ايبسن در اين گذار به تراژدي نابِ يونان رجعت ميكند.
جان گابريل بوركمان، بانكدارِ ورشكسته و پسر مردي معدنكار است. او با يادآوري خاطره معدن و همراهي پدرش تا اعماق دخمهها در كودكي، همواره به زمين مينگرد، به موادِ بيشكل خفته در زمين و كوهها كه انسان با كاويدن اعماق، ميتواند به آنها صورت ببخشد، شكل بدهد.
در صحنه آخر نمايشنامه -مرگِ نمادين بوركمان- او از «زمين» ميگويد كه «پيش روي ما خودش رو يله داده، آزاد و فراخ... دور، تا بينهايت.» سرزمين روياها، كه البته اينك سراسر آن را برف و يخ پوشانده است. اما بوركمان در واپسين دَم به كارخانهها ميانديشد كه «اون پايين دارن كار ميكنن» و به ارواح زنداني در اعماق كه به خوشامدِ او ميآيند و خروار خروار ثروتي كه در اعماق مدفون مانده است و سنگآهنهايي كه گويا همه در كسوت اشباح بهصف ايستادهاند تا جان گابريل بوركمان، بانكدار موفق سابق به آنان زندگي ببخشد! او آمده تا با فانوسي در دست در شبي بيانتها اين گنجينه را نجات دهد، اما سوداي تصاحب، همهچيز را برهم ريخت. كاخ روياها به قلمرو سرد و تاريكي بدل شد كه جز ورشكستگي و نابودي هيچ سرانجامي نداشت. «روبك» شخصيتِ آخرين نمايشنامه ايبسن، «وقتي ما مردگان سر برداريم» نيز پيكرهسازي مشهور است كه از ساليان پيش روي اثر معروف خود، «روز رستاخيز» كار ميكند تا رستاخيز را در هيئت انسان نقش بزند. «آرمانهاي بوركمان و روبك» اما در ساختار جامعه ميانمايه شهرنشين آن روزگار با توان محدود آنها چنان دستنيافتني است كه «هر دو همچون خداي اساطيري تبعيد - هفائيستوس- تراژيك جلوه ميكنند.»
ايبسن ايده چشمدوختن به زمين و اعماق را براي بار نخست در «جان گابريل بوركمان» طرح ميكند، در تقابل كساني كه سودايي در سر دارند و سوداگرانِ بدون سودا. ازقضا اين هردو، در وضعيتي كه ايبسن روايت ميكند، در جايي همديگر را قطع ميكنند و شهرنشينانِ ميانمايه، همان نقطه اتصال تراژيكِ اين دو گروهاند.
٢ جان گابريل بوركمان، بانكداري كه روزگاري نامش بر سر زبانها بود و قهرمان شهر جلوه ميكرد، بهزعم خودش در آستانه موفقيت، به محكمه كشانده شد تا در برابر دعاوي مردماني كه سرمايه و اوراق بهادارشان را از دست داده بودند، از خود دفاع كند و البته حكمِ محكمه پنج سال زندان براي بوركمان بود. نمايشنامه از يك شب سرد زمستاني آغاز ميشود، زماني كه بوركمان آزاد شده است اما تنها چيزي كه از او مانده، صداي پايي شبيه به گرگِ دربند است كه از طبقه بالا بهگوش اهل خانه ميرسد. «ويلهلم فولدال»، كارمند ادارهاي دولتي، تنها كسي است كه گهگاه به ديدار او ميآيد و همچون شبي در تاريكي شب از پلهها بالا ميخزد و بعد چون مِه در تاريكي گم ميشود و تمامِ آنچه مخاطب از ذهن و زبان بوركمان ميداند در خلال ديالوگهاي اين دو ساخته ميشود. «بوركمان: واقعيته. اين نفرين و بار عذابيه كه ما آدمهاي نخبه بايد به دوش بكشيم. خلايق... آدمهاي ميانمايه... اينها ما رو درك نميكنن ويلهلم!» بوركمان حتا پس از گذراندنِ دوران حبس، سختْ بر اين باور است كه تنها جرمش، نخبهبودن است و اينكه با توده ميانمايه تفاوت ديد دارد. او همچنان با سوداي احداث طرحهاي بزرگ، تصاحب معادن، حفر تونلهاي طويل در دل زمين، مهار آبشارها و خردكردن صخرهها و نزديككردنِ قارهها، به دقيقهاي فكر ميكند كه ديگران متوجه شوند كارها بدون او لنگ است و بيايند به التماس و از او اعاده حيثيت كنند تا برگردد به بانك و دوباره تمام نگاهها به او دوخته شود.
