سه‌شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۴
یونس تراکمه: «هشت و چهل‌وچهار» نوعی تجسم‌بخشی به نوستالژی است

یونس تراکمه در جلسه نقد و بررسی رمان «هشت و چهل‌وچهار» گفت که این داستان بلند از نگاه من نوعی تجسم‌بخشی به نوستالژی است؛ نوستالژی نه به معنای علمی، که در این کار خلاقه توقف در گذشته نیست، بلکه احضار گذشته به حال و پرت شدن به آینده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جلسه نقد و بررسی رمان «هشت و چهل‌وچهار» نوشته کاوه فولادی‌نسب با حضور محمد محمدعلی و یونس تراکمه، و مدیریت مهسا ملک‌مرزبان عصر روز دوشنبه (3 خردادماه) در موسسه فرهنگی هنری هفت‌اقلیم برگزار شد.
 
در ابتدای این جلسه، کاوه فولادی‌نسب فصل نوزدهم کتاب را برای حضار خواند و ادامه جلسه به نقد و بررسی اثر اختصاص یافت. مهسا ملک‌مرزبان با توجه به مضمون فصل خوانده شده از رمان، گفت که این فصل داستان، پر از نکته‌هایی است که به مرگ اشاره کرده، اما مثل همیشه مرگ را تلخ تصویر نکرده است و زیبایی‌های مرگ و شاید داستان‌های پس از مرگ را با حسی دلپذیر از آن به ما نشان می‌دهد.
 
یونس تراکمه، ابتدا به کلیت ساختار این اثر اشاره و اظهار کرد: این داستان بلند از نگاه من نوعی تجسم‌بخشی به نوستالژی است؛ نوستالژی نه به معنای علمی، که در این کار خلاقه توقف در گذشته نیست، بلکه احضار گذشته به حال و پرت شدن به آینده است، نوعی تسلسل، نوستالژی‌ای که با خوانش من هماهنگ و برای من جذاب است: تجسد بخشیدن به مفهوم انتزاعی عشق در طول سه نسل و عینیت دادن به آن و تداومش در آینده، یک مفهوم عاشقانه، نه به‌عنوان زیست عاشقانه، بلکه نوعی از انتزاع احساس.
 
وی ادامه داد: فولادی‌نسب با هوشیاری یک شیء را برای انتقال این مفهوم انتزاعی استفاده کرده است؛ همان ساعت خاص قدیمی، که برای احضار امری از گذشته به کار می‌رود و کمک می‌کند مرز بین خیال و واقعیت برداشته شود. زمان کمتر از 24 ساعت بسیار هوشیارانه برای این اثر انتخاب شده و کاوه فولادی‌نسب با توجه به درس‌هایی که در داستان‌نویسی به‌خوبی آموخته و با استفاده از المان‌ها و ترفندهایی مناسب لحظه‌به‌لحظه زمان و گذر آن را به ما نشان می‌دهد.
 
در ادامه جلسه محمد محمدعلیپس از آن محمدعلی پیش از آن که وارد بحث اصلی شود، به طنز گفت: بدترین منتقدان، خود داستان‌نویس‌ها هستند.

وی درباره «هشت و چهل‌وچهار» گفت: این رمان روایت هشت ساعت و چهل‌وچهار دقیقه از زندگی قهرمانش (نیاسان) است. رمان با ۱۲ ضربه ساعت شروع می‌شود، ۱۲ ضربه‌ای که پایان آخرین روز سال را نشان می‌دهد، اما تحویل سال ساعت هشت و چهل‌وچهار دقیقه صبح فرداست. رمان روایت هشت ساعت چهل‌وچهار دقیقه‌ای است که نه متعلق به سال گذشته است، نه به سال آینده. در این بازه زمانیِ در اصل بی‌زمان، نیاسان و همه شخصیت‌ها در جهانی موازی، زندگی در آینده را تجربه می‌کنند. از همین رو، زنی که روز قبل (۲۹ اسفند) مشتری نیاسان بوده است، در این هشت‌واندی ساعت شبانه در اورژانس، همسر اوست یا واهه و ماریا که دیروز صحبت این بود که نمی‌توانند بچه‌دار شوند، حالا بچه‌شان را برده‌اند درمانگاه.
 
وی ادامه داد: جایی در رمان راوی می‌گوید عشق از بین نمی‌رود، بلکه از شکلی به شکلی دیگر درمی‌آید. ساعت هریتیج بار انتقال عشق را به دوش می‌کشد و تبدیل به یک نماد می‌شود. در پایان رمان که سال تحویل می‌شود، زمان به سیر طبیعی خودش برمی‌گردد. به غیر از این سیر زمانی، سیری در مکان هم وجود دارد. نیاسان روز ۲۹ اسفند را در شهر سیر می‌کند و از جهان زندگان به جهان مردگان سفر می‌کند و دوباره به جهان زندگان بازمی‌گردد تا در خیابان‌های تهران پرسه بزند. علاوه بر زمان و مکان، روایت نیز سیال است. رمان با زنگ اعلام ساعت موبایل نیاسان شروع می‌شود و با زنگ ساعت‌های دیواری خانه‌اش، تمام.
 
محمدعلی در توضیح روایت کتاب اظهار کرد: روایتی که ایده جهان‌های موازی را مطرح می‌کند، یک روایت مدرن است و توقع من از یک رمان مدرن این است که وارد ابعاد روانی و درونی شخصیت‌ها شود، اما من میان مضمون و محتوای این اثر، با فرمی که برای بیان آن انتخاب شده، نوعی تناقض می‌بینم؛ ما با خواندن این شخصیت‌ها به کشف جدیدی نمی‌رسیم. شخصیت‌ها می‌توانستند بیشتر از اینی که هستند، منفذی برای ورود به تاریخ اجتماعی باشند، اما به نظر می‌رسد نویسنده بیشتر در پی فرم جدیدی بوده که در ذهن داشته. او این بخش از سخنانش را این‌طور به پایان رساند که «البته کاوه فولادی‌نسب در دفاع از اثرش می‌تواند این تناقض را یک ویژگی آن بداند.»
 
در ادامه یونس تراکمه با ذکر این موضوع که دغدغه آقای محمدعلی درست و قابل‌تحلیل است، گفت: نسل جوان ما با یک انقطاع در میراث ادبی صدساله ایران روبه‌رو است که این خلاء در آثار نویسندگان جوان مشهود است؛ یعنی از دهه شصت به بعد حفره‌ای در ادبیات ایران ایجاد شد که تأثیراتش را در ادبیات امروز می‌توان مشاهده کرد.

وی در ادامه افزود: نکته‌ای که در رمان «هشت و چهل‌وچهار» وجود دارد، تلاش نویسنده برای برقراری همین ارتباط با نویسندگان نسل پیشین است. حتی در خود داستان نیز به میراثی که پدربزرگ برای نوه‌اش به‌جا می‌گذارد، اشاره شده، و نیاسان اگر هویتی دارد، در گرو همین پیوند است. عنصر شاخص دیگر در رمان کاوه فولادی‌نسب، وجود هویت جغرافیایی در اثر است؛ در این داستان جغرافیا از حالت انتزاعی خارج شده و هویت پیدا کرده است. ذهنی‌نویسی در این رمان با نوعی از عینیت‌گرایی گره خورده و آن‌چه در ذهن نویسنده بوده، برای خواننده باورپذیر می‌شود.
 
در ادامه محمدعلی با ذکر این مسئله که در این اثر مضامین واقع‌گرا به شیوه‌ای غیرواقع‌گرا روایت شده‌اند، بار دیگر به تناقض موجود میان فرم و محتوا اشاره و عنوان کرد: وقتی بنجی را در «خشم و هیاهو» می‌خوانیم عینیت و ذهنیت درهم آمیخته می‌شوند، اما در رمان فولادی‌نسب این اتفاق نمی‌افتد.

وی افزود: تلاش نویسنده برای ساختن فرم و رفت و برگشت‌های زمانی قابل‌انکار نیست و ستودنی است، اما به نظر می‌رسد این فرم بر کل محتوای اثر سایه انداخته است و ما با این سؤال مواجه می‌شویم که آرمان نسل جدید نویسنده‌ها چیست؟ البته همین‌جا هم داستان نوعی اعتراض را در درون خودش دارد که کمرنگ شده است.
 
تراکمه در ادامه به سراغ راوی اثر رفت و گفت: راوی در تعریف کلاسیک داستان مشخص است، اما هر نویسنده‌ای شیوه منحصربه‌فرد خودش را در انتخاب راوی دارد، که این داستان نیز از مختصات ویژه‌ای که نویسنده طراحی کرده، بهره برده است.

او ادامه داد: راوی اثر کاوه فولادی‌نسب، هم امکانات راوی سوم شخص را دارد و هم از کیفیات راوی اول شخص استفاده می‌کند؛ راوی سوم‌شخص در تعریفش مثل چشمی شیشه‌ای است که قضاوت نمی‌کند، اما در این‌جا می‌بینیم که نویسنده با مهارت آن را به‌نوعی از راوی اول شخص چسبانده است و داستان پر از احساساتی است که نه از زبان راوی اول شخص، بلکه از زبان راوی سوم شخص بیان می‌شود. همین انتخاب درست به ما این امکان را می‌دهد که مفهومی با قدمت صدساله و همه مفاهیم انتزاعی دیگر را در اثر به‌صورت عینی ببینیم، با اجزای داستان همراه شویم و بتوانیم همه آن احساسات انتزاعی را به‌واسطه اشیایی که نویسنده به‌درستی انتخاب کرده، لمس کنیم.
 
تراکمه در پایان این بخش از سخنانش اظهار کرد: این رمان را نوستالژیک می‌دانم، اما نه به آن معنایی که به‌طور مثال هدایت در آثارش سراغ نوستالژی می‌رفت. هدایت با بازگشت به زمان گذشته در دوره‌ای خاص، در همان زمان متوقف می‌شود. به این مفهوم که از زمانی خاص، یوتوپیا می‌سازد. اما رمان کاوه فولادی‌نسب اگرچه نوستالژیک است، اما به طرز خلاقانه‌ای نوستالژی را با تمام ابزارش به زمان حال احضار می‌کند و بستری می‌سازد تا نوستالژی به حیات خودش ادامه دهد. این‌ها در اصل فرم داستان را می‌سازد؛ فرمی که به‌خوبی با محتوای اثر درهم آمیخته شده است.

وی گفت: در این اثر تلاش نویسنده در جهت واقعی کردن یک عنصر غیرواقعی بوده؛ انگار امری صددرصد ذهنی را به شیوه امری وقوع‌یافته روایت کند، و این یعنی برداشتن مرز خیال و واقعیت، که دستاورد این اثر است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها