وقتی کتاب «یادی از دکتر حشمت جنگلی» را ورق میزنید، به این پرسش میرسید که به قول کریم کشاورز؛ چرا حشمت تسلیم شد؟ ... آیا اگر در نبرد کشته میشد بهتر از بر سردار رفتن و شماتت دشمن نبود؟» برای رسیدن به پاسخ این پرسشها باید پژوهشهای عمیقی درباره نهضت جنگل صورت بگیرد تا زوایای تاریک آن بر آیندگان روشن شود.
نقش دکترحشمت در رهبری جنگهای پارتیزانی جنگلیها
دکتر حشمت یکی از یاران برجسته میرزا کوچکخان بود که در نهضت جنگل همپای میرزا جنگید و در این راه کشته شد: «در میان مبارزان جنبش جنگل، دکتر حشمت یکی از استوانههای اصلی این نهضت بود که از نخستین روزهای شکلگیری آن، همراه و همپای میرزا کوچکخان گام برداشت و بار بسیاری از مرارتها را بر دوش کشید.»(ص8)
دکتر حشمت چگونه فردی بود و جنگلیها از وی چگونه یاد میکردند: «و اما... دکتر حشمت، دومین عنصر انقلابی نهضت جنگل است که دوشادوش میرزاکوچکخان، در تهییج مردم و سازماندهی و رهبری جنگهای پارتیزانی جنگلیها و تأسیس ارتش ملی و در شرق گیلان، برای مبارزه با نیروهای اشغالگر روسیه تزاری و انگلستان، شرکت پیگیر داشت و در شهرها بهخاطر انجام بیدریغ پزشکی و در روستاها به منظور احداث «حشمترود» برای آبیاری برنجزارها و در میان جنگلیها به دلیل صداقت در مبارزه و لیاقت در اداره کارهای مردم و تعلیم پارتیزآنها، از احترام ویژهای برخوردار بود.»(ص15)
شانه به شانه آزادیخواهان «مشروطه گیلان»
درباره جزئیات زندگی دکتر حشمت اطلاعات اندکی در دسترس است؛ اطلاعات اندکی که به تنهایی گویای چگونگی زندگی وی نیست: «میرزا ابراهیم حشمت (دکتر حشمت جنگلی) پسر میرزا عباسقلی طالقانی در شهراسر طالقان متولد شد و در اواخر مشروطیت جزء پزشکان نظام، مشغول خدمت شد.»(ص35)
مرور خاطرات هم عصران یار میرزا میتواند اطلاعاتی درباره گذشته وی به ما بدهد. به طوری که در خاطرات یکی از مترجمان نامی آمده است: «کریم کشاورز در خاطرات خویش مینویسد: «دکتر حشمت و برادرش با اینکه 15 سال از من بزرگتر بودند، در مدرسه آلیانس فرانسه (تهران) با من و مرحوم احمد محمدآبادی، پسر عمهام همکلاس بودند. گو اینکه من دیگر او را ندیدم. در مدرسه او را ابراهیمخان صدا میکردند.»(ص36)
سابقه مبارزه دکتر حشمت تنها به نهضت جنگل برنمیگردد بلکه با استناد به خاطرات بعضی میتوان این موضوع را دریافت: «از یادداشتهای اسماعیل جنگلی، خواهرزاده «تفنگ بر دوش» میرزا پیداست که دکتر حشمت «تفنگ بر دوش» نیز، در بیرون راندن انگلیسیهای مکار و روسهای تزار، شانه به شانه دیگر آزادیخواهان «مشروطه گیلان» شرکت داشت. دکتر ابراهیمخان (حشمت) که در آن زمان پزشک نظام بود، با عده اعزامی دولت مشروطه، با سردار محیی و مجاهدین اردبیل میرود... و پس از فتح مجدد اردبیل، به تهران باز میگردد.»(ص37)
درخشندگی طبیبی در دل نهضت جنگل
ابراهیم فخرایی، پژوهشگر تاریخ که از نزدیک با دکترحشمت دیدار داشته، در بیان جزئیاتی از خلق و خوی وی مینویسد:«در نهایتِ صمیمیت با بیماران رفتار میکرد. دارای معلومات سیاسی و عمومی نسبتا کامل بوده و در چنان اوضاع و احوالی، یک مرد تحصیلکرده طب، از لحاظ جنبه آزادیواهی، در محیط لاهیجان درخشندگی خاصی داشت. به مناسبت همین افکار آزادیخواهانه، به نهضتِ جنگل در غرب گیلان فعالیت داشت ملحق شد و به مرحوم میرزاکوچک پیوست و عهدهدارِ رهبریِ نهضت در قسمتِ شرق گیلان شد و بدون اینکه اهل خرافات باشد معتقد به دین اسلام بود و در خانه من با احسانالله خان و حسینخانالله که پس از ترور میرزا محسن از تهران به لاهیجان گریخته بودند، آشنا شد.»(ص38)
آشنایی دکتر حشمت با میرزا از طریق دستخط دوستی که هر دو آنها را میشناخت، صورت گرفت. مؤیدالدیوان لاهیجی درباره این آشنایی آورده است: «در یکی از این شبهای پرتکاپو، دکتر حشمت از از مؤیدالدیوان لاهیجانی نامهای به این مضمون دریافت کرد: «حضرت دکتر را قربان. آقا میرزاکوچکخان از رفقای تهران شما هستند به زحمتی از کجور و تنکابن به رودسر آمده؛ اخوی وکیلالتجار ایشان را به زحمت به لاهیجان رسانده و در بنده منزل است.»(ص45)
در نخستین دیدار میرزا و دکتر چه گذشت؟ آنچه پیداست روسها موانعی برای حضور میرزا در گیلان ایجاد کرده بودند که میرزا نخست به مازندران رفت: «دکتر حشمت در خانه مؤیدالدیوان لاهیجی با میرزا دیدار کرد و از چند و چون جدایی او از دیوسالار و بازگشت از مازندران به گیلان آگاه شد.»(ص45)
پیمانی که دکتر حشمت با عظمت خانم بست!
اما باید دید چه چیزی باعث شد که دکترحشمت با میرزا راهی رشت شد: «میرزا، گیلان خاوری را به دلیل نداشتن جنگل انبوه و میدان ستیز و گریز و مهمتر از همه گستردگی نفوذ مالکین و همکاری پارهای از آنها با سپهسالار تنکابنی، نپسندیدی. دکترحشمت نیز که نیروهای رزمی خود را در برابر قوای روسیه تزاری ناچیز میدید با کوچکخان همسفر و همگام شد و با هم به رشت رفتند.»(ص46)
پس از حضور میرزا و دکتر حشمت در گیلان گروه جنگل تشکیل شد و دیگران هم به آنها پیوستند: «ورود میرزا کوچکخان و دکتر حشمت به رشت، رجب 1333 ه.ق. مخفیانه صورت گرفت... شبانه وارد منزل میرزا احمدخان (مدیر روزنامه پرورش) شدند.» و پس از چند هفته چندین نفر شدند و در گروههای کوچک به جنگلهای تولم راه یافتند و در اولین فرصت با نامهنگاری از آشنایان استمداد کردند. کمکم آوازه گردهمایی جنگلی در گیلان پیچید و به گوش روسها نیز رسید که وجود عدهای جنگی بین خمام و انزلی، ممکن است موجب نابودی مرکز مهمات جنگی روسها در این بخش از ایران شود.»(ص46)
با گسترده شدن کار جنگلیها، دکترحشمت به شرق گیلان رفت تا پایگاهی برای جنگلیها ایجاد کند، در این میان افرادی مانند امیر عشایر خلخالی به دستور محمدولیخان تنکابنی خواستند تا در مقابل دکترحشمت بایستند. اما در این میان زنی به میان آمد تا با دکتر متحد شود: «عظمتخانم، خواهر امیر عشایر خلخالی، فرزندان خود را به همراه نمایندهای به حضور دکترحشمت فرستاد که «ما مسلمان و ایرانی هستیم. برادر من و بستگان ما ناگزیر به فرمان دولت گردن نهاده و به شما حمله کردهاند. تمنای عفو داریم و حاضریم به شما متعهد و همقدم شویم.»
دکتر حشمت، پیشنهاد عظمتخانم را پذیرفت و نوشت که: «ما آن زمان درستی سوگند و گفتار شما را باور میداریم که: اشجعالدوله و برادر شما، امیر عشایر حاضر شوند و جنگل بیایند و عدهای از قوای محلی شما برای خدمت به وطن، علیه قوای روسیه، دوش به دوش ما بجنگند.»عظمتخانم با دریافت نامه دکترحشمت، پسران،برادرزادههای خود، اشجعالدوله و عدهای از سواران خود را همراه با سوگندنامه وفاداری و مقداری سلاح جنگی به جنگل فرستاد.»(ص67)
تاثر کریم کشاورز بر مرگ جانگداز دکتر حشمت
گرد آمدن جنگلیها زنگ خطری برای مالکان و خوانین گیلانی بود. از این رو به مقابله با جنگلیها برخاستند: «خانهای گیلانی خاوری و تنکابن نیز در دفاع از طبقه خویش، هماهنگ شدند و از کلاردشت تا املش به تهیه قوا پرداختند و با دریافت جنگابزار از «قنسول انگلیس» از راه کوهساران الموت و طالقان، کلاردشت تا املش را تجهیز کردند و از هر گوشه و کنار که جنگلیها را دستگیر میکردند، در شاهرود طالقان، به انگلیسیها تحویل میدادند و با همه حیلهگریها به این اندیشه افتادند که «به لاهیجان هجوم نموده؛ دکترحشمت را دستگیر و مجاهدین جنگل را خلعسلاح نمایند.
جنگلیها به مکنونات قلبی این عده پی برده و در موقع عقبنشینی به طرف لاهیجان، باران شدیدی باریده شد... جنگلیها از طوفان و کولاک استفاده نموده، نصرتالله املشی را در املش دستگیر کردند. پس از مذاکره با دکترحشمت و پرداخت 4000 تومان نقد، برای اینکه موضوع استخلاص نصرتالله املشی علنی نشود او را به لباس زنان ملبس کرده و از محبس خلاص کردند.»(ص71)
کریم کشاورز، مترجم و نویسنده با بهت و حیرت در شرح جزئیات اعدام دکتر حشمت در رشت مینویسد: «یاد دارم که من و آقادایی نمایشی و میرزا حسینخان جودت (معلم اسبق ما) و یکی دونفر دیگر در دفتر دارالایتام رشت که مرحوم دایی نمایشی مؤسس و مدیر آن بود، گرد آمده بودیم. افسوس میخوردیم که چرا دکتر فریب خورد و تسلیم شد... بُهتِمان زده بود... آنچنان متأثر بودیم که گویی خون در عروقمان منجمد شده، چیزی نمیتوانستیم گفت... کاری نمیتوانستیم کرد... چرا تسلیم شد؟ ... آیا اگر در نبرد کشته میشد بهتر از بر سردار رفتن و شماتت دشمن نبود؟ من در آن لحظه خاموشی، در این اندیشهها بودم و یقین، دیگر حاضران هم افکاری از همین دست داشتند. ناگهان به رغم دوری نسبیِ مسافت میان دارالایتام و قُرق کارگزاری، صدای شیونی از آن سو شنیده شد؛ صدای گریه مردم بود.»(ص135)
از آنسو فخرایی نیز درباره جرئیات کشته شدن دکترحشمت میگوید: «یکی دو هفته بعد از اعدام دکترحشمت، شایع شد که وثوقالدوله تمایلی به اعدام نداشته... لیکن فرماندار رشت، سردار معظم خراسانی (تیمور تاش) مفاد تلگراف را پس از پایان کار افشا نموده است. ژستِ دکتر به هنگام اعدام، مظلومانه و یک متانت و وارستگی عجیبی را نشان میداد و تجسمی از خونسردی و بیاعتناییاش نسبت به زندگی بود؛ چه بدون اندک تغییر حال یا احساس اضطراب و بدون اینکه کمترین لرزش تشویشی از مشاهده این منظره رعبانگیز در وی پدید آید، متن نوشتهای که حاکی از محکومیتش به اعدام بود و از طرف مرد سیاهچرده بدقیافهای قرائت میشد به دقت گوش داد.»(ص136)
صدای شیون زنان بر جسارت دکتر حشمت!
عبدالحسین ملکزاده، مدیر روزنامه سایبان گیلان نیز سالها پس از کشته شدن دکترحشمت از روز به دار آویخته شدنش چنین یاد میکند: «جلاد سیاهچهره و بلندقامت پیش آمد. دکترحشمت با کمال تهور شنل از دوش برگرفت و آن را به «کاظمبلند» جلاد «چهار برارانی» سپرد و بعد عینک طلای خود را به دست راست برداشته سپس به روی چهارپایه کوچک و سفیدی بالا رفت. اشعه پاکدامنی و تقوی از چهره دکترحشمت طالع بود. مردم با حس رأفت و مهربانی نگران بودند. قلوب جمعی از آزادیخواهان بهشدت میتپید.
کاظم بلند، جلاد تیرهگون و سیهدل را از مشاهده آنهمه متانت لرزشی فرا گرفت و در حین انداختن طناب، خود را باخت و نزدیک بود که بر زمین بیفتد؛ دکتر حشمت چون آن حال بدید ریسمان از جلاد برگرفت و به طرفهالعین طناب را به گردن خود بینداخت و سپس موهای انبوه سر و صورت خود را از زیر حلقه طناب خارج ساخت و بهنحوی که ریسمان، اطراف گردن او را فرا گرفت و اشاره به جلاد نمود و او را از دار بیاویختند. صدای شیون از هر طرف بلند شد و زنان وحشت نموده رو به فرار گذاشتند. دکتر حشمت کمی دستان خود را به طرف طناب نزدیک کرد و سپس آنها را فرود آورد و چندین حرکت جانگداز نموده، جان شیرین خود را تسلیم کرد.»(ص 140)
به راستی شیوه مبارزه دکتر حشمت چه مختصاتی داشت و چرا پژوهشگران و محققان معتقدند که وی با مظلومیت، جان بر سر راه خویش نهاد. اما برخی بر این باورند که وی چهرهای متفاوت از خود در مبارزه ارائه کرد: «دکتر حشمت جنگلی، در میان مبارزان جنگل، چهرهای متفاوت است. مبارزی مُصلح که نبرد در راه آزادیخواهی را به شیوهای متفاوت از نبرد مسلحانه پی گرفت و کوشید علاوه بر التیام زخمهای یاران جنگل، با اقدامات آبادگرانه و مصلحانه، شیوهای دیگرگونه را در پیش گیرد.»
کتاب «یادی از دکتر حشمت جنگلی» از محمود پاینده لنگرودی در 164 صفحه، شمارگان یکهزار نسخه و به بهای 12 هزار تومان از سوی نشر ایلیا منتشر شده است.
نظر شما