او که علاوه بر نویسندگی سابقه روزنامهنگاری هم در کارنامه پربار خود دارد، بیشتر آثار داستانیاش را در ژانر تاریخی خلق کرده است. در این رمان اما به سراغ تاریخ معاصر میرود و روایتی ارائه میدهد از یکی از سریترین مجامع دنیا، مجمعی که قرار است قدرتمندترین مرد مذهبی جهان را انتخاب کند. براساس قوانین کلیسای کاتولیک در حدود هزار سال است که این مجمع به صورت محرمانه و غیر علنی برگزار میشود. مجمعی که حرفوحدیثهای بسیاری در رابطه با آن بر سر زبانهاست. بعد از فوت پاپ یا استعفای او از این مقام، کاردینالها را از سرتاسر دنیا به واتیکان فرامیخوانند. کاردینالها مقامات رسمی کلیسا هستند و عالیترین مقام بعد از پاپ محسوب میشوند. مردانی با رداهایی قرمز به تن و کلاههایی به همین رنگ به سر.
در ابتدا محدودیتی شامل حال کاردینالها نبود اما از زمان پاپ پل ششم به این سوی، محدودیت سنی بر آنها اعمال شده است؛ کاردینال های بالای هشتاد سال دیگر حق رای ندارند. پس از جمع شدن کاردینالها در واتیکان و در کلیسای سیستینا، درها به روی آنها بسته و از همین لحظه فرآیند انتخاب پاپ آغاز میشود. در زمانی که مجمع سری برقرار است، کاردینالها با دنیای بیرون ارتباطی ندارند. تنها زمانی قادر به ترک مجمع هستند که پاپ جدید را انتخاب کرده باشند. فرآیندی که ممکن است چندین روز به طول انجامد و گاه به چندینبار رایگیری منتهی شود، تا عاقبت پاپی که دو سوم آرا را به خود اختصاص داده قبول مسئولیت کند و آنگاه دود سفید معروف است که به هوا بر میخیزد و بعد این جهانی است که منتظر تماشای این دود است و در انتظار دیدن پاپ جدید.
روایت هریس از ساعاتی پس از مرگ پاپ آغاز میشود و تا برخاستن دود سفید ادامه مییابد. قهرمان اصلی داستان او کاردینالی است ایتالیایی به نام لوملی که سرپرست مجمع سری است و با وجود آنکه هنوز در شوک ناشی از مرگ پاپ به سر میبرد اما در تلاش است به بهترین نحو ممکن فرآیند انتخاب جانشین او را مدیریت کند. در کنار لوملی کاردینالهای دیگری نیز هستند، گرچه به لحاظ رتبه و مقام با او در یک مرتبه، اما با عقایدی متفاوت و گاه متضاد با او. شخصیتهایی مثل تدسکو، ترمبلی و دیگر کاردینالها که هر کدام به جناح خاصی از قدرت وابستهاند. برخی نماینده جبهه سنتی کلیسا هستند با عقایدی سنتی و سختگیرانه در مسائل مختلف از جمله زنان و غیره و برخی نماینده جناح روشنفکرتر کلیسا. رمان در جاهایی عرصه رویارویی این دو جریان میشود و لوملی است که ناچار در میانه این میدان قرار میگیرد.
هریس از خردهروایتهای فراوان نیز در طول رمان خود استفاده میکند، تا بدین ترتیب هم فکتهایی تاریخی را به خواننده ارائه دهد و هم شاخ و برگ بیشتری به روایت خطی دهد. حاصل کار، تریلر هیجانانگیز و رازآلودی است که گرچه جاهایی گرایشهای پررنگ تاریخی دارد اما با این حال یک نفس خواننده را همراه خود میسازد. در این میان البته نویسنده با فضاسازیهای هوشمندانه، قهرمان داستان و مخاطب را درگیر توطئههایی میکند که از پیش طراحی کرده. توطئههایی که لوملی را به چالش میخوانند. از طرفی جدا از مقابله با این توطئهها که درواقع گرههایی هستند که بار فضای معمایی و پلیسی رمان را به دوش میکشند، لوملی با چالش و نبرد دیگری نیز مواجه است. نبردی که توان بیشتری از او می گیرد. او که حالا یک تنه در محاصره جناحهای مختلف قدرت است، از درون آشفته به نظر میرسد. گرچه تمام تلاش خود را برای انجام وظیفه میکند گاهی اما دچار شک و تردید میشود، گرچه در خلوت خود خدای را به یاری میطلبد تا کمکش کند که تصمیمات درستی بگیرد، گاهی اما در تردید است با اساس کلیسا. این احوالات درونی لوملی را باید در پیش زمینه این شخصیت جست. جایی که خواننده متوجه میشود مدتها پیش لوملی استعفای خود را به پاپ سابق تقدیم کرده. استعفایی که البته توسط او پذیرفته نشده و حالا این لوملی است و این بار گران مسئولیت بر شانههای او. به گمانم آنچه که مجمع سری را از سایر آثار مشابه در این ژانر متمایز میکند، همین درگیریهای درونی شخصیت اصلی رمان است. کاری که هریسن به خوبی از عهده آن برآمده.
قهرمانی باورپذیر خلق کرده که هر چه رمان پیش میرود، سفر این قهرمان به درون خود نیز عمیقتر میشود و با عمیقتر شدن این سفر، انتخابهایش دشوارتر. فکر میکنم همین انتخابکردن است، همین دشواری برگزیدن است که درام را شکل میدهد و داستانی اینچنین جان دار خلق میکند. که زندگی آدمی همین است، مسیری است که مدام به دو راهی می رسد و تویی که باید انتخاب کنی و پیش بروی و زندگی همان داستان است.
نظرات