ورود نیروهای متفقین به ایران، پیامدهای بزرگ و سرنوشتسازی برای ایران داشت. پیامد این رویداد جنگ جهانی دوم، یکی از خونبارترین رویدادهایی بود که در تاریخ جهان به وقوع پیوست.
در یک نگاه کلی رضا شاه پهلوي، درصدد شیرازه زدن به امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران آشفته آن روز بود. هنوز حکومت ایران از قدرت آن چنانی برخوردار نبود که در جبهههای این جنگ قد علم کند و برای به دست آوردن قدرتی مضاعف بجنگد. اما به استناد برخی منابع، این سرزمین و همچنین موقعیت استراتژیکی آن، هرگز این اجازه را به دولتمردان ایران نداد تا بر موضع بیطرفی خود در طول جنگ باقی بمانند. تلاش رضا پهلوي برای احیای اقتصاد و صنعت ایران، در آستانه سالهای جنگ، این کشور را وابسته به قدرتهای بزرگ کرده بود. هر چند سیاست رضا پهلوي، حفظ استقلال و عدم وابستگی به دول دیگر بود اما آنچه وضعیت ایران ایجاب میکرد، آن بود که برای برپاخاستن، ناگزیر به وابستگی شود.
بنابراین وابستگی ایران به دول بزرگ از یک سو، و اهمیت منابع و موقعیت جغرافیایی ایران از دیگر سو از عواملی بودند که با تجمیع هم، زمینه را برای نقض بیطرفی ایران فراهم کردند. حضور اتباع آلمانی در ایران به بهانه احیای صنعت ایران بهانهای بود که به دست متفقین داده شد تا در شهریور 1320 وارد خاک ایران شوند و خاک ایران در معرض تجاوز و چپاول چکمههای قدرتمندان واقع شود.
بدون شک بررسی قراردادهایی که از دیرباز تا زمان وقوع جنگ مابین دول متفق با ایران منعقد شده بود، نشاندهنده اعمال سیاستهای متعدد این کشورها در ایران بوده است. یکی از این منافع که موجب تولد رقابتی چشمگیر در ایران شد و باعث اجرایی شدن سیاستها در آستانه سالهای جنگ جهانی توسط دول متفق در ایران شد، نفت و منابع سرشار آن در ایران بود. موقعیت استراتژیکی ایران نیز از جمله عواملی بود که موجب اعمال سیاست دولتهای قدرتمند به ویژه متفقین در اثنای جنگ شد. دول متفق در سالهای پایانی جنگ با برگزاری کنفرانسی در تهران، موسوم به «کنفرانس تهران» در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی، تصمیم به خروج نیروهای خود از ایران گرفتند و در قبال این تصمیم خواستار کسب برخی از امتیازات از جمله در زمینه نفت شدند. دولت و مجلس ایران در مقام مخالفت برآمدند، بدین ترتیب شوروی با نفوذ در میان کردها و آذربایجانیها حکومت خودمختاری در این مناطق تشکیل داد اما چندی نپایید که این اقدام با شکست مواجه شد و سرانجام متفقین مجبور به تخلیه ایران از نیروهای نظامی خود شدند.
محمدقلی مجد در کتاب «شهریور 1320: اسرار حمله متفقین به ایران» که به کوشش اکبر رنجبر کرمانی ترجمه و از سوی مرکز مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده، نوشته است: «با اینکه از آغاز جنگ جهانی دوم ایران بارها و بارها اعلام بیطرفی کرده بود، در سپیده دم ۲۵ اوت ،۱۹۴۱ اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا به این کشور حمله کردند. اگرچه «پاسخ غیرقابل قبول» ایران به اتمام حجت انگلیس و روسیه برای اخراج فوری اتباع آلمان از ایران، دلیل این حمله دانسته شده است، اما روشن است که اساساً پاسخ ایران اهمیتی نداشت و هر پاسخی میداد ایران باز هم اشغال میشد و این کشور را گریزی از ورود نیروهای شوروی و انگلیس نبود. روسها از سه نقطه در دو سوی دریای خزر حمله کردند و فقط ظرف سه روز تمام شمال کشور، از جمله شهرهای تبریز، رشت، و مشهد را اشغال کردند و تا قزوین پیش آمدند؛ و در آنجا پیشروی خود را موقتاً متوقف کردند.»
وی در ادامه مینویسد: «نیروهای بریتانیا نیز از سه نقطه در جنوب غربی و غرب ایران وارد خاک این کشور شدند. یک ستون ارتش انگلیس از بصره، و ستون دیگر از خانقین به ایران حمله کردند؛ علاوه بر این، نیروهای هوابرد و نیروهای آبی خاکی انگلیسی، بندر شاهپور در خلیج فارس را مورد حمله قرار دادند. ارتش و نیروی دریایی ایران کاملا غافلگیر شدند و نیروی دریایی کوچک ایران نیست و نابود شد. همانند هجوم روسیه، پیشروی نیروهای بریتانیا در ایران نیز تند و سریع بود و نیروهای انگلیسی در کمتر از سی و شش ساعت، آبادان و پالایشگاه نفت آن، و بندرهای شاهپور و خرمشهر را گرفتند و ظرف سه روز تمام مناطق نفتی ایران در جنوب غرب، از جمله شهر اهواز را اشغال کردند. همین ماجرا در منطقه قصرشیرین در استان کرمانشاه تکرار شد، و نیروهای بریتانیا در ۲۹ اوت ۱۹۴۱ ظفرمندانه وارد کرمانشاه شدند. در ۳۱ آگوست سال، ۱۹۴۱ عناصری از نیروهای پیروز انگلیس و روسیه در مراسمی در قزوین ملاقات کردند و در واقع دیدار یکدیگر را در ایران جشن گرفتند.»
همایون کاتوزیان نیز در کتابی با عنوان «خلیل ملکی؛ سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» که به تازگی با ترجمه عبدالله کوثری از سوی نشر مرکز منتشر شده نیز به ورود متفقین به ایران اشاره میکند و مینویسد: «در شهریور 1320/ اوت 1941 قوای انگلیس و روسیه به ایران حمله کردند. این حمله علل مختلف داشت. شاه و ارتش و به همان شدت مردم هوادار آلمان بودند، هرچند کشور رسما بیطرفی خود را اعلام کرده بود. متفقین بیم آن داشتند که رومل با ارتش آفریقایش خط دفاعی انگلیس را در مصر درهم بشکند و به فلسطینیان که مثل ایرانیان هوادار آلمان بودند، بپیوندد و چندان پیش بیاید که به ایران برسد. احتمال دیگر، هر چند ضعیفتر این بود که قوای آلمان در روسیه سرانجام به کوههای قفقاز برسند و از شمال به ایران (که احتمالا خوشامدشان میگفت) حمله کنند. نگرانی عمده متفقین این بود که نفت ایران به نحوی از آنجا به دست آلمان بیفتد. مسئله دیگر استفاده از راهآهن سراسری ایران برای ارسال اسلحه و سایر تجهیزات برای روسیه و قوای انگلیس بود.
اما متفقین همچنان به این بسنده میکردند که در مورد فعالیت کموبیش 2400 آلمانی در کشور که در نظر ایشان عوامل و جاسوسان رژیم نازی بودند، به دولت ایران هشدار بدهند. تریدی در این نیست که برخی از آلمانیها جاسوس و عامل آلمان بودند، اما این را نمیتوانیم علت اصلی حمله به ایران قلمداد کنیم. رضاشاه وخامت اوضاع را درک نمیکرد و اصلا احتمال نمیداد انگلیس و روسیه که اکنون بر ضد آلمان متحد شده بودند به ایران حمله کنند. اگر هم در ایران کسی بود که به این مسائل فکر میکرد در آن فضای سیاسی ناامن و بسیار بسته مملکت جرات نمیکرد به شاه چیزی بگوید. تقیزاده که خود سیاستمدار و دیپلوماتی از طبقه بالای جامعه بود، بعدها در این باره نوشت که حتی اعضای طبقه بالای جامعه جرات نمیکردند با خویشاوندان خود دیدار کنند.»
وی در بخش دیگر کتاب به غافلگیری رضاشاه از حمله متفقین اشاره میکند و میگوید: «چنین بود که رضا شاه وقتی علی منصور، نخست وزیر، صبح روز سوم شهریور بیدارش کرد تا خبر حمله متفقین را به او بدهد، بهراستی غافلگیر شد. همه گزارشها حاکی از آن است که شاه سرانجام توانست بر خود مسلط شود اما در نهایت وحشت شاهد این بود که ارتشی که آن قدر به آن مینازید و آن همه پول و امتیاز نثارش کرده بود، در مقابل قوای مهاجم آنچنان مفتضحانه رفتار کرده که بسیاری از مردم میگویند افسران برای پوشاندن اونیفورمشان چادر به سر کرده و گریختهاند. شاه چنان به خشم آمد که عملا وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش را زیر مشت و لگد گرفت. آنچنان که دست خودش هم رنجه شد. پاه پیش از آن که استعفا بدهد منصور را برکنار کرد و به جای او محمدعلی فروغی، دولتمرد وفادار و محترم را به نخست وزیری برگماشت.
امروزه این تصور که متفقین رضاشاه را وادار به استعفا کردند قبول عام یافته است. این حرف در حد باوری عامهپسند، پذیرفتنی است اما باید از دو جنبه مهم تعدیل شود. بنا بر گفته «سر ریدر بولارد»، وزیر مختار انگلیس در تهران متفقین هیچگاه بهطور رسمی این خواست را مطرح نکردند و ما دلیلی نداریم که این گفته را رد کنیم، اما او این را میپذیرد که خبر حرکت قوای روسیه از قزوین به طرف تهران احتمالا مایه هراس شاه شده بود.»
کاتوزیان در این کتاب به گفتههایگلشائیان، وزیر بازرگانی و اقتصاد ملی محمدرضا پهلوی نیز میپردازد و اینگونه مینویسد: «بنا بر گفته عباسقلی گلشائیان، وزیر مالیه وقت، سفیر روسیه این خبر را تکذیب کرده بود. در کودتای سال 1299 دیپلوماتها و افسران انگلیسی همراه با مقامات ایرانی به مهرآباد رفته بودند تا در ظاهر قزاقهای رضاخان را از ورود به تهران بازدارند اما تلاش ایشان بی ثمر مانده بود از شیطنتهای تاریخ چه عجب که حالا وابستههای نظامی روسیه و انگلیس از تهران به قزوین میرفتند تا در ظاهر از حرکت قوای روسیه جلوگیری کنند، هرچند که چیزی نگذشته خبر آمد که قوای روس به کرج رسیدهاند. اما گلشائیان به صراحت تاکید میکند که در واقع هیئت دولت بود که از فروغی خواست تا به شاه بگوید استعفا بدهد و فروغی هم با ذکر این نکته که شخصا عقیده دارد این خواست متفقین است شاه را ملاقات کرد و مطلب را با او در میان نهاد.
نکته دیگر در تایید این که متفقین شاه را وادار به استعفا کردند این است که شاه چارهای جز استعفا نداشت. چون دیگر زیر پایش خالی شده بود. میتوان گفت کل جامعه بر ضد او بود. اگر پایگاه اجتماعی معقولی داشت و دستکم از حمایت طبقه بالا برخوردار بود، ناچار نمیشد استعفا بدهد و متفقین هم وقتی میدیدند شاه به همکاری با ایشان رضایت داده اصراری در استعفای او نمیدانستند. اما وضع چنان بود که حتی قبل از استعفای رضاشاه نمایندگان مجلس که در واقع گماشتگان خودش بودند، به زبان بیزبانی او را به تصاحب برخی جواهرات سلطنتی متهم کردند. و وقتی استعفا داد او را به خاطر نقض حقوق انسانی