در نوزدهمین درسگفتار درباره عبید زاکانی عنوان شد:
در نگاه عبید عشق مهمترین فضیلت و ویژگی انسان است
ایرج شهبازی گفت: مهمترین موضوع در غزلیات عبید، موضوع عشق است. بسامد ابیاتی که عبید در آنها از ارزش و اهمیت عشق سخن میگوید، از موارد مهم در غزلیات عبید درمورد عشق است. از نظر عبید عشق مهمترین فضیلت و ویژگی انسان است و کمال انسان و اهمیت و اعتبار او به عشق است.
ایرج شهبازی در ابتدای نوزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره عبید زاکانی و در ادامه بحث هفته گذشته خود، ضمن بیان اینکه دومین ساحت وجود هر انسانی ساحت احساسات، عواطف و هیجانات اوست؛ عنوان کرد: درباره تعداد احساسات و روابط آنها با هم و نیز درمورد پیوند میان ساحت احساسات با ساحت باورها و ساحت خواستهها نظرات متفاوتی وجود دارد. تا کنون حدود هشتاد احساس شناسایی شده است و در میان آنها چند احساس مهم نظیر عشق، نفرت، ترس، امید، ناامیدی، غم، شادی، خوشبینی، بدبینی، تنهایی، احساس غربت، خشم و نظایر آنها وجود دارد.
شهبازی ضمن بیان اینکه عشق یکی از مهمترین احساسات انسان است، به عشق در غزلیات عاشقانه عبید اشاره کرد و افزود: بدون شک مهمترین بخش غزلیات عبید، از حیث کمیت، غزلهای عاشقانه او هستند. بیش از نود غزل از 140 غزل دیوان عبید زاکانی، چاپ دکتر محجوب، درباره عشق هستند؛ بنابراین با اطمینان میتوان گفت که مهمترین موضوع در غزلیات عبید همین موضوع عشق است. او در این غزلها نهتنها درباره احساسات عاشقانه خود، بلکه راجع به باورهایی که درباره عشق دارد، نیز با ما سخن میگوید. سخنان عبید درباره عشق بسیار متنوعاند.
او ادامه داد: بسامد ابیاتی که عبید در آنها از ارزش و اهمیت عشق سخن میگوید، از موارد مهم در غزلیات عبید درمورد عشق است. از نظر عبید عشق مهمترین فضیلت و ویژگی انسان است و کمال انسان و اهمیت و اعتبار او به عشق است. او میگوید ارزش دل به آن است که شوق دلداری در او باشد، وگرنه دل به خودی خود ارزشی ندارد.
عضو هیات علمی دانشگاه تهران با تاکید بر اینکه عبید زاکانی عشق را معیار انسانیت میداند، به حقیقت عشق از نظر او اشاره کرد و افزود: عشق انواع گوناگونی مانند عشق به وطن، عشق به خدا، عشق به طبیعت، عشق انسانی به انسان دیگر و نظایر آنها دارد؛ اما به نظر میرسد منظور عبید از عشق چیزی جز عشق به زیبایی نیست. با دلایل گوناگون میتوان ثابت کرد که عبید از عشق پیوسته متعهدانه به یک انسان خاص سخن نمیگوید. عشق او یکسره متوجه زیبایی است. از این حیث، عبید به سعدی و حافظ شباهت فراوان دارد، با این تفاوت که عشق آن دو به زیبایی، از حال و هوای عرفانی برخوردار است و استعلایی ویژه دارد، اما عبید صرفاً به زیبایی تن توجه دارد. معشوق در شعر عبید غالبا جمع است و به یک زیباروی خاص تعهد ندارد. به نظر میرسد عبید درواقع شیفته خود زیبایی است، نه عاشق یک زیباروی خاص. او زیبایی را در هر کس ببیند، آن را تشخیص میدهد، به آن دل میبندد و آن را میستاید.
عشق عبید به زیبایی به عوالم انسانی محدود نمیشود
شهبازی با اشاره به اینکه عشق عبید به زیبایی، به عوالم انسانی محدود نمیشود، اضافه کرد: عبید به همه نوع زیبایی حساسیت دارد. از میان دیگر زیباییها، زیبایی طبیعت و زیبایی موسیقی او را از خودبیخود میکند. عبید درباره زیبایی آسمان، ستارهها،جنگل و کوه چیزی نگفته است و زیبایی طبیعت برای او به زیبایی گلها، به ویژه در فصل بهار، منحصر میشود. او به زیبایی موسیقی نیز حساسیت دارد و صدای سازها او را از خود بی خود میکند. با وجود عشقی که عبید به زیباییهای طبیعت و زیبایی موسیقی دارد، تردیدی نیست که زیبایی انسانی برای او مهمترین زیبایی است. زیبایی انسانی میتواند صرفاً جسمی باشد، یا اینکه با نمک و هنر نیز همراه باشد. سعدی و حافظ در کنار زیبایی تن به زیبایی جان یعنی بهرهمندی شخص از فضایل اخلاقی هم توجه دارند، اما عبید صرفاً به زیبایی تن اشاره دارد و خوی معشوق و سیرت او مورد توجه عبید نیست.
سخنران نشست در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: در نظر افلاطون، زیباییهای دنیایی، از جمله زیبایی انسانی، وسیلهای برای رسیدن به زیبایی حقیقی است. در شعر سعدی، اوحدالدین کرمانی و نظایر آنها هم زیبایی انسانی نمونه و نشانهای از زیبایی خداست؛ ولی در شعر عبید، مانند شعر حافظ، توجه به زیبارویان به این دلیل نیست که آنها جلوههای خدا هستند. یعنی با اینکه در شعر سبک عراقی چهره معشوق انسانی و معشوق عرفانی با هم آمیخته میشوند، در غزل عبید خبری از این ماجرا نیست و معشوق کاملا زمینی و انسانی است. عشق در غزلیات عبید در فضایی از درد و رنج و جدایی قرار دارد. اگرچه چند غزل عبید از «وصال» خبر میدهند و در فضایی شادمانه سروده شدهاند، ولی در غالب غزلهای عبید، «وصل و وصال» آرزویی دستنیافتنی است و شاعر هیچ امیدی برای وصل معشوق ندارد. بنابراین حال و هوای غالب در غزلیات عبید همان حال و هوای فراق و هجران و جدایی و اندوه است.
عبید در شمار پیشاهنگان مکتب وقوع است
عضو هیات علمی موسسه لغتنامه دهخدا در ادامه اشارهای به مکتب «واسوخت» و «وقوع» در ادبیات فارسی داشت و در توضیح آن عنوان کرد: از اواخر قرن نهم به تدریج مکتبی به نام مکتب «وقوع» در ادبیات فارسی پدید میآید، که اساس آن بر سادگی و صراحت در بیان واقعیتهای عاشقانه است. در این مکتب معشوق از آن مقام قدسی خود بیرون میآید، زمینی و دسترسپذیر میشود و عشق نیز به واقعیتهای زندگی نزدیکتر میشود. به تدریج مکتب وقوع به مکتبی دیگر به نام مکتب «واسوخت» تبدیل میشود، که مشخصه اصلی آن، اعراض عاشق از معشوق، تحقیر معشوق و توهین کردن به اوست.
وی افزود: اگرچه مکتب «وقوع» و «واسوخت» در اواخر قرن نهم و سراسر قرن دهم در ادبیات فارسی رایج بود، اما در شعر تعدادی از شاعران بزرگ گذشته هم، میتوان رد پای این مکتب را پی گرفت. برای نمونه برخی از اشعار خاقانی، کاملاً در حال و هوای مکتب وقوع و مکتب واسوخت هستند. در اشعار حافظ نیز نمونهایی از مکتب وقوع را میتوان دید، که نمونه این اشعار در شاعران سبک عراقی کمتر دیده میشود. عبید هم اگرچه مجموعا در مقابل معشوق فروتن، فداکار و ازخودگذشته است و همه جور و جفاهای آن را به جان میپذیرد، اما نمونههایی درخشان از مکتب وقوع در اشعار او قابل مشاهده است و از این جهت عبید را میتوان یکی از پیشاهنگان مکتب وقوع به شمار آورد.
شهبازی در ادامه به غم و شادی بع عنوان دو احساس مهم دیگر که در صدر احساسات انسانی قرار دارند، به بررسی این احساسات در غزلیات عبید زاکانی پرداخت و گفت: عبید درباره غم و شادی خود، فراوان سخن گفته است و با وجود اینکه تعدادی از اشعار او از شادی و نشاط حکایت میکنند، ولی در مجموع در غزلیات عبید، غم بر شادی سیطره دارد و از مجموع غزلیات او میتوان دریافت که عبید انسان غمگینی است؛ ولی غمگین بودن او ذاتی نیست، بلکه عوامل درونی و بیرونی فراوانی بر غمگین بودن او تاثیر دارد.
عبید انسان شادی نیست
وی ضمن اشاره به اوضاع نابهسامان جامعه و ناامیدی از روزگار و زمانه به عنوان عوامل بیرونی و احساس گناه، احساس ناکامی و نامرادی، غم غربت و دل عبید به عنوان عوامل درونی ایجاد غمگینی عبید، به توضیح مختصری درباره هر کدام از این عوامل پرداخت و گفت: به هر حال خواه به این دلایل یا به دلایلی دیگر، عبید که توانایی عظیمی برای شادی و نشاط و لذت بردن از زندگی دارد، انسان غمگینی است و اندوه وجود او را فراگرفته است و او مجموعا انسان شادی نیست. با این حال از خلال سخنان عبید میتوان راههایی برای بیرون رفتن از غم به دست آورد. یکی از این راهها عشق است، که عبید میان عشق و عیش رابطهای استوار مییابد. همچنین داشتن دوست و رفیق، مستی، درک ناپایداری دنیا، زیستن در زمان حال، غنیمت شمردن وقت، وارستگی و اعتماد کردن به خدا از دیگر عواملی است که عبید برای غم زدایی به آنها اشاره دارد.
شهبازی در ادامه به تفکیک غم به چهار نوع غم بیمارگونه، غم رذیلتمندانه و ناپسند، غم طبیعی و اجتنابناپذیر و غم والا و پسندیده پرداخت و عنوان کرد: غمهای بیمارگونه را باید مداوا کرد، غمهای طبیعی را باید پذیرفت، غمهای بیهوده را باید از بین برد؛ اما غمهای والا، غمهای زیبایی در این دنیا هستند که خواستنیاندو عیار انسانیت ما هستند. کسی که خودخواه است، و کسی که نگران اوضاع جامعه است، هر دو رنج میکشند، اما رنج اولی، نشانه سقوط و رنج دومی نشان رشد انسانیت است.
وی در پایان با تاکید بر اینکه هرقدر ما انسانتر باشیم، غمهای والای ما بیشتر است، غم کمال، غم اجتماعی و غم عشق را به عنوان سه نمونه غم والا عنوان کرد و گفت: عبید زاکانی هم از کسانی است که به درستی متوجه شده، غمهایی در این دنیا هستند که خواستنیاند، به زندگی ما معنی میدهند و زندگی ما را شیرین میکنند. بنابراین این غمها باعث شادی و معناداری زندگی میشوند. عبید هم به غم والا توجه دارد، اما غم والا برای او یعنی غم عشق. یعنی عبید معمولا وقتی از غمهای پسندیده و خوب صحبت میکند، به غم عشق اشاره دارد.
نظر شما