بازنشر يادداشت جمال ميرصادقي در روز درگذشت نويسنده طبل حلبي
خواندن کارهای گراس همیشه برایم دشواریهای خاص خودش را داشت
سه سال پيش در چنين روزي گونتر گراس در گذشت. جمال میرصادقی در یادداشتی که روز در گذشت اين نويسنده شهير آلماني در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده نوشته است: گونترگراس از جمله نویسندگانی بود که به جنبه سرگرم کنندگی رمان و داستان توجهی نداشت. نثر او از لحاظ فنی و داستان او به لحاظ فنی و علمی عالی رتبه بود و درباره او و داستانهایش باید گفت که نویسندهای بزرگ و صاحب سبک است.
در همین ابتدا باید بگویم که من از نظر سلیقه و نگاه هنری کارهای گونتر گراس را نمیپسندم البته این سخن من چیزی از ارزشهای این نویسنده کم نمیکند به عنوان یک نویسنده صرفاً نوع ارایه کارش را دوست ندارم.
گونتر گراس از نویسندگانی بود که در کارش از نوعی واقع گرایی جادویی یا همان رئالیسم جادویی بهره میبرد و شاهکارش رمان «طبل حلبی» نیز چنین است. در این رمان میتوانیم ببینیم که چگونه یک آدم کوچک امکانات شگفتی میآفریند.
رئالیسم جادویی این نویسنده آلمانی با نویسندگان امریکای لاتین متفاوت است و از همین حیث خواندن کارهای گراس همیشه برایم دشواریهای خاص خودش را داشت. یعنی اگر بخواهم رک و راست حرف بزنم باید بگویم آن قدر که آثار نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز یا ویلیام فاکنر امریکایی را میخواندم و لذت میبردم از خواندن رمانهای گراس لذت نمیبردم.
معتقدم که رمان و داستان پیش از هر چیز باید راحت خوانده شود و البته معنا و جهانبینی خاص خود نویسنده را داشته باشد. برخی نویسندگان مانند نویسندگان ایرانی بدون اینکه به داستان و رمانشان وضوح ببخشند ضمایر را جابهجا می کنند و داستانشان را با ابهام مینویسند. کارهای گونتر گراس چنین نیست اما ابهام خاص خودش را دارد. در نقطه مقابل من به فرض داستانهای فرانتس کافکا را بیشتر دوست دارم. گرچه نثر او رسمی و خشک است اما پر معنا مینویسند.
در واقع کاری که گونتر گراس میکند ادامه دهنده همان راهی است که نویسندگان فرانسوی انجام دادند و به کل اصول ارسطو پشت پا زدند. بزرگی میگوید بشر یک چیز را نتوانست تغییر دهد و آن جنبه سرگرمکننده شدن و بودن زندگیاش است. یعنی همانطور که انسان اولیه ماموت میکشت و روی آتش میگرفت تا سرگرم شود امروز هم به شکل و شیوهای دیگر خودش را سرگرم میکند. اما ای کاش این جنبه سرگرم کننده بودن زندگی بشر به فرض با موسیقی و درک هستی و حقیقت همراه میشد.
بشر هنوز داستان میخواند تا سرگرم شود اما نویسندگان نو این عامل را از داستان حذف کردند و معتقدند که این عامل داستان را به ابتذال میکشاند. حرف آنها از زاویهای درست است چون از دل همین نگاه بود که داستانهای عامه پسند و نازل تولید و خوانده میشد. در واقع خوانندهای که به چنین رمانهایی عادت کرده مانند انسانی میماند که از بس شیرینی خورده نمیتواند طعمهای دیگر را دریابد و از آنها لذت ببرد. گونتر گراس از این ویژگی در کارش استفاده کرد و عامل سرگرم کنندگی در رمانهایش کمرنگتر است. یعنی نکته و موضوعی که در آثار مارکز و حتی ویلیام فاکنر بیشتر میتوان آن را یافت. گونتر گراس حرف خودش را میزند و باور خودش را داشت.
نظر شما