راوی اول شخص داستان به فلج و مرگ نزدیک میشود و به تختی در یک موسسه مخصوص فقرا بسته شده، وضعیت رقتانگیزش را توصیف میکند
نسخه انگلیسی رمان «مالون میمیرد» را انتشارات گروو در 1956 ، در تیراژ 500 نسخه منتشر کرد. نخستین ترجمه فارسی آثار بکت به چهل سال پیش باز میگردد. رمانها و نمایشنامههای بکت به قلم مترجمهای متعددی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. به قلم مترجم این کتاب، دیگر آثار بکت نیز در نشر چشمه ترجمه و منتشر شده است. از آن جمله «ننامیدنی» و «دستآخر» از ترجمههای مهدی نوید است. انتشارات پنگوئن بیست هزار نسخه از این کتاب را سالها پس از چاپ توانست بفروشد.
به گفتهی مترجم، «مالون میمیرد» تداعیکنندهی ترانهای عامیانه در فرانسه است. رمان انزوا و پایان مُلوی، موران و مالون را به تصویر میکشد.
راوی اول شخص داستان به فلج و مرگ نزدیک میشود و به تختی در یک موسسه مخصوص فقرا بسته شده، وضعیت رقتانگیزش را توصیف میکند و همچون راوی داستان آن شخصیت هم تقریباً ملالآور است و این شخصیت ملالآور درباره خانوادهای تهیدست و یک پناهگاه قصه میگوید. اینها با قصه اصلیِ احتضار مالون در هم میآمیزد. رمان به نظر ایستا و گهگاه تقریبا متعارف میرسد؛ رمان با وجود این شاید در میان بهترین تلاشهای پارودیک بکت باشد، چرا که ادبیات و قواعد قصهگویی را به استهزاء میگیرد. بکت علیرغم تمام نوآوریهایش قلباً یک پارودیست بود و علاقمند به پریشانگوییهای زیگزاگی جسورانه استرن است.
راوی اول شخص، که تا اواسط راه بینام است، امیدوار است از روز یحیای تعمیددهنده جان به در ببرد و تا روز عید تجلی و شاید روز عید عروج حضرت مریم نفس نفسزنان ادامه دهد. زندگی را تشریفات شرعی قاعدهمند کرده و هر آینه، روایت در عید پاک پایان میپذیرد. اما زندگی او فوراً به مجموعهای از دودلیها و بازبینیها بدل میشود. او دربارهی مرگ قریبالوقوعش و نقشههای فیمابین بحث میکند تا قصه بگوید: «چهار قصه، هرکدام با موضوعی متفاوت. یکی دربارهی یک مرد دیگری دربارهی یک زن. سومی دربارهی یک شیء و سرانجام یکی دربارهی یک حیوان، احتمالاً یک پرنده.» فکر میکند که دوتای اولی میتوانند ترکیب شوند و او قادر نیست بدون داشتن یک سیاهه بمیرد.
رمان وقفهای بین مُلوی و ننامیدنی است، درست همانطور که در انتظار گودو وقفهای بین رنج تمام کردن مالون میمیرد و آغاز کردن ننامیدنی بود.
او در یک اتاق است، ظاهراً اتاق خودش، اما اینکه چهطور به آنجا رسیده، چهقدر آنجا بوده و چه کسی به او میرسد همه رازند. بهنظر میرسد او در جایی مثل پناهگاه باشد. او مانند راوی داستان «مسکن» حدس میزند که بیهوش شده یا «ضربهای» به او وارد شده و به اینجا آورده شده است، اما مطمئن نیست زنده باشد. به آمبولانسی اشاره میکند، شاید همانی که مُلوی صدایش را شنیده است. ممکن است مرده باشد: «تقاص گناهانم را پس میدهم یا در یکی از عمارتهای بهشت.» هر روز در باز میشود و...
خرده روایتی از این رمان، درباره زندگی ساپوسکات در میان دهقانان است، اما با وقفههای بسیار سیاهه، جکسن و طوطی، وقفههایی دروننگرانه، تفسیر روایی و صداها. نوشتن بستر تداوم را فراهم میکند: «وقتی با همان مداد و در همان دفترچه درباره او مینویسم، دربارهی خودم هم مینویسم». او از لمبرتها، رسیدن ساپو، آشپزخانه و مرغ خاکستری میگوید. همنان که تابستان به پایان میرسد، قصه روی امتحانات ساپو، دفن کردن قاطر، عدسها، خرگوش سفید و تمرکز میکند. راوی درون یک جمجمه است.
در بخشی از این روایت آمده است: «بله، روزگاری بود که بیدرنگ شب میشد و با جستوجوی گرما و تکههای تقریباً خوردنی بهخوبی میگذشت. و تصور میکنی که این وضع تا آخر همینطور باقی میماند. اما ناگهان همهچیز دوباره شروع به خشم و خروش میکند، در جنگلهایی از سرخسهای بزرگ گُم میشود یا در زمینهای بایرِ در معرض بادهای شدید میچرخی، تا اینکه کنجکاو میشود که آیا بیخبر مردهای و به دوزخ رفتهای یا باری دیگر در جایی حتا بدتر از جای قبلی به دنیا آمدهای.»
نظرات