فرزانه نیکروح متین، مولف کتاب «13 حکایت شیرین از طهران » درباره طرح روی جلد کتاب میگوید: در این تصویر تلاش شده به خواننده این مطالب منتقل شود که کشور ما در زمان قاجار چه وضعیت تمسخرآمیزی داشته و شاهان این سلسله در اداره کشور چنان بیلیاقتی از خود نشان دادند که از حد یک دورهگرد نیز کمتر بودند.
وی با اشاره به تحقیقات میدانی افزود: در مرحله دیگر درباره برخی موضوعات کتاب مانند برج شمسالعماره سراغ ساکنان کوچه مروی رفتم و درباره این برج تحقیق کردم. از طرفی درباره چلوکبابی شمشیری یا پیراشکی خسروی نیز پس از بررسی اسناد و روزنامهها به تحقیقات میدانی روی آوردم و با برخی مشتریان و افرادی که با این پدیدهها در تعامل بودند، صحبت کردم.
این روزنامهنگار در بحث ارتباط خرافههای تهران و زنان بیان کرد: برای درک بیشتر این موضوع به میدان شوش رفتم و از نزدیک زنان را در کنار دعانویسها مشاهده کردم. موضوعی که قبلا در اسناد به آن اشاره شده بود و بنده آن اسناد را رویت کرده و برای لمس نزدیک این پدیده، آن را با مشاهده میدانی مورد تحقیق قرار دادم.
نیکروح متین با اشاره به نتایج دعانویسی اظهار کرد: در این حضور میدانی برای ارتباط زنان و دعانویسها به نتایجی رسیدم. در عین حال که برخی رفتارها و نوع ارتباط زنان (که امروز بیسواد نیز نیستند) با دعانویسها برای بنده جالب توجه و گاه اسفناک بود که در جلد دوم کتاب من به این پدیده بیشتر توجه کردم. البته باید بگویم در گذشته که زنان به دعانویسان مراجعه میکردند از سواد چندانی برخوردار نبودند به طوریکه در زمان مشروطه تنها سه درصد آنها از سواد برخوردار بودند، اما در جامعه امروز ما هنوز این پدیده با وجود زنان باسواد بروز و ظهور دارد.
وی درباره هدفش از تصویر روی جلد کتاب عنوان کرد: در این تصویر تلاش شده به خواننده این مطالب منتقل شود که کشور ما در زمان قاجار چه وضعیت تمسخرآمیزی داشته و شاهان این سلسله در اداره کشور ما چنان بیلیاقتی از خود نشان دادند که از حد یک دورهگرد نیز کمتر بودند. تصویر روی جلد کتاب که مظفرالدینشاه را در شمایل یک دورهگرد ترسیم میکند، نشان از سهلانگاری شاهان قاجار در اداره کشور ما دارد و بنده عمدا از این تصویر بر جلد اثر استفاده کردم.
این روزنامهنگار درباره نام کتاب گفت: به نظر بنده خواندن حکایتهایی که در این کتاب گنجانده شده، حتی درباره مجازاتهای عجیب و غریب، که به نظر شما تلخ است، خواننده را به خنده وامیدارد و منظور من از انتخاب عنوان «13 حکایت شیرین از طهران » و آوردن کلمه «شیرین» جذابیت روایتها بوده است.
شهرتهران؛ دارالخلافه قجرها
کتاب «13حکایت شیرین از طهران» تالیف فرزانه نیکروح متین با مقدمه داریوش شهبازی به بیان برخی رویدادهای اجتماعی در تهران میپردازد.
کتاب از 13 داستان تشکیل شده که عناوین حکایتهای این کتاب عبارتند از «خیابانی به درازای تاریخ تهران»، «داستان پلیس در تهران»، «سرشناسترین گربه تهران»، «از دیزی تا اسلامبولی پلو»، «خرافه، بختگشای دختران»، «تب گرامافون»، «اولین بنای مرتفع تهران»، «شکارگاهی به نام تهران»، «ارج و قرب گل نزد تهرانیها»، «ورود اتومبیل به دارالخلافه»، «تفریح و سرگرمی تهرانیها»، «مجازاتهای عجیب وغریب» و «سیزده روایت کوتاه»
در مقدمه کتاب درباره تاریخچه تهران بر اساس اسناد مکتوب و به قلم داریوش شهبازی میخوانیم: «به سال 463 قمری نخستین بار نام «طهران» در کتاب تاریخ بغدادی با ذکری از ابوعبدالله محمدبن حماد تهرانی رازی (در گذشته261 یا 271 قمری)، محدث قرن سوم هجری فرزند نامدار آبادی تهران ثبت شد و از نعمت آب فراوان و خاک حاصلخیزش رفته رفته توسعه یافت و آباد شد. ابنبلخی در کتاب «فارسنامه» به سال 500 تا 510 قمری، از انار مرغوب تهران یاد کرده است.» (ص 15)
نویسنده درباره محتوی کتاب در پیشگفتار آن مینویسد: «در این کتاب سعی کردهام که با توجه به سابقه سه سال کار در مطبوعات درباره تهران قدیم، طی گردآوریهای اسناد، گزارشهای میدانی، مصاحبه و گفتوگو با افراد مشهور و صاحبنام در این عرصه- چه از میان رفتگان و چه بازماندگان- سیزده حکایت در یک جلد جمعآوری کنم.» (ص 21)
در فصل نخست که حکایت اول نام دارد، درباره بزرگترین خیابان تهران آمده است: «اگر نیویورک به خیابان والاستریت، پاریس به خیابان شانزهلیزه، استانبول به خیابان استقلال و سنپترزبورک به خیابان نودسکیاش مینازد، تهران باید به خیابان ولیعصر که لقب طولانیترین خیابان خاورمیانه را یدک میکشد، بنازد.» (ص 26)
ببری خان، گربه شاه عاشقپیشه
«حکایت دوم» از تهران در فصل دوم سراغ نظمیه این شهر و چگونگی دایر شدن آن میرود به طوری که درباره این اتفاقات در کتاب میخوانیم: «سپهسالار برای نخستین بار کلمه نظمیه را به کار گرفت، اداره نظمیه را تشکیل داد و محمدعلیخان، که از دانشآموختگان دارالفنون و از تحصیلکردههای فرنگ بود را به ریاست نظمیه تهران گماشت. اما برای تهرانیها اسم نظمیه ناآشنا بود و به آن اداره میگفتند و در کل کلمه اداره در اذهان مردم با نظمیه شروع و شناخته شد.» (ص 35)
حکایت سوم، کتاب «سرشناسترین گربه تهران» نام دارد که در فصل سوم مورد بررسی قرار گرفته و نوشته است: «خانم ببریخان، گربه خوش شانسی بود که به جای آنکه در کوچه پس کوچه و گذرهای دارالخلافه پرسه بزند و مراقب باشد به دنبال لقمه چرب و نرم زیر درشکه و کالسکه تلف نشود، اتفاقی وارد دربار شد، آنهم دربار شاه عاشقپیشه، ناصرالدینشاه.» (ص 43)
حکایت چهارم که در فصل چهار کتاب جای گرفته «از دیزی تا اسلامبولی پلو» نامیده شده و درباره نوع غذاهایی است که در تهران عهد قاجار طبخ شده است. جعفر شهری، تاریخنگار درباره آداب برخی از این غذاها در کتاب «تهران در قرن سیزدهم» مینویسد: «از آن جایی که همه مشتریان چلوکبابیها مردان بودند، در این دکانها جایی برای زنان در نظر گرفته نشده بود. حتی به لطف پرده هم فضای چلوکبابیها به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم نشده بود و زنان نمیتوانستند طعم این غذای اعیانی را بچشند. البته این مشکل تنها به دکانهای چلوکباب محدود نمیشد، بلکه همه اغذیه فروشیها این شرایط را داشتند.» (ص 53)
گرامافون بلای جان مردم
«خرافه، بختگشای دختران» در فصل پنجم به عنوان حکایتی دیگر از این کتاب مورد توجه قرار گرفته و نویسنده درباره این حکایت آورده است: «روز بیست و هفتم ماه رمضان به روز پیراهن مراد معروف بود. در این روز دختران دمبخت باید با پارچهای که از پول گدایی به دست آورده بودند، پیراهن میدوختند و اعتقاد داشتند با پوشیدنش به هر مرادی که دارند میرسند.» (ص 61)
در فصل ششم، حکایت «تب گرامافون» را شرح میدهد که درباره این وسیله در روزنامه اطلاعات میخوانیم: «روزنامه اطلاعات با تیتری با عنوان: «گرامافون بلای جان مردم شده» به شرح چشم و همچشمی تهرانیان بر سر تهیه این دستگاه و صفحاتش پرداخت. عنوان گزارش گویای اوضاع و احوال دارالخلافه نشینان بود. فقدان تعمیرکارانی که به طور تخصصی گرامافون را بشناسند، باعث میشد مردم وقت خرابی گرامافون به سراغ ساعتسازها یا تعمیرکاران چرخ خیاطی بروند و آنها هم در سطح دانش خود به روغنکاری بسنده میکردند، در نتیجه گرامافون هیچگاه مانند سابق کار نمیکرد.» (ص 70)
شمسالعماره، سوغاتی شاه از فرنگ
حکایت هفتم در فصل هفت «اولین بنای مرتفع تهران» را مورد کنکاش قرار داده و بر طبق اطلاعات کتاب «یادداشتهای ناصرالدینشاه» درباره ساخت شمسالعماره آمده است: «وی روزی به معیرالممالک گفته بود کاخی بلند میخواهم که از بالای آن دورنمای شهر و مناظر اطراف نمایان باشد. ساخت این بنا چهار سال به طول انجامید و تا اتمام آن چهل هزار تومان -که شامل هزینه مبلمان عمارت هم میشد- برایش خرج شد. این بنای هفتطبقه با احتساب زیرزمین، مرتفعترین و زیباترین ساختمان پایتخت شد و ساختمان خورشید یا شمسالعماره نام گرفت.» (ص 73)
«شکارگاهی به نام تهران» حکایت هشتم کتاب را شرح میدهد و نویسنده درباره علاقه ناصرالدینشاه به شکار مینویسد: «دکتر فووریه، پزشک ویژه ناصرالدینشاه در کتاب «سه سال در دربار ایران» درباره علاقه شاه به شکار مینویسد: «باید گفت ناصرالدینشاه طبیعت ایلیاتی را از دست نداده و صحراگرد حقیقی است؛ چه غیر از سفر ییلاقی تابستان در پائیز حتی زمستان هم گاهی هشت روز، هشت روز ایام را به شکار در دوشان تپه و سواحل جاجرود میگذراند و اگر این هم نباشد غالب اوقات را با چند پیشخدمت به شاهزاده عبدالعظیم یا به قصرهای نزدیک پایتخت میرود.» (ص 83)
ارج و قرب گل نزد تهرانیها و ارامنه
در قسمت دیگری از این فصل درباره علاقه شاه قجر به شیر میخوانیم: «اولین شاه فرنگ رفته از هر فرصتی برای دیدار شیرهای محبوبش در دوشان تپه استفاده میکرد، شاید علاقه ناصرالدین شاه به شیر به این سبب باشد که شیر مظهر قدرت و نمادی از پرچم ایران بود.» (ص 88)
حکایت نهم «ارج و قرب گل نزد تهرانیها» در فصل نهم درباره پیشینه گلفروشی در تهران آمده است: «بین اقوام مختلفی که در تهران زندگی میکردند، ارامنه گلفروشی را در شهر باب کردند. جعفر شهری در کتاب «تهران در قرن سیزدهم» میگوید: «اولین گلفروشی توسط شخصی ارمنی به نام ژورژیک در چهارراه کنت بنا شده بود که به آن جرجیکش میگفتند. ارامنه، گل دادن و گل گرفتن را امری پسندیده میدانستند.» (ص 94)
تفریحات دارالخلافهنشینان، مختص مردان بود!
«ورود اتومبیل به دارالخلافه» در حکایت دهم آمده و درباره نخستین گواهینامه در تهران میخوانیم: «اما چه کسی اولین گواهینامه را گرفت؟ طباییزاده زواره متعقد است اولین کسی که تصدیقنامه اتومبیل را گرفت، محمدناصر انشاء مشهور به ناصرخان انشاء بود که پس از گذراندن دوره فنی اتومبیل در آمریکا و آشنایی با نحوه آزمون فنی رانندگی و اخذ گواهینامه رانندگی به ایران بازگشت و با سمت سرکاردان فنی وارد نظمیه شد.» (ص 107)
«تفریح و سرگرمی تهرانیها» در تهران عهد ناصری از معرکهگردانی، الک دولک بازی خرسواری، ترنابازی، جنگ بادبادکها، نقالی و سایر تفریحات مرسوم آن روزگار بود. درباره چگونگی برگزاری و اسباب مراسم نقالی آمده است: «از دیگر تفریحات دارالخلافهنشینان که باز مختص مردان بود، مجالس نقالی و سخنوری بود. محل ثابت نقالی در قهوهخانهها بود. قهوهخانههایی که در آن مراسم نقالی برگزاری میشد، با سایر قهوهخانهها معماری متفاوتی داشتند. باید نشیمنی بالاتر از سکو دور تا دور قهوهخانه بالا میآمد تا تماشاچیان و مشتریان روی نمد بنشینند و قهوهچی بتوانند راحتتر از آنها پذیرایی کند.» (ص 114)
مجازاتهای عجیب و غریب تا راز بچه ناف تهرون
حکایت دوازدهم به «مجازاتهای عجیب و غریب»در تهران اختصاص دارد. نویسنده درباره برخی روشهای مجازات و شکنجه در این شهر سخن رانده که در توصیف نوعی مجازات با قهوه قجری مینویسد: «احتمالا بارها در فیلمها و کتابها اصطلاح قهوه قجری را شنیده و دیدهاید و شاید گمان کردهاید قهوه قجری شوخی تاریخی است که ورد زبان برخی شده است. اما برخلاف باور عموم، قهوه قجری قهوهای بود که در آن سیانور میریختند و سم بیدرنگ فرد را مسموم میکرد و میکشت. قهوه قجری کشتن به شیوهای بیسرو صدا در دوران قاجار بود.» (ص 126)
«سیزده روایت کوتاه» در فصل پایانی کتاب گنجانده شده و یکی از این سیزده روایت، روایت «راز بچه ناف تهرون» است که درباره آن میخوانیم: «بدون شک بچه ناف تهرون بودن وجه تمایز ساکنان محلههای چالهمیدان، سنگلج، صابونپزخانه و درخونگاه با حاشیهنشینها بود. «من بچه ناف تهرونم» ساخته عامه تهرانیان مرکزنشین، در اواسط دوره رضاشاه در فرهنگ عامه پیدا شد که ابتدا توسط جاهلان و لوطیان به کار گرفته شد و سپس گسترش یافت.» البته اگر پایتختنشینان بدانند که یاقوت حموی در هزار سال گذشته، پیشینه راهزنی را به تهرانیان نسبت داده است، کمتر به تهرانی بودنشان مینازند.» (ص 157)
کتاب «13 حکایت شیرین از طهران» به کوشش فرزانه نیکروح متین با مقدمه داریوش شهبازی در 160 صفحه همراه با سی دی، شمارگان دوهزار نسخه و به بهای 15 هزار تومان از سوی انتشارات سیزده در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما