محمود برای اینکه در مورد نظریه داستان نویسی «تعریف در حرکت» خود از آخرین کارهای موفق خود مثالی بیاورد، به رمان «مدار صفر درجه» اشاره میکند: جایی که «باران» منتظر است «مائده» بیاید، باران توی اتاق است و منتظر است (این را یکی از دوستان به من توجه داد و شاید من تا این حد به موضوع آگاه نبودم). او گفت که در این صفحه، بیش از شصت، هفتاد فعل به کار رفته است، بی قراری را در حرکت باران می بینیم، بی اینکه گفته شود که بی قرار است و وقتی مائده میآید تو، مثل اینکه آب یخ رویش ریخته باشند، آرام می شود.
در این توضیحات او مشخص است که زبان را در خدمت حرکت برای بیان حالت بیقراری شخصیت داستان خود قرار داده و با به کار بردن بیش از شصت، هفتاد فعل در بیان حرکات «باران» می خواهد به ما می فهماند که او برای دیدن «مائده» بیقرار بوده است. محمود در توضیح بیشتر آن چه که هدف او بوده می گوید: خواستهام از طریق زبان، حرکت نشان داده شود. حتی فضا ساخته شود.
احمد محمود فرآیند نزدیک شدن به حالات ذهنی شخصیتهای داستان از طریق توصیف حرکت را تدریجی و ناآگاهانه و براساس ضرورت برای خلق طپش زندگی، عواطف و احساسات و جاری کردن آن در رمان های خود می داند. او می گوید: اما بهتدریج، حرکت جای خودش را در داستانهایم پیدا کرد. به عبارت دیگر خودش آمد. من دنبالش نرفتم. طبیعت نوشتار سویی حرکت کرد که به حرکت رسید. یک مرتبه حس کردم داستان دارد نفس می کشد، زندگی می کند و حرکت دارد. نثر داستان بدون اینکه از غم حرف بزند، میتواند غم را خلق کند، بی آنکه از شادی بگوید، می تواند شادی را خلق کند، می تواند کندی را، بی قراری را، ترس را و درد را خلق کند، شتاب و بی قراری را می شود با جملههای کوتاه ، سریع چکشی و یا افعال بسیار ایجاد کرد. در چنین شرایطی میبینید که مثلا در یک صفحه صد تا فعل می آید. یا اگر قرار باشد کند حرکت کند، خود نثر کند میشود و کند بودن را به خواننده منتقل می کند.
بعید بود از نویسندهای چون احمد محمود بشنویم که به سینما علاقهمند نیست، زیرا نظریه او درباره داستاننویسی و اصل قرار دادن حرکت در تعریف رمان، تمایل او به سینما را اجتنابناپذیر می کند. از طرف دیگر، حرکت، اساس سینماست و مدلی کامل تر از سینما برای توضیح کار ذهن در درون مغز آدمی نداریم. او در تایید اینکه مدار صفر درجه او چون سناریو، آماده فیلم شدن مثل سایر آثارش است، در تایید می گوید: این را که به سینما خیلی علاقه دارم انکار نمی کنم، روزگاری هم علاقهمند بودم که بروم در کار سینما، حتی داشتم میرفتم به چینه چیتای ایتالیا که به دلایلی نشد، هر چند مقدمات هم فراهم شده باشد، اما نشد که بروم.
احمد محمود در دفاع از رئالیسم داستانهای خود که گاه آدمهای آن حوادث آینده را میتوانند پیشبینی کنند، به کار مغز اشاره می کند و با شرط و شروط برای بخش کوچکی از مغز برای پیشبینی جایی پیدا می کند. او می گوید: … مغز انسان هنوز چنانکه باید کاملا شناخته نیست، حالا چه اشکالی دارد تصور کنیم در مغز، بخش ناشناختهای هم وجود دارد که می تواند پیشبینی کند و چون انسان یک موجود تاریخی است و هیچ بعید نیست که این بخش از مغز، گاهی لحظهای فعالیت مختصری بکند و آنچه را که قرار است در آینده اتفاق افتد اعلام کند و هیچ بعید نیست که همین بخش از مغز در طول میلیونها سال آینده بهتدریج و براساس نیاز فعال شود. پس ملاحظه میکنید که با شرط و شروط می شود راهی برای توجیه این پیش بینی ـ هرچند تخیلی ـ پیدا کرد و البته این یا آن رئالیسم خشک مورد اشاره هرگز هماهنگی ندارد.
معلوم است که احمدمحمود تلاش دارد تا به انتقاد کسانی پاسخ دهد که به رئالیسم خشک اعتقاد دارند که در آن پیشبینی جایی ندارد و از کارکرد مغز در حال تحول و تکاملی صحبت می کند که زمینههای اولیه پیشبینی در آن در حال فراهم شدن است. ولی واقعیتهای علم مغزپژوهی امروز نشان می دهد که مغز ما بدون میلیونها سال تحول در آینده هم کارش بر انتظار و پیشبینی استوار است و از این طریق موفق به ساختن مدلهایی از واقعیت می شود. بنابراین ضرورتی ندارد که برای توجیه واقعی بودن قدرت پیشبینی شخصیتهای رمانها و خارج نشدن از جاده رئالیسم، به فعالیت کشف نشده مغزی متوسل شد. زیرا با وجود استواری حرکت قصدمند آدمی بر پیشبینی، شخصیتهای داستان نیز برای واقعی و باورپذیر شدن باید قدرت پیشبینی داشته باشند.
نظر شما