بخورد. برای آفریقای‌جنوبی، تا آنجا که من مطالعه کرده‌ام، به‌نظر می‌رسد مشکل اینجاست که مردم تمرکزشان بیشتر بر این است که موجودی فعلی را چگونه بازتوزیع کنند به‌جای اینکه به فکر این باشند که برنامه‌ای طرح کنند تا بتواند تغییراتی عمیق در ساختار اقتصادی کشور ایجاد کند. بسیاری از نویسندگان آفریقای‌جنوبی بر این نکته انگشت نهاده‌اند که دولت آفریقای‌جنوبی ذاتا دولتی با سیستم بازتوزیع است. گروه قلیلی از مردم ثروت هنگفتی را از استخراج معادن، یا کارهای دیگر به دست می‌آورند که مبلغ مشخصی از آن به‌صورت مالیات اخذ شده و بازتوزیع می‌شود. من اقتصاددانان و سیاستمداران را به این فرامی‌خوانم که راهی بیابند تا مردم اختیار زندگی‌شان دست خودشان باشد تا اینکه سهمی از ته‌مانده تولید دیگران نصیب‌شان شود. مطمئنم که همین کار را هم می‌کنند، اما این جایی است که باید تلاش بیشتری در آن کرد. البته اگر گزینه‌ای نباشد، بازتوزیع کار درستی به نظر می‌رسد.
چیزی که نگرانم می‌کند نکته‌ای است که فیلسوف آمریکایی پل گومبرگ به‌خوبی بیان کرده، یعنی چیزی که او عدالت مشارکتی می‌نامد. گامبرگ استدلال می‌کند که ایالات‌متحده دارای یکی از ناعادلانه‌ترین نظام‌ها در مورد جمعیت سیاه شهری است که در آن سیاهان به‌گونه‌ای از حیات اجتماعی محروم شده‌اند که قادر نیستند چیزی به جامعه بیفزایند یا در جامعه مشارکت کنند. چون آنها بیکارند و متکی به خدمات دولتی و مجبورند در موضعی قرار بگیرند که دست گیرنده داشته باشند به جای آنکه چیزی به جامعه بیفزایند. اگر تنها کاری که می‌کنید بازتوزیع از طریق نظام مالیاتی باشد، شما فقط همین نظام مبتنی بر فقدان مشارکت در اجتماع را تقویت می‌کنید. البته لازم است از ثروتمندان مالیات بگیریم تا محیطی را فراهم کنیم که فقرا بتوانند اختیار زندگی خودشان را در دست بگیرند. واضح است که فقرا نیاز به دسترسی بیشتری به برخی از کالاها دارند: وضع تغذیه آنها بحرانی است، وضع سلامت‌شان بحرانی است. من به عنوان بخشی از بسته اصلاحی، کاملا مخالف بازتوزیع نیستم. اما فکر می‌کنم بسیار کوته‌بینانه است اگر فکر کنیم برای اینکه مردم زندگی درخوری به عنوان انسان داشته باشند، صرفا سیاست بازتوزیع کافی است. زندگی شرافتمندانه زندگی‌ای است که در آن قادر باشی به دیگران نیز منفعتی برسانی و در جامعه مشارکت کنی.


آنچه از مارکس زنده مانده است
روزنامه شرق در صفحه اندیشه نقدی درباره کتاب «چرا امروز مارکس را باید خواند» منتشر کرده که در آن بیان شده است: با وجود تجربه شکست‌خورده «سوسیالیسم واقعا موجود» جاذبه مارکس از نیمه قرن‌نوزدهم تا سراسر قرن‌بیستم و امتداد آن تا امروز چیست؟ بسیاری از جنبه‌های جهان کنونی و تاریخ اندیشه را نمی‌توان بدون داشتن درک حداقلی از چارچوب کلی اندیشه‌های مارکس بازشناخت. با این همه در ابتدای قرن بیست‌ویکم باید پرسید از آن پیکری که به خاک سپرده شد چه مقدار هنوز زنده مانده و به کار می‌آید؟ چاپ کامل آثار مارکس و انگلس به زبان انگلیسی که هنوز به‌صورت کامل انجام نگرفته، بالغ بر یکصد جلد کتاب ٨٠٠صفحه‌ای خواهد بود. با این اوصاف کتاب کم‌حجم و مختصر «چرا امروز مارکس را باید خواند» می‌تواند شرحی مختصر و مفید و خوانشی انتقادی از آرای مارکس محسوب شود.
در فصل اول، نوشته‌های مارکس جوان را می‌خوانیم که عمدتا فلسفی‌تر و دارای بار سیاسی تندتری‌اند. نوشته‌های او در این دوران، موضوعات متنوعی را شامل می‌شود. فقط بخش کوچکی از این نوشته‌ها در زمان حیات مارکس منتشر شد. بخش مهمی از نوشته‌های منتشرنشده که با عنوان‌های مختلف دست‌نوشته‌های ١٨٤٤، دست‌نوشته‌های پاریس و دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی خوانده می‌شوند آمیزه‌ای از یادداشت‌های خواندنی و تاملات بعدی مارکس‌اند که موضوعات مختلفی در آنها به بحث کشیده می‌شود.
یکی از این موضوعات، دین است. دین هیچ‌گاه مساله اصلی مارکس نبوده است و او هرگز پژوهش یا متن مستقلی که به دین پرداخته باشد، ننوشت. مباحث مارکس در خصوص دین، به‌صورت پراکنده در آثار گوناگونی نظیر ایدئولوژی آلمانی، درباره مساله یهود و نقد فلسفه حق هگل و تزهایی درباره‌ فوئرباخ طرح شده‌اند. وولف نیز این بخش را با نوشته‌های ابتدایی مارکس آغاز می‌کند که به دنبال بحث‌وجدل‌های هگلی‌های جوان درباره مذهب شکل گرفته بود.


از توزیع آزادی و ثروت تا توزیع قدرت سیاسی
روزنامه شرق در صفحه اندیشه نقدی درباره کتاب «درآمدی بر فلسفه سیاسی» منتشر کرده که در آن عنوان شده است: وولف تاکید دارد: «منصفانه است که بگوییم جان استوارت میل حق داشت که برای آزادی سلبی ارزش قایل شود و اینکه جوامع لیبرال احتمالا سعادتمندتر از بسیاری جوامع دیگر غیرلیبرال هستند.» اما او نشان می‌دهد دفاع میل از خود آزادی بیشتر بر این اندیشه تکیه دارد که انسان قادر به پیشرفت‌های اخلاقی است. این مساله برای میل سنجه‌ای اعتقادی دارد. به باور وولف «اگر او اشتباه کرده باشد پس احتمالا یک جامعه همه‌داشت‌خواه بر یک جامعه لیبرال متکی بر مبانی فایده‌باوری اولویت دارد؛ شاید تجربیات زندگی بیش از مصلحت صدمه بزند البته در صورتی که کسی نخواهد از آن تجربیات درس بگیرد. پس مدافعان آزادی هم باید نشان دهند که مردم توانایی پیشرفت اخلاقی دارند». بر این اساس در ادامه کار آزادی را همراه با ثروت مطرح و بررسی می‌کند و از مفهوم عدالت می‌گوید؛ اینکه بهادادن به آزادی چه تاثیری در تصمیم‌گیری درباره عدالت و توزیع ثروت دارد؟ از این‌رو، فرآیند روشمند وولف در این کتاب مسیر مشخصی دارد: او نخست پرسش توزیع منافع مادی و همچنین حقوق انسان‌ و آزادی‌های او را بررسی می‌کند؛ اینکه مردم بر چه اساسی باید ثروت‌ها را تصاحب کنند و از چه حقوق و آزادی‌هایی بهره‌مند باشند و بر همین اساس، دومین پرسش خود را درباره توزیع نوع دیگری از منافع پیش می‌کشد؛ قدرت سیاسی. تمام تلاش وولف در این کتاب در راستای پاسخ به این دوپرسش و ارتباط آنها با یکدیگر است.


كتاب در روزنامه شهروند

همیشه نسبت به گذر زمان آگاه بودم
روزنامه شهروند در صفحه ادبيات تلخیصی از گفت‌وگوی «پاریس ریویو» با «سیمون دوبوآر» به مناسبت سالروز تولد نویسنده را منتشر كرده است. وی در پاسخ به سوال «در «خون دیگران» و «همه می‌میرند» شما مشکل زمان را مطرح کرده‌اید. آیا در این مورد تحت‌تأثیر جویس یا فاکنر بوده‌اید؟» گفت: نه، یک دغدغه شخصی بود. همیشه نسبت به گذر زمان آگاه بودم. همیشه فکر می‌کردم که پیر هستم. حتی زمانی که دوازده سالم بود، فکر می‌کردم چقدر وحشتناک است ٣٠ ساله باشی، احساس می‌کردم چیزی گم شده، و همزمان به این آگاه بودم که چه چیز می‌توان به دست آورد، و هر دوره‌ای از زندگی خیلی چیزها به من آموخت. اما با وجود همه این‌ها، همیشه تسخیر گذر زمان بودم و این حقیقت که مرگ هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شود، در نظر من مشکل زمان به مرگ کاملا مرتبط است با این تفکر که ما به صورت اجتناب‌ناپذیری هر لحظه به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم، به وحشت پوسیدگی! همین است، با وجود این‌که همه چیز سر انجام از هم می‌پاشد، عشق هم ته می‌کشد. این هم وحشتناک است، اگرچه من شخصا هرگز مشکلی با آن نداشتم. همیشه پیوستگی خوبی در زندگی‌ام بوده. همیشه در پاریس و تقریبا کم و بیش در یک محله زندگی کرده‌ام. رابطه‌ام با سارتر مدت طولانی دوام داشته. دوستانی قدیمی دارم که مدام می‌بینمشان. پس اینطور نیست که فکر کنم زمان همه چیز را به هم می‌ریزد، اما این حقیقت وجود دارد که من همیشه تحمل خودم را هم در نظر گرفته‌ام. منظورم این حقیقت است که سال‌های زیادی را پشت‌سر گذاشته‌ام و سال‌های زیادی هم در پیش‌رو هست. حسابشان را دارم.


ذهنِ یک قربانی معصوم
روزنامه شهروند در صفحه ادبيات یادداشتی درباره‌ رمان «اردوی زمستانی» منتشر كرده كه در آن آمده است: اگر زبان را چون ترجمه است، با نادیده‌گرفتنِ ترجمه‌ روان و خوش‌خوانِ «منیره اکبرپوران» کنار بگذاریم، چیزی که در اثر کارر بیش از همه به چشم می‌خورد آگاهی او از ذهنِ «نیکلا» کودکِ داستانش است. هرکدام از ما اگر سطرهای این رمان را صادقانه بخوانیم، لااقل چندین تشابه با دوران کودکی خودمان پیدا می‌کنیم، تشابهاتی که نه به‌واسطه‌ حوادثی که رخ می‌دهد بلکه به واسطه‌ آن‌چه در جهانِ واقع رخ نمی‌دهد و تنها در ذهنِ «نیکلا» است، برایمان نمایان می‌شود.
دنیای ذهنی «نیکلا»، فلش‌فورواردهای او درباره‌ آن‌چه ممکن است پس از این رخ بدهد، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایش از آن‌چه رخ نداده، همه و همه باورپذیر است، نه به واسطه‌ این‌که نویسنده آنها را باورپذیر خلق کرده، بلکه به این خاطر که ذهنِ «نیکلا» به‌خوبی در سلطه‌ کارر است.
این مهم علاوه‌بر شناخت، نیازمندِ تکنیک است، تکنیکی که با انتخاب زاویه‌دید مناسب در این داستان (دانای کل محدود به ذهنِ نیکلا) خلق شده و به‌گونه‌ای در داستان نشسته است که به‌هیچ عنوان نمی‌توان آن را نادیده گرفت و تصور کرد که این داستان را می‌شد با زاویه ‌دیدی دیگر، حتی اولِ شخصِ «نیکلا» نوشت.
در ادامه اين مطلب آمده است: «نیکلا» در این داستان از چند جهت قربانی است، هم از جهتِ آگاه شدن با واسطه از حادثه و هم از جهتِ مواجهه‌ مستقیم با آن. پس ذهنِ او برای ما مهم است، ذهنِ او کارگاهِ خوبی است برای آن‌که بدانیم چطور باید با جامعه‌ای که سرشار از سوال، پیرامون این‌دست حوادث، است مواجه شویم. داستان، اگر خلاقانه و درست خلق شود، می‌تواند تاثیرگذار باشد و پاسخ بسیاری از سوال‌هایمان را بدهد، لااقل کارر در «اردوی زمستانی» نشان داده که می‌توان این مهم را انجام داد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط