دکتر بیژن عبدالکریمی، نویسنده و استاد فلسفه در این نوشتار که برای انتشار در اختیار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نهاده است، 14 موضع و منظر نقد فلسفه را برمیشمارد و پیش از آن اشارهای به این دارد که نقد فلسفه نباید دستاویزی برای نقد ناقد فلسفه قرار گیرد.
نقد فلسفه و مخالفت با فلسفه از مواضع و منظرهای گوناگونی صورت میپذیرد. مهم آن است که مشخص شود فرد از چه موضع و چشماندازی به نقد فلسفه میپردازد. به بیان سادهتر، فلسفه، علم، سیاست، هنر، مدرنیته یا هر امر دیگری میتواند از دو موضع اساسی گوناگون مورد نقد واقع شود: موضع مادون و موضع مافوق. برای مثال، علم جدید را میتوان هم از موضع مادون علم، فرضاً از موضع خرافات یا از موضع شخصیتپرستی، سنتپرستی یا تقلید از گذشتگان نقد کرد و هم از موضع مافوق علم، یعنی از منظر متفکران بزرگی چون نیچه، هوسرل، یاسپرس یا هایدگر که میکوشند محدودیتهای علم جدید را نشان داده، بر ضرورت وجود نوع دیگری از آگاهی و خودآگاهی دست گذارند که برای معنابخشی به زیستجهان و حیات آدمی ضروری است و دست علوم تجربی و پوزیتیو جدید نسبت به دامان آن کوتاه است.
همچنین، مدرنیته را میتوان از مواضعی هم ماقبل مدرن، همچون نقادیهای بنیادگرایان، و هم مابعدمدرن و پسامدرن، همچون نقادیهای نیچه، هایدگر، مکتب فرانکفورت یا متفکران پستـمدرن، مورد انتقاد قرار داد. بنابراین آنچه در نقد یک امر، تعیینکننده است صرف خود موضع انتقادی داشتن نسبت به آن امر نیست، بلکه مهم آن است که این نقد از چه موضع یا منظری صورت میگیرد. اگر فرد نتواند میان مواضع و مناظر گوناگون نقد، تمایز قایل شود، آن گاه نخواهد نتوانست میان اقسام متفاوت نقد تمایزگذاری کرده، خود این امر به خطاهای فاحشی در صحنه نظر و عمل خواهد انجامید. برای مثال، اگر کسی نتواند میان نقادیهای طالبانیسم، داعش یا بوکوحرام با نقادیهای نیچه، هوسرل، یاسپرس و هایدگر از مدرنیته تمایز قائل شود و آرا و اندیشههای این متفکران اخیر را با مواضع ضدمدرنیته جریانات بنیادگرای پیشین یکی بگیرد و «تفکر» و «تحجر و تروریسم» را یکسان فرض کند، به خطایی معرفتشناختی، اجتماعی و سیاسی بسیار فاحش و نابخشودنی دچار شده است که در صحنه عمل به نتایج بسیار زیانباری منتهی خواهد شد.
حال، وقتی از نقادی فلسفه و رویکرد منفی نسبت به فلسفه سخن میگوییم، قبل از هر چیز باید روشن کنیم که این نقادی از چه موضع و چشماندازی صورت گرفته و میگیرد. به طور بسیار مجمل، کلی، سریع و گذرا و بر اساس استقرایی بسیار محدود میتوان گفت فلسفه از زمان ظهورش تاکنون از چند موضع و منظر بسیار اساسی مورد مخالفت و نقادی قرار گرفته و میگیرد. در این جا، بی آن که بخواهیم به بحث، بررسی و نقد هر یک از این مواضع بپردازیم، مواضع و مناظر گوناگون نقد فلسفه را ــ و تا حدودی بر اساس نوعی نظم تاریخی ــ چنین میتوان مقولهبندی کرد:
1. از موضع فهم متعارف (Common Sense): فهم عامه و عقل مشترک در برابر فلسفه کاملاً موضع منفی میگیرد و اساساً فلسفه در تقابل با عقل متعارف و مشترک و گذر از آن شکل میگیرد. برای مثال، اگر شما از یک راننده تاکسی بپرسید: «آیا وجود اصیل است یا ماهیت؟»، وی به شما پاسخ خواهد داد: «برو خدا روزیات را جای دیگری حواله دهد». به بیان دیگر، برای عموم مردم و برای عقل متعارف مسائل اصلی عبارتند از نان، خانه، شغل، ارضای غرایز، گرانی، تورم، و... . لذا هر گونه پرسش یا مسألهای ــ هر چند مهم و اساسی ــ که ارتباطی مستقیم با زندگی طبیعی، غریزی و عرفی نداشته باشد، امری زاید، بیفایده و بیحاصل است.
2. از موضع سیاست و سیاستزدگی: گروه دومی که با فلسفه مخالفاند، اهل سیاست، مدیران اجرایی، تکنوکراتها، بوروکراتها و بسیاری از شبهروشنفکرانی هستند که مقوله سیاست را مهمترین مقوله در حیات اجتماعی تلقی میکنند. از نظر این گروه مهمترین و مبرمترین مسائل جامعه، مسائلی سیاسی همچون جنگ، توطئه دشمن، خطر بیگانگان، مشکلات اقتصادی، ترافیک، آلودگی محیط زیست، گرانی، تورم، بیکاری، دمکراسی، آزادیهای سیاسی، عدالت اجتماعی و ... است. لذا پرداختن به فلسفه به معنای پرداختن به مسائل ذهنی، انتزاعی و بیحاصلی است که هیچ گاه در صحنه عمل و اجرا به ما یاری نمیرسانند. مخالفت این گروه با فلسفه، اگر چه ظاهراً در سطحی بالاتر از سطح عوام و در مرتبهای بالاتر از مخالفت عقل متعارف با فلسفه است اما در واقع ریشه در همان تلقی فهم متعارف از فلسفه دارد.
این گروه دوم، مسائل عملی، اجرایی و سیاسی جامعه را صرف مسائل فنی و تکنیکی دانسته، راهحلها را در خود ساحت عمل، اجرا و سیاست جستوجو میکنند و هیچ گونه ضرورتی برای عروج از سطح عمل به ساحت فلسفه و نظر احساس نمیکنند. این گروه نیز رویکردی منفی به فلسفه داشته، تفکر فلسفی را همواره استهزا میکنند.
3. از موضع اخباریگری: اخباریون معتقدند که متن کتب مقدس یا نص (برای ما مسلمانان قرآن و احادیث و سیره نبوی و برای ما شیعیان، احادیث ائمه نیز علاوه بر منابع پیشین) برای یافتن معرفت صحیح از جهان کفایت کرده، لذا هیچ نیازی به فلسفه نیست. این گروه حتی فلسفه را مسیری کفرآمیز و ضلالتآفرین برمیشمارند.
4. از منظر تفکر تئولوژیک: اصحاب تئولوژی، یعنی معتقدان به نظامهای گوناگون تئولوژیک مثل تئولوژیهای یهودی، مسیحی یا اسلامی با فلسفه مواجههای دوگانه داشته و دارند. نظامهای تئولوژیک در مواردی از ضرابخانه فلسفه برای مسلح ساختن خود در مقابل معاندان و رقبا بهره میجویند، اما در جایی که تفکر فلسفی با برخی از باورهای تئولوژیک آنان سازگار نباشد، تفکر فلسفی مورد بیمهری آنان واقع میشود.
5. از منظر تفکر معنوی، باطنی و عرفانی: در همه سنتهای نظری ماقبل متافیزیکی، نوعی تفکر حضوری، شهودی، بیواسطه، قلبی، باطنی و معنوی وجود داشته است. همه این سنتها در مواجهه با سنت تفکر فلسفی ــ که سنتی مفهومی، حصولی، عقلپرستانه، باواسطه، استنتاجی، منطقسالارانه و گزارهمحور است ــ به نوعی مخالفت و مقاومت پرداختهاند. این مخالفت و مقاومت را، هم در تاریخ یهودیت و مسیحیت و هم در تاریخ ایران و اسلام بهخوبی میبینیم.
6. از منظر تجربهگرایی: برخی همچون هیوم از منظر آمپریسم و تجربهگرایی برای مقولات غیرتجربی فلسفی ــ مثل مقولات علیت یا ضرورت ــ و لذا برای کل فلسفه ارزش و اعتباری قائل نبوده، به نقد فلسفه و مخالفت با بسیاری از مدعیات فلسفی از منظر تجربهگرایی میپردازند. هیوم با انکار ارزش و اعتبار عینی مقوله فلسفی علیت، ترک بزرگی بر دیوار تفکر فلسفی ایجاد کرد.
7. از منظر فلسفه نقدی و استعلایی کانت: کانت نخستین فیلسوف بزرگی است که امکان ذاتی خود فلسفه را مورد پرسش قرار داد، یعنی به طرح این پرسش پرداخت که آیا اساساً نیل به معرفت متافیزیکی و پاسخگویی به پرسشهای فلسفی برای بشر امکانپذیر است؟ وی نشان داد عقل نظری راهی برای پاسخگویی به پرسشهای فلسفی ندارد و از آنجا که پا را از محدودههای تجربه ممکن فراتر میگذارد با دیالکتیک (شکاکیت) و آنتینومیها (قضایای جدلیالطرفین) مواجه میشود. کانت کوشید به شکاکیت هیومی در خصوص مقوله فلسفی علیت پاسخ دهد و در این مسیر همه مقولات فلسفی را ماتقدم و از آنِ خود ذهن اعلام کرد. به بیان سادهتر، وی خواست ابروی مقوله علیت را اصلاح نماید، لیکن چشم مقولات فلسفی را کور کرد.
8. از منظر رومانتیسم: انتقادات و مخالفتهای رومانتیستهای آلمانی با راسیونالیسم و منطقگرایی افراطی فلسفه از منظر نوعی شهودگرایی، اهمیت دادن به قوه آزادانه خیال در قیاس با سیطره مطلق عقل استدلالی در فلسفه و تکیه بر شهود، مواجهه بیواسطه زیباییشناسانه با جهان و زندگی به جای مواجهه مطلقاً با واسطه، مفهومی و استدلالی بود.
9. از منظر ایمانگرایان: برخی همچون کییرکهگور به تمایز میان متافیزیک (فلسفه) و ایمان قائل بوده، از منظر فیدئیسم (ایمانگرایی) به نقد فلسفه میپردازند. از نظر کییرکهگور فلسفه، معرفتی ذهنی، انتزاعی و برونذات (آفاقی) است که هیچ ارتباطی با نحوه هستی انسانی (جان یا اگزیستانس) ما برقرار نمیکند در حالی که ایمان، حاصل معرفتی وجودی (اگزیستانسیل)، غیرانتزاعی و درونذات (انفسی) است که نحوه بودن ما را رقم میزند.
10. از منظر پراکسیس اجتماعی: مارکس در مانیفست حزب کمونیست اظهار داشت: «فلاسفه تاکنون به تفسیر جهان پرداختهاند، اما سخن بر سر تغییر آن است.» مارکس معتقد بود فیلسوفان صرفاً به تفسیر عقلانی جهان میپردازند اما هیچ گام عملی در مسیر پراکسیس، تغییر و تحول و عقلانیسازی نهادهای نامعقول اجتماعی برنمیدارند. این تلقی مارکس از رابطه نظر و عمل یا فلسفه و پراکسیس اجتمای زمینههایی را برای نقد ایدئولوژیک فلسفه فراهم ساخت که یکی از رایجترین نقدهای فلسفه در روزگار ماست.
11. از منظر سیانتیستی و پوزیتیویستی: سیانتیستها، پوزیتیویستها و نئوپوزیتیویستها ــ یعنی شیفتگان نظام علمی علوم تجربی جدید ــ از موضع اصالت بخشیدن به الگوی معرفت علمی و منطبق نبودن فلسفه و معرفت فلسفی با نظام معرفتی علوم جدید با فلسفه مخالفاند. سیانتیستها، پوزیتیویستها و نئوپوزیتویستها با فلسفه مخالفاند چرا که علوم جدید را پاسخگوی بسیاری از پرسشهای بشر دانسته، پاسخهای فلسفی را غیر قابل رسیدگی علمی و لذا بیفایده و بیحاصل برمیشمارند.
12. از منظر شوپنهاور و نیچه: شوپنهاور برای مفاهیم، عقل و معرفت بشری ارزشی عملی و زیستی و نه ارزشی نظری قائل بود. معنای این سخن این است که از نظر وی عقل آدمی در ادامه و استمرار همان قدرت ابزارسازی بشر به واسطه دستانش است. به بیان سادهتر، بشر علاوه بر قدرت ابزارسازی به واسطه دستانش به کمک نیروی عقلانی خویش نیز، به منظور سهولت بخشیدن به زندگی، به ساختن مفاهیم نظری میپردازد. لذا مفاهیم نظری و عقلانی و شناخت بشری فاقد ارزش نظری هستند، یعنی این مفاهیم، حکایتگر امور واقع نیستند و ما نمیتوانیم از حقیقت و خطا، یا درستی و نادرستی علم و شناخت بشری سخن بگوییم، بلکه آنها ابزارهایی مفهومی و نظری هستند که فقط میتوان از کارآمدی یا ناکارآمدی آنها سخن گفت، در ست همانگونه که ما نمیتوانیم از درستی یا نادرستی یک چاقو یا قیچی سخن بگوییم بلکه باید از تیز بودن یا کُند بودن یا از مفید بودن و غیرمفید بودن یک ابزار سخن بگوییم.
نیچه نیز، به تبع شوپنهاور، برای شناخت و معرفت بشری به طور کلی، از جمله برای فلسفه، نه ارزش نظری بلکه ارزش عملی قائل بود. از نظر نیچه تمام شناخت بشری از جمله فلسفه حاصل خواست قدرت و اراده معطوف به قدرت آدمی است و بشر به واسطه مفاهیم و مقولات عقلی، از جمله مفاهیم و مقولات فلسفی خود خواهان سیطره بر واقعیت صیرورتپذیر و چیرهناشدنی جهان است. لذا فلسفه نه شناخت اعیان و حقیقت جهان بلکه تلاش به منظور فهمپذیر ساختن جهانی فهمناپذیر است تا بدین وسیله بشر بتواند بر جهان چیرهناپذیر چیره شده، به سهولت زندگی کند.
13. از منظر فلسفههای زندگی: تکیه فیلسوفان زندگی، همچون برگسون، دیلتای و نیچه بر مقولاتی چون زندگی و حرکت، صیرورت، یگانگی و منحصر به فرد بودن زندگی هر فرد و به تعبیری تاریخیت و ناتوانی فلسفه در فهم زندگی و مقولات بنیادین آن، نقد فلسفه از منظری دیگر است که تا حدودی به نقد رومانتیستهای آلمانی نزدیک است.
14. از منظر هایدگر: هایدگر از منظر منحصر به فردی به نقد متافیزیک میپردازد. وی که تاریخ فلسفه را تاریخ بسط سوبژکتیویسم / نیهیلیسم میداند از تفکری غیرسوبژکتیویستی / غیرمتافیزیکی سخن میگوید. اما آن چه نقد هایدگر از متافیزیک را از دیگر نقدها متمایز میسازد این است که همه نقدها بر اساس رجوع به «گذشته» و با تکیه بر نوعی از تفکر که در سنتهای تاریخی پیشین وجود داشتهاند یا بر اساس رجوع به «زمان حال» و با تکیه بر نوعی از تفکر حاضر، آماده و موجود صورت میپذیرد، لیکن نقد هایدگر از فلسفه بر مبنای نحوه تفکری غیرسوبژکتیویستی است که هنوز شکل نگرفته، او چشمانتظار ظهور آن در «آینده» تاریخ بشری است، هر چند که وی میکوشد نشانههایی از این تفکر را در گذشته و در سنت تفکر پیشاسقراطیان و در دیالوگ با متفکران دوره جدید ــ فرضاً کانت یا هوسرل ــ جستوجو کند.
اما آن چه در تاریخ و در قصه نقد فلسفه جالب است و یقیناً باید بدان توجه داشت، شباهتها و درهمتنیدگیها و در همان حال تفاوتها و تباعدهایی است که میان برخی از این شیوههای نقد نسبت به فلسفه وجود دارد. فرضاً میان نقد روشنفکران و اهل سیاست با نقد مارکس از فلسفه، میان نقدهای آمپریستی، پوزیتویستی و نئوپوزیتیویستی با نقد فلسفه استعلایی کانت از فلسفه، میان انتقادات فلسفه از منظرهای حکمت معنوی شرقی، ایمانگرایی کییرگور، شهودگرایی رومانتیستهای آلمانی، حیاتگرایی برگسون و دیلتای و نقد هایدگر از سوبژکتیویسم فلسفی، تقاربها و تباعدهایی وجود دارد که برای نزدیک شدن به واقعیت تاریخ تفکر باید همه آنها را به نحو توأمان مدّ نظر داشت و از هر گونه سادهسازی مطلب پرهیز کرد.
نظر شما