كارلوس فوئنتس، نويسنده مكزيكی كه هفته گذشته به جايزه ادبی «دونكيشوت» دست يافت، در گفتوگو با راديو ملی كانادا از يكی از تازهترين آثارش (اينچنين باور دارم)، نويسندگانی كه از آنها تاثير پذيرفته و ادبيات آمريكایلاتين سخن گفت.نگاه او به سياست را مي توان در لابهلاي گفتههايش كه همواره بر محور استدلال و منطق استوار است، فراوان ديد.متفكرانه ميانديشد و از كارهاي بزرگ نويسندگان هم نسلش ميگويد.فوئنتس باور دارد ادبيات آمريكای لاتين يكه تازست.
***
_ چرا مردم برای درك بهتر دنيای پيرامون خود به سراغ آثار نويسندهها میروند؟
خب، اين يكی از امكانات به دست آوردن شناخت است. از يك كودك چه چيزی میتوان آموخت؟ از يك ديوانه چه چيزی میتوان ياد گرفت؟ از يك بازيگر چه؟ از يك نقاش، يك سياستمدار، يك دستفروش؟ از هركسی میتوان چيزی ياد گرفت. ما هميشه در حال يادگيری از يكديگريم. يك نويسنده نيز در فرآيند آگاهی كه پايه و اساس اين دنياست، يكی از عناصر است.
_ اما مردم به سراغ نويسندهها میروند، اينطور نيست؟
بله، اما آنها به سراغ دستفروشها هم میروند.
_ شما از يك ديوانه چه میآموزيد؟
پولوس مقدس داستان مرد ديوانهای را تعريف میكند كه هميشه در تماشاخانه خالیای میخنديد. يك روز مردم گفتند اين مرد ديوانه است، او را گرفتند و به ديوانهخانهای بردند. وقتی او را از تماشاخانه بيرون كردند گفت: شما چيزی به دست نياوريد، اما خوشی را از من گرفتيد.
_ و ما از اين داستان چه میفهميم؟
میفهميم كه در اين دنيا چيزهای زيادی وجود دارد كه ما از آن بیخبريم.
_ شما گفتهايد كه ادبيات آمريكای لاتين يكه تاز نيمه دوم قرن بيستم است. چه چيزی باعث شده كه آمريكای لاتين در اين عرصه پيشی بگيرد؟
من فكر میكنم كه ما سنت فوقالعاده غنیای داريم كه از آن بیخبر بوديم. بعد از استقلال در سال 1821 فكر میكرديم كه بايد از سبكهای اوپايی تقليد كنيم، فكر میكرديم كه بايد رمانتيك، رئاليست و يا ناتوراليست باشيم. در سراسر آمريكای لاتين همه به تقليد از زولا مینوشتند و فراموش كرده بودند كه گذشته عظيمی از تخيل دارند كه از ادبيات اسپانيا، از سروانتس، به آنها رسيده. اين تخيلات از حقايق كشف و پيروزی در جنگها سرچشمه گرفته بود، از حكاياتی كه درباره جزاير سند، پریهای دريايی، نهنگهای عظيمالجثه و سواحل مملو از مرواريد سياه تعريف كرده بودند. چرا اين تخيل ما را ترك كرده بود و چرا ما تنها از زنان خطاكار و بچههای يتيم مینوشتيم؟
هديه بزرگی كه از بورخس، كارپنتير و آستورياس گرفتيم اين بود كه آنها اين گذشته باشكوه را مجددا زنده كردند. اين ماموريت نسل من بود، نسل گارسيا ماركز و نويسندگان ديگر كه بگويند: «بگذاريد همه چيزهايی كه تاكنون گفته نشده را تعريف كنيم». حركت شگفتآوری بود. نسل ما را هدفمند كرد و باعث شد كتابهای جالبی بنويسيم. حالا اين هم گذشتهاست و نسل جديدی روی كار آمده. دغدغه آنها ميراث گذشتگان و تعريف نشدههای آمريكای لاتين نيست، آنها درباره حقوق زنان، روابط افراد در ازدواج، زندگی در شهر و طلاق مینويسند. اين خوب است. نسل ما وظيفه خودش را انجام داد و نسل شما وظيفه خودش را انجام میدهد.
_ اما سوال اين است چرا غرب آماده شنيدن داستانهای شما بود؟ منظورم اين است كه آمادگی آنها برای پذيرش اين نوع داستانها جالب بود!
فكر میكنم در آن زمان غرب با كمبود آثار قابل توجه مواجه شده بود. موج بزرگ خلاقيت كه با ويرجينيا وولف و ويليام فاكنر به اوج خود رسيد، ديگر افول كرده بود و ناگهان در ميان رئاليسم و ادبيات غرب نويسندگانی ظهور كردند كه تخيلیبسيار قوی داشته و با نويسندههای اروپايی مثل گانتر گراس و ميلان كوندرا همصدا بودند. خيلی جالب است كه موج جديد رمان از آمريكای لاتين و اروپای مركزی بلند شده و خب تا به امروز هم ادامه دارد.
_ يكی از شخصيتها در يكی از رمانهايتان میگويد: «خوب میدانم كه شما آمريكای لاتينیها با نوميدی به منطق و استدلال، كه مفاهيم بيگانهای برايتان هستند، چسبيدهايد. زيرا میخواهيد از تخيل فراطبيعیای كه ميراث شماست فرار كنيد». آيا هنوز هم همينطور است؟
آه بله،همينطور شده. باور نكردني است. وقتی به جوامع سرخپوستی مكزيك كه بر پايه اسطوره، تخيل و آيين خاصی بنا شدهاند، سر میزنيد، میبينيد كه خيلی از مكزيكیها (كه اتفاقا خيلی هم شبيه به سرخپوستها هستند) میگويند: «نه، نه، نه، اين بر خلاف منطق و استدلال است. ما بايد در اين سرزمين وحشتناك بذر منطق و استدلال بكاريم» اما، من فكر میكنم منطق و تخيل میتوانند با هم باشند و منطق نبايد تخيل را بكشد.
_ فكر میكنم يك بار گفتهايد كه موضوع تمام داستانهای شما زمان است، در A تا Z هم فصلی را به زمان اختصاص داديد كه در آن گفتهايد در جهان بيش از يك زمان وجود دارد. آيا منظورتان نسبيت است؟
بله، نسبيت جوهره و همينطور هم، سايه اكثر آفرينشهای ادبی و علمی عصر ماست. نسبيت در اينشتين و هايزنبرگ هست، در پيكاسو و كوبيسم، در جويس و ويرجينيا وولف و فالكنر، در اينشتين و فيلمسازان بزرگ. منظورم اين است كه همه جا هست. همه جا شما احساس میكنيد، ديدگاه نسبيت در ديدگاه وجود دارد و به همين دليل است كه من علاقهمند سرسخت سروانتس و دون كيشوت هستم. زيرا در اين اثر تحميل ديدگاه، تحميل يك حقيقت ايدئولوژيك، ادبی و يا هنری وجود ندارد. در اينكه كجا قرار میگيريد تنوع وجود دارد. فكر میكنم اصل عدم قطعيت هايزنبرگ يك قانون شده است، نه قانون نشده، بلكه باعث بوجود آمدن احتمال ايجاد نوعی منطق در جهان شده: منطق كثرت ديدگاه درباره جهانی كه در آن زندگی میكنيم. ديگر يك ديدگاه وجود ندارد. علم دستخوش تغييرات اساسی شده است و همزمان با آن هنر، سياست و همينطور هم ساير چيزها. به همين دليل وقتی در معرض يك تحميل توتاليتر يا ايدئولوژيك قرار میگيريد نمیتوانيد آن را تحمل كنيد، غير ممكن است، وقتی به آن اعتقاد نداريد خود باعث استهزاء خود میشود. وقتی جرج بوش میگويد آمريكا آخرين اميد بزرگ بشريت است، من تنها میخندم! پس استراليا چه میشود؟ مكزيك چه میشود؟ و همينطور هم جزاير فيجی؟ منظورم اين است كه برای بشريت احتمالات زيادی وجود دارد. شما نمیتوانيد به يك ملت يك ايدئولوژی بدهيد و همينطور هم نمیتوانيد كل حقيقت را به يك نفر بدهيد.
_ حالا كه درباره فرد و فرمانروايی صحبت كرديد، يادم آمد كه گفتهايد نويسنده مورد علاقه استالين، ادگار آلن پو بوده است. از بررسی نويسندگان مورد علاقه ديكتاتورها چه میفهميم؟
خيلی چيزها. اين كه گفتيد تازه كشف شده. وقتی استالين زنده بود كسی چيزی نمیگفت. اما چرا زندگینامهنويسان استالين اين موضوع كه او هميشه كتابهای پو را در كنار تختخوابش داشت، بر ملا كردند؟ پو به استالين چه میآموخت؟ اينكه چگونه مردم را زنده به گور كند؟ اين كه چهطور خانهها را با آدمهای داخلش با همبه آتش بكشد؟ وحشتناكترين روشهای نسلكشی كه در تخيل ادگار آلن پو شكل گرفته بود توسط استالين به حقيقت پيوست، پس اين باعث میشود كه ما خيلی چيزها درباره تفكر او بفهميم.
_ عشق به ادبيات باعث نمیشود كسی انسانتر شود. نه؟
نه لزوما، اما كمك بزرگی میكند.
_ خيلی از دولتمردان سياسی عاشق ادبيات هستند اما به هر حال، اين موضوع باعث نشده كه رفتارشان در دنيا تغيير كند.
شايد هم باعث شده و ما بیخبريم. اما من فكر نمیكنم زنان و مردان سياستمدار صرفا با ارزشهای ادبی هدايت میشوند. برعكس آنها فكر میكنند كه صاحب حقيقتند و كارهايشان در ارتباط با حقيقت است و معمولا اين باور، قلمرو واقعی وهم است. كسانی كه فكر میكنند بر حقيقت واقفند و تصور میكنند كه هيچ بعد ديگری به جز بعدی كه حقيقتشان بر آن استوار است وجود ندارد، خيالپردازترين افراد جهانند. موج امپراتوریها، دولتها و قدرتهای بزرگ جهان كه شكست خوردهاند نشانگر اين موضوع است. درس بزرگ كافكا، كه من او را از اين رو كه او تمامی دانستنیها را بيان كرد، بزرگترين نويسنده قرن بيستم میدانم، اين است كه به ما گفت امپراتور برهنه است، اما البته خودش نمیداند.
_ اتفاقا میخواستم درباره كافكا صحبت كنيم. شما در اين كتاب راجع به بسياری از نويسندهها و فيلمسازان مورد علاقهتان صحبت كردهايد اما چهار فصل را به چهار نويسنده خاص اختصاص دادهايد؛ كافكا، سروانتس، فاكنر و بالزاك. می خواستم راجع به اين چهار نويسنده با شما صحبت كنم. چرا اين چهار نفر را انتخاب كرديد؟ چرا اين چهار نفر را بيشتر دوست داريد؟ البته الان گفتيد كه دليل علاقهتان به كافكا اين است كه او درباره همهچيز نوشته است.
خب، او بزرگترين نويسنده قرن بيستم بود زيرا پيشبينی كردهبود كه قرن بيستم چگونه خواهد بود؛ قرن ترس و وحشت، شكنجه و بیعدالتی و اينكه ندانيد چه كسی و به چه دليل شما را محكوم كردهاست. قرنی است كه نيمهشب ناگهان به در خانهتان میكوبند و شما را بدون اينكه بدانيد چرا، با خود میبرند و شما خود را در يك بازداشتگاه يا يك استوديوی تلويزيونی میبينيد، كه خيلی هم با هم فرقی نمیكنند.
_ خوشبختانه ما الان در استوديو راديو هستيم و من حرف شما را توهين به حساب نمیآورم و اما فاكنر؟
فاكنر نويسنده آمريكايی است كه شكست را میپذيرد. در كشوری كه اين قانون: "هيچ نتيجهای به جز موفقيت قابل قبول نيست" حكم میكند، فاكنر میگويد هيچ چيز به اندازه عدم موفقيت و شكست جنوب باعث نمیشود كه خود را بشناسيم. به واسطه فيلتر جنوب است كه فالكنر تراژدی هويت انسانی را به تصوير میكشد. به همين دليل او در ادبيات امريكا منحصر به فرد است. پس از او شايد بعضی از نويسندگان سياهپوست مثل جيمز بالدوين يا ريچارد رايت و يا شايد بعضی از نويسندگان جنايی مانند دشيل هامت، ريموند چندلر و جيمز كين نيمه تاريك ايالات متحده را به تصوير كشيده باشند. اما در كل ايالات متحده، كشور خوشبين و از خود مطمئنی است، آنقدر كه وقتی يك نفر پيدا میشود كه بگويد: «نه، ما هم تراژيك هستيم»، و اين را در قالب يك نثر زيبا و فوقالعاده میگويد، اتفاق مهمی رخ داده. فاكنر تاثير زيادی روی نويسندگان آمريكای لاتين گذاشتهاست. و به همين دليل به ما نيز تعلق دارد.
_ و بالزاك؟
بالزاك نگاه نافذی به كمدی انسانی و هر دو بعد آن دارد؛ كمدی اجتماعی قدرت: پيشرفت در اجتماع، پول درآوردن، پول از دست دادن، حسادت و غيره. و هينطور هم بعد فانتاستيك. به نظر من بالزاك استاد بسيار بسيار بزرگی است، زيرا جنبههای رئاليستی و فانتاستيك را در كنار هم قرار داده و در هر دو موفق بوده. اين برای نويسندهای مثل من درس بزرگی است. وقتی 18 ساله بودم آثار او را میخواندم و او تاثير عميقی روی من گذاشت.
_ و سروانتس عزيزتان؟ شما مدام دونكيشوت را میخوانيد. به ما بگوييد چرا؟
سروانتس سرچشمه رمان مدرن است. او مردیست كه قالب ژانرهای پيشين را میشكند و آنها را به گفت و گو در ميان خود وادار میكند. "سانچو پانزا" ژانر پيكارسك است، دنكيشوت حماسی ست، در اين اثر ژانر روستايی، داستان در داستان، رمانس و ناولای ايتاليايی هم هست، تمامی فرمهای قبلی در آن وجود دارند و اين رمان به گفت و گوی بين ژانرها تبديل شدهاست. اين رمان در دستان او ژانر ژانرها شده و او اين كار را به زبان اسپانيايی انجام داده و به اين وسيله تمامی امكانات زبان اسپانيايی برای نوشتن، فكركردن، دوستداشتن و آرزو كردن را به ما ارائه كردهاست. به اين دلايل و به دلايل بسيار ديگری كه اگر بخواهم از تمامی آنها نام ببرم خسته خواهيد شد سروانتس تا به امروز خدای ماست؛ خدای ادبيات اسپانيايی.
_ شما هميشه آن را میخوانيد؟
هر عيد پاك. هميشه در عيد پاك به خودم میگويم: خب الان وقت خواندن سروانتس است، وقت خواندن دونكيشوت!
_ آن را طوری میخوانيد كه انگار كتاب مقدس است.
بله تقريبا. مدتی پيش آكادمی نروژ سوالی از 100 رماننويس جهان پرسيد. آنها نامهای برای ما فرستادند و پرسيدند به نظر شما بزرگترين رمانی كه تاكنون نوشته شده چيست؟ پاسخ 50 نفر از اين 100 نفر دونكيشوت بود، دقيقا 50 نفر.
_ بعد از او چه كسانی بودند؟
داستايوفسكی، فالكنر و گارسيا ماركز.
_ شما در فصل پايانی كتابتان گفتهايد « اكنون بيش از هر زمان ديگری يك نويسنده، يك كتاب و يك كتابخانه به دنيا نامی و به انسانهای درون آن صدايی می بخشند. و اكنون بيش از هر زمان ديگری يك نويسنده، يك كتاب و يك كتابخانه به ما می فهمانند كه اگر نامی به چيزها نبخشيم، هيچكس نامی به ما نخواهد داد. اگر صحبت نكنيم سكوت سلطه مرگبارش را بر ما تحميل خواهدكرد.» با اين حال شما در مورد رسانههای گروهی كه خوانندگان كتابها را در سراسر جهان به تماشاگر تبديل كردهاند خوش بين هستيد، چرا؟
من فكر میكنم تمامی فرمهای ارتباطی مفيدند، بسته به اينكه چگونه از آنها استفاده شود. چيزی كه در مقابل من است خنثي است، اما يك نفر از آن به درستی استفاده میكند و يكی ديگر برای ايجاد تنفر. هيتلر هم از همين ميكروفون استفاده میكرد. بنابراين به اين بستگی دارد كه چطور از رسانهها استفاده كنيم. وقتی تلويزيون بمباران بغداد را نشان میدهد چيزی كه من میبينم، طيف زيبايی از رنگهاست، و چيزی كه نمیبينم اجساد مردگان است. میدانم كه دارند مرا فريب میدهند و فكر میكنم كه خيلی از مردم به خاطر چيزهايی كه رسانهها نشان نمیدهند، فريب میخورند. رسانهها انتخاب میكنند كه چه چيزهايی را پخش كنند و اين به اين معنی است كه خيلی از مردم نمیدانند كه واقعا چه اتفاقی در حال رخ دادن است. قدرت تصوير به حدی بالاست كه میتوانيد آن را در مقابل قدرت دنيا قرار دهيد. وقتی تصاوير رسانهها برای مردم سطحی و پيشپا افتاده شد، كه اين اتفاق راحت میافتد، نوبت به نويسندهها میرسد تا بگويند:«خب، كلمه هم وجود دارد. كلمه مبهم، متغير و سخت است اما فريبتان نمیدهد و به نظر من اين بسيار مهم است.»
درباره نويسنده
كارلوس فوئنتس در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۲۸ میلادی در پاناما سیتی، زاده شد.او بخش عمده ای از دوران كودكی و نوجوانی خود را خارج از میهن، در شهرهایی چون ریودوژانیرو، واشنگتن، سانتیاگوی شیلی و بوئنوس آیرس گذراند. اولین زبانی كه آموخت انگلیسی بود، اما هرگز به انگلیسی ننوشت.
خودش می گوید: "دیدم زبان انگلیسی آنقدر نویسنده بزرگ و آنقدر آثار شگفت آور دارد كه من هرگز در آن میان به حساب نخواهم آمد". پس او برای نوشتن زبان اسپانیایی (که زبان مادریاش بود) را برگزید و بعدها به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان زبان اسپانیایی مطرح شد.
فوئنتس به همراه گارسیا ماركز (نویسنده كلمبیایی)، خولیو كورتاسار (نویسنده آرژانتینی) و ماریو بارگاس یوسا (نویسنده پرویی) بنیانگذار ادبیات جدید امریكای لاتین هستند.
بزرگترین الهام بخش فوئنتس در خلق داستانهایش کشور مكزیک است. این نویسنده آن طور که خود میگوید از مکزیک مینویسد تا مکزیک را به جهانیان بشناساند.
در ایران بیش از ۱۰ کتاب از این نویسنده توسط مترجمانی چون عبدالله کوثری و مهدی سحابی به زبان فارسی ترجمه شده است.
از میان این کتابها میتوان به آثاری چون : «آئورا»، «پوست انداختن»، «خودم با دیگران»، «مرگ آرتور کروز» و «گرینگوی پیر» اشاره کرد.
مترجم:سفانه محققنيشابوري
نظر شما