ايبسن محدوديت توانِ انسان را بهتصوير ميكشد در زمينه تاريخي اروپاي صنعتي قرن نوزدهم، كه بانكداري و تجارت بهطرز غريبي فراگير شده بود، گرچه برخي سيماي «سرمايهگذار ورشكسته با آميزهاي از نبوغ» را پديده آشناي اين قرن در اروپا گرفتهاند و بر آن بودند كه تلاش اين طيف، تهمايهاي از ناپلئونباوريِ آن روزگار دارد، يا «نخبهباوريِ توماس كارلايل براي انسانِ تاريخساز» و دستآخر نشانههايي از «انسان برتر» نيچه. اما «جان گابريل بوركمان» شايد بيش از هر تفسيري، روايت «ورشكستگي» باشد و سير استحالهاي كه سودايان را به سوداگران بدل ميكند. از اين منظر، نمايشنامه ماقبل آخرِ ايبسن ميتواند تمثيلي باشد بر وضعيت اخير فرهنگ و ادبيات ايران. جان گابريل بوركمانهاي ادبيات ما دستكم از سه دهه پيش، با داعيه تغيير و بركشيدن ثروت و استعداد نهفته در اعماق فرهنگ اين مرزوبوم، با خطزدن بر ادبياتِ سياسي معاصر و موخرشان، به صحنه آمدند تا سوداي خيل بيشمارِ نويسندگان بالقوه را به بار بنشانند. ديري نپاييد كه اين سودا به سوداگري رسيد. جان گابريل بوركمانِ ايبسن با سرمايهگذاري تمام اوراق و قرضههاي مردم در كاري كه تا بهآخر بر مخاطب پوشيده است و از اينرو پوچ مينمايد، بانك را به ورشكستگي كشاند، گابريل بوركمانهاي ادبيات ما نيز با صرفِ تمام توان و امكانِ صحنه ادبيات و مخاطبانش، ادبيات را به ورشكستگي كشاندند.
سوداي «ادبيات حرفهاي» در چرخه بازار و ادعاي نظم خودجوشِ حاكم بر آن، به سوداگري ادبي ختم شد و ادبیات و هنر را یکسره به نظام بازار احاله داد. بانكداران ورشكسته ادبيات ما، با سرمايهگذاري در هيچ، وضعيت اخير را رقم زدند كه چيزي جز تيراژِ رقتبار و تنوعِ كاذب عناوين كتابها نيست. از موارد اخير اين سرمايهگذاري نيز ژانرنويسي بدون هيچ محمل و زمينه موجود است. حالآنكه «پديده ژانر» در طول تاريخ ادبيات جهان و نيز ايران، مسبوق به سابقه است و چهبسيار نظريات و آرايي كه در اين زمينه هست و البته اين جريان از درِ انكار آن برميآيد و خود به صدور و مونتاژِ تئوريها و طبقهبنديهاي بيمبنايي دست ميزند كه جز به كار بايگانيهاي متروك نميآيد. اهالي اين چرخه يا بهتعبير درستتر مدرسان شريفِ كارگاهها و نويسندگان «حرفهاي» در خطابههاشان -كه بهسبكِ قدما توسط شاگردان و حواريون آنها نوشته و منتشر ميشود- پايانِ دوران ادبیات متعهد و آرمانخواه را اعلام كردند، دريغا كه آنچه جای آرمانها نشست، چیزی جز تندادن به پوچی نبود.
