رمان «تاخون» نوشته سیدحسین طبسی است که از سوی نشر هیلا منتشر شده است. فاطیما فاطری یادداشتی بر این کتاب نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
تلفیق دو زاویه دید (اول شخص و دانای کل) و قالب (روزنگار) و الصاق بریدهها .... دست به دست هم میدهند تا ساختار داستان شکل دهند.
در روایت حکایتگونه، قصه آدمها سر راست و رو گفته نمیشود. با تقدم، تاخر، تاخیر و حتی با تردید روایت میشود. مثل روایت اصل عدم قطعیت نوغابی کلهپز. روایت چینشی پازلگونه دارد. به ظاهر راوی پراکنده روایت میکند ولی در اصل جمعیتی درون متنی دارد. خدای داستان (نویسنده) هدفمند، پاره حکایتها را در سر راه هم قرار میدهد تا قصه گفته شود. اسمی، کلمهای تکجملهای، اشارهای، تمهیدی است در بند بعد تا دستمایه راوی شود. ایجاز و خساست در نوع روایت، خواننده را اسیر خودش میکند تا داستان سر به هوا خوانده نشود چرا که هر اسمی و کلمهای کلیدواژهای است در خطی در بندی و یا فصلی. از همین است که خواننده باید شش دانگ حواسش را بدهد به کار تا دستش بیاید موضوع از چه قرار است.
هر شخصیت که پا به عرصه هستی داستان میگذارد قصهاش هم بهگونهای روایت میشود حتی نویسنده از یادگار جهان تاب هم نمیگذرد که رد پایش را در گزارش استنطاق کاشفی پیدا میکنیم. با این توصیف تاخون کاری فرمالیک و تکنیکال است که نویسنده با آمیزهای از روایتها و نوع روایت سعی در جذب مخاطب دارد. به گفته امیرعلی نجومیان نویسنده، نظریهپرداز و مترجم، «بازیهای فرمی اگرچه باارزشاند اما باید گفت، پنجاه سال است در غرب دیگر کسی به بازیهای فرمی جایزه نمیدهد اما در ایران هنوز نویسندگان ما، با این نوع نوشتن دنبال شأن میگردند و کماکان جایزه میگیرند.»
اما نباید از حق گذشت که تاخون در فرم خودش توانمند بوده یک ارتباط ارگانیک و درونی بین چندین حادثه فرع و اصل و استفاده از قانون تصادف بین دهها شخصیت که در مسیر هم نقش میآفرینند تا هم هوش و تمرکز خواننده را محک بزنند و هم قدرت بازی فرمی نویسنده را به نمایش بگذارند.
در تاخون ما با جزییات داستان سرکار نداریم. آن را در کلیت دریافت میکنیم تا هیچ تصویری از تک تک شخصیتها و هیچگونه تصویری از فضا و مکان در ذهن نداشته باشیم جز چند اسم و محل و خانواده نام آشنا(البته برای کاشانیها). تعدد آدمهای داستان در حد و اندازههای کتابی 109صفحهای که از همین صفحات، قریب به ده-پانزده صفحه آن پاک سفید است، نیست. این همه شخصیت که در شکلگیری داستان ورود میکنند تا به هم چفت و بست شوند آن هم با ضرباهنگ حکایت گونه زودتر از تصور، به پس زمینه ذهن رانده میشوند تا فقط قصه حمید و پرستو در ذهن پر رنگ بماند که آن هم قصه تکراری خشکشدن رودخانه اصل و نسب یک حاجی بازاری است. به نظر اگر نویسنده همت مضاعفی میکرد و نوول را تبدیل به رمان میکرد این اثر حد و اندازه شخصیتهای داستان را بهتر در خودش تحمل میکرد.
شروع داستان با صداهایی در گوش حمید که از دو سال قبل در پی درگیری با اویس از گوشی که چند قطره خون پاشیده کف حجره و پاک نشده شروع میشود و در صفحه آخر صداها قطع میشود. صداها همیشه در گوش حمید است نه در داستان ولی وقتی داستان تمام میشود و صداها قطع، خواننده به این فکر میکند شاید تمام مدت این صداها بودهاند که بریده و ابتر، پراکنده و جدا قصه را روایت کردهاند.
نکته قابل توجه در اثر تجاهل عارف بودن راوی است، که به نظرم نویسنده خوب از آن بهره میبرد که نمونههایش در اثر زیاد است از جمله؛ آخوندی که مجتبی نواب صفوی است. شوهر اول پروانه که مرتضی است و شوهر دومی که پدر پرستو است.
خر سیاه ادریس در توازی با عروسکی که یک خرسیاه است و مرضی خریده و خرسیاه دعانویس یهودی مازگون نقش نمادین پیدا میکند.
نویسنده با گذاشتن نام «تاخون» روی اثرش به نوعی برداشت خودش را داشته در خطی از داستان میخوانیم؛
«یک بار خیلی پیشتر از این یک کاشانی بازار طبس را به آتش کشیده بود و حالا یک طبسی بازار کاشان را.»
اما گذشته از این، تاخون طنز تلخی دارد این داستان، خواهری (پرستو) هر چند ناتنی شاخهای به شاخه ارباب تقی فرشچی اضافه میکند و برادری هر چند ناتنی، دار و ندار همان ارباب را با شعله زردرنگ پیکنیکی به آتش میکشد به جز این میشود معنای دوم یا سومی در ارتباط با داستانها گرفت هرچند کمرنگ یا بیرنگ.
در پایان باید گفت «تاخون» مثل همه کتابهای چاپ اولی نیاز به ویراستاری دارد چه از جهت ویرایشی و چه علائم نگارشی. چه حشوها و حتی زمانهای فعلی.
نظر شما