خرسند با اشاره به روحیه نقدپذیر دکتر شریعتی گفت: شریعتی دوست داشت جاهای حساس سالن حسینیه ارشاد را بچههای مخالف و چپ بنشینند و با او بحثوجدل کنند و جلسه، جلسه مجادله باشد نه اینکه یک گوینده تنها باشد و او یکسره حرف بزند و یکعده هم بشنوند. این در فرهنگ دینیمان هست اما در فرهنگ روشنفکری مباحثه نمیکنند، بدگویی میکنند. البته نقد جدی هم میکنند.
وی با ذکر خاطراتی از مخالفان شریعتی از جمله شفیعیکدکنی گفت: در صحبتی که داشتیم ایشان گفت: «این چرت و پرتها چیست که تو نوشتی؟» گفتم: «ببخشید.» در صورتی که همین آدم به اخوان فحش میداد، بد و بیراه میگفت. گفتم: «لطفا درباره ایشان اینطور حرف نزنید. او استاد غیرمستقیم من است. من از شما و کتابهای او چیزها یاد گرفتم و شما شاگرد مستقیم اخوان هستید و حتی در راهرفتن و حرفزدنهایتان هم ادای او را در میآورید. ولی من ادای او را در نمیآورم دوستش دارم و احترامش میگذارم و اینطور هم فحشش نمیدهم و مسخرهاش نمیکنم.
وی در پاسخ به این پرسش که اگر برگردید به عاشورای ۱۳۵۰ باز هم «شهید همه اعصار» را مینویسید و تبعات آن مانند زندان ساواک را میپذیرید، گفت: فکر میکنید این کتابها برای پول نوشته شده؟ این کتابها که پولی نداشت و پولی نمیدادند. دوهزار جلد چاپ میشد و مثلا پنج تومان قیمتش است. مثلا فرض کنیم ۲۰ درصد پرداخت میشد که الان ۲۰ درصد هم نمیدهند چون نهایتاً هزار نسخه چاپ میکند ضرر دارد برایش. مثلا ۱۰ درصد میدهند و به ما که مثلا یک سابقهای داریم و میدانند که قبلتر ۲۰ درصد گرفتهایم، حالا ۱۵ درصد میدهند.
خرسند درباره آخرین دیدارش با شریعتی که در زندان بود، اظهار کرد: مرا بردند به اتاق ملاقات؛ لباسهایم خونی بود. موهایم را زده بودند و کمی بلند شده بود ولی ریشم یکمقدار بلند شده بود و قرمز هم بود. شریعتی که مرا آنطور دید، به طرفم دوید، قبل از اینکه به برادرم و زنم برسم مرا بغل کرد. بعد گفت: «با تو چه کار کردهاند؟» همینجوری سرش را گذاشت روی شانهام. منم سرم را گذاشتم روی شانهاش.
گفتم: «مرد؛ من دلواپس تو هستم. تو این همه وقت است؛ یک سال و نیم است اینجایی. با تو چه کار کردند؟» گفت: «این خونها چیست؟ از کجاست؟» گفتم: «اینها خون بچههاست. مدام بالش آنها میشوم و پاهایشان را روی پاهایم میگذارم. پاهای کتکخورده و بدن شلاقخوردهشان را. چیزی نیست و خودت را ناراحت نکن.» او به فکر زخمهای من بود، زخمهایی که نمیدید و من به فکر تنهاییهای او بودم.
وی در پاسخ به این پرسش که اسلام شریعتی را دارای خلوص میدانید، عنوان کرد: نتیجهاش را آری. ممکن است این مطلبی که میگوید دقیقا حرف اسلام نباشد. ولی با آن چند مطلب دیگر که قاطیاش کنیم، نتیجهای که میدهد دقیقا اسلامی است یعنی آن چیزی است که پیامبر میخواست. آقای طالقانی در بزرگداشت شریعتی در سال ۵۸ بهترین تعریف از شریعتی را ارائه کرد و گفت که شریعتی عظمتش در این بود که مثل همین آدمهای بزرگ از شک شروع کرد به سوی یقین، نه از یقین به سوی شک.
این نویسنده برجسته اظهار کرد: محمدرضا حکیمی ایرادش به شریعتی این بود که حرفهایش مستند نیست. بعد شریعتی میگفت: عجیب است، اینها دنبال چه استنادی میگردند. یعنی من آنجا که دارم از درد میپیچم و فریاد میکشم و بغضم ترکیده است، اینها میخواهند بگویم کتاب فلان، صفحه فلان؟ میگوید شما بروید آنها را درست کنید. میسپارد دست حکیمی و میگوید حتی میتوانی بعضیهایی که قبول نداری و صلاح نمیدانی، قطعشان کنی و از بین ببری!
خرسند به عنوان اولین سردبیر مجله «سروش» (از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰) درباره خاطرات خود از این مجله گفت: روشنفکران با من کار نمیکردند. به غلامحسین ساعدی گفتم به من مطلب بدهید. هر کتابی که داری که اجازه ندادند چاپ شود، بده من چاپ میکنم، نداد! گفت من به مجله دولتی بدهم؟ یا مثلا به شفیعیکدکنی گفتم هر کتابی که علمی، هر کتاب فنی، هر کتاب شعر، هر کتابی که واقعا هیچوقت اجازه چاپ بهت ندادند، داری بده به من، چاپ میکنم. در تیراژ بالا هم چاپ میکنم.
وی با اشاره به نقش همسرش در زندگی حرفهای خود گفت: من بدون مخاطب هیچ کاری نمیتوانم بکنم. اولین مخاطبی هم که دارم، زنم است. او دلیل حرکتم بود. نه اینکه خدای ناکرده من خودم را بخواهم با شاملو مقایسه کنم ولی همانقدر که آیدا برای شاملو مهم است، هیچکس نمیتواند این کار را با من بکند، جز زنم.
نظر شما