نویسندگان وطنی، شيفته و دست از «ادبيات» شسته، در چرخه نشر حضور دارند و در قامتِ کارآفرین يا همان کارشناس، محصولات ادبی را در این چرخه بهجریان میاندازند. اما بازار مطالبه بیشتري دارد. اين چرخه كارآفريني بايد خودبسنده باشد. پس نويسندگان اين چرخه دست به كار شدند تا با راهاندازي جوايز ادبي خصوصي و خصولتي و بنگاههاي مطبوعاتي و برپايي جشن امضا و اخيرا نيز نوشتن يا صدور خطابههاي تئوريك در حوزه نقد ادبي به خودبسندگي برسند. اين چرخه درست مانند جزيرهاي متروك، همهچيز خود را تامين ميكند و از دايره حقوق و مسئوليت خارج است. جان گابريل بوركمان نيز تا آخر عمر در اين خيال خام بهسر برد كه روزي سرمايهگذاريهايش كه بهقيمت ازدسترفتنِ باور مردم و تمام سرمايهشان شد، به بار بنشيند. و در اين راه البته همراهي نيز داشت: فيگورِ حاشيهايِ ويلهلم فولدال، همكار و همدست سابق بوركمان كه در نمايشنامه ايبسن نقشي محوري دارد. او خود را تراژدينويس و شاعر بزرگِ آتيه ميداند و برخي شبها به ديدار بوركمان ميآيد تا تراژدي دردناك خود را براي او بخواند. درست مانند بوركمان اين سودا را در سر دارد كه روزگاري ديگران او را درك كنند و قدر نوشتههايش را بدانند. گرچه بوركمان و فولدال هر دو به تغيير سرنوشتشان باور دارند، تناقضاتِ فكري و عمليِ آنان رفتهرفته در ديالوگهاشان پديدار ميشود. ايبسن و مخاطبانِ او بختيار بودند كه جان گابريل بوركمان از تظاهر فولدال پرده برميدارد. درست در لحظهاي كه بوركمان اميدوارانه از روزگار خوش آينده حرف ميزند كه روياها و تلاشهايش بهبار بنشينند و به بانك برگردد، فولدال ترديد ميكند: «ولي منطق و عقل اينرو نميگه! تو بايد قانوناً تبرئه و بعد...» اما بوركمان نه به محكمه باور دارد و نه به خواست مردم. مردم يا همان شهرنشينانِ ميانمايهاي كه در باور بوركمان چيز چنداني از دست ندادند و اگرهم دادند بنا بوده با تدبير او دوباره به پولهاشان برسند. مهم سودايي است كه بوركمان در سر دارد، تسخيرِ فضا و افتادنِ نامش بر سر زبانها. همانچيزي كه بوركمانهاي وطني نيز به آن ميانديشند. «ورشكستگي» اما چنانكه «خانم بوركمان» -همسر بانكدار سابق- ميگويد صرفا ننگ مالي نيست بلكه حشمت و جاه، مقام و منزلت و سرآخر باور مردم را نابود كرده است. ورشكستگيِ ادبي نيز جز فضاحت مالي كه چرخه نشر بماهو «نشر»، به بار آورده است، جايگاه و مقام «نويسنده» و باور و اعتماد مردم به «ادبيات» را نابود ميكند. ايبسن در نامهاي خطاب به دوستش، گئورك براندس، صاحب نشريهاي در ١٨٧٥ درباره اينكه نمايشنامه خود را قصه دلافسردگي خوانده بود، نوشت: «بسيار مشتاقي كه بداني چرا اين قوم مرده است... هيچكس نميپذيرد كه خود باعث درد خويش است.»
٣ هيچ بعيد نيست كه آثار ايبسن، از بزرگترين نويسندگان قرن نوزدهم، از پسِ قرني به تفاسيرِ متعدد و متناقضي راه دهد، اما در اين ميان، «جان گابريل بوركمان» از جدليترينِ آثار اوست كه در مضمون و حتا در اسلوب ترجمه نيز ايدههاي پرتضادي را برانگيخته است.
همين تنشهاست كه اين نمايشنامه را به متني پرآشوب و مدرن بدل ميكند كه بهدستدادنِ تفسيري توپُر، صلب و يِكه از آن ممكن نيست. ازجمله اينكه بر سر ترجمه انگليسيِ «جان گابريل بوركمان» بحثي در ميگيرد و مترجمان، و مفسرانِ قَدر ايبسن دو رويكرد متفاوت در پيش ميگيرند كه نه شكلي، بلكه ماهوي است و ازقضا اساتيد فن و منتقدان هر دو ترجمه را موثق و معتبر ميدانند: «ترجمه انگليسيِ اينگا- استينا اوبنك و پيتر هال و ترجمه مايكل مهير»٥ ترجمه اخير را «دقيق» خواندهاند. مهير معتقد است جملات ايبسن خاصه در صحنههاي نخست و شرح صحنهها كشدار و گاه ملالآور است و ايبسن در جملهسازي و عبارتپردازيِ «جان گابريل بوركمان» چندان سختگير نبوده و حرفها را بهقدري كش داده است كه تكراري و عبث مينمايد.
مهير، براين مبنا رأي به حذف مكررات و تلخیص زبان ايبسن در ترجمه ميدهد تا بهزعم او اجراي آن در روزگار ما ممكن شود. ماجرا اما به همين سرراستي نيست. مترجمان ديگر در ترجمه «جان گابريل بوركمان»، تكرار و شكستن زبان را حامل ايدهاي نو ميدانند كه «بُعد جديدي از امروزيبودن ايبسن را آشكار ساخته است.»٦ اين مترجمان برخلافِ مايكل مهير، تكرار كلمات، گسيختگي انديشه و مكثها را نابهجا، و ماحصل شلختگي ايبسن در نثر نميدانند و حتا پا را از اين فراتر گذاشته و ايبسن را سلفِ بكت در اسلوب تكرار ميدانند.
ايبسن با خرق عادت و برهمزدنِ قواعد نثري كه خود تا پيش از «جان گابريل بوركمان» به آن علقهاي داشت، ناخواسته سبكي را در مياندازد كه «بكت، پينتر و ساير نمايشنامهنويسان مدرن حالا، در قرن بيستم بهكار ميبرند.» دستكم ميتوان رگههايي از آن را در جملات مكرر و بدون ربط منطقي با جمله پيشين يافت و جهشها و مكثهايي كه شاخصِ آثار بكتي است و آ الوارز آن را «حرّافي مدام» ميخواند و ايده تكرار و حرافي بكت را خاصه در نمايشنامه «گودو» جستوجو ميكند. جايي كه دو ولگرد - استراگون و ولاديمير- براي «گذران وقت» به اين ايده ميرسند كه بيوقفه با هم گفتوگو كنند. «دليل حرفزدن آنها و آنچه عليهاش ميجنگند هيچ يا نيستي است.»
آلوارز باور دارد آداب و مناسكي كه آنان در نبرد عليه سكوت و خلأ بهكار ميگيرند، از عملكرد و دقت بكت در مقام رماننويس برميآيد كه اينجا، به هيئت الگوهاي تكرارشونده پرسش و پاسخ درميآيد. و اين بديلِ بكت است در تقابل با ديالوگهاي وارفته و پيشپاافتاده نمايشنامههاي «خوشساخت و قراردادي» كه تا پيش از او صحنه را تسخير كرده بودند. درست ايدهاي كه ايبسن در نمايشنامه «جان گابريل بوركمان» بهكار انداخته است. او با تكرارِ بهظاهر بيدليلِ كلمات، از مناسكي پرده برميدارد كه در جوار نيستي شكل گرفته و با تكرار معنا ميشود و اين تنها يكي از دلايل مدرنبودنِ آثار ايبسن است و نيز در معاصربودنِ ايبسن همين بس كه پرترهها و تيپهاي شخصيتي او تا هنوز هم براي ترسيم وضعيت كنوني سختْ بهكار ميآيد. نبرد عليه سكوتِ فضاي ادبي و پُرگويي و وراجي مدامِ چرخه ادبيات ما، وجهي كميك به خود گرفته است كه راهي جز نيستي پيش رو ندارد، مگر مانند فولدالِ متوهم، دستكم لمحهاي در باور خود ترديد كند.
منابع:
- «جان گابريل بوركمان»، هنريك ايبسن، بهزاد قادري، نشر بيدگل
- «وقتي ما مردگان سر برداريم»، هنريك ايبسن، بهزاد قادري، نشر بيدگل
- از مقدمه «جان گابريل بوركمان» نوشته بهزاد قادري
- از مقدمه «جان گابرييل بوركمن»، هنريك ايبسن، ناصر ايراني، نشر ني
- «بكت»، آ. آلوارز، مراد فرهادپور، نشر طرح نو
نظر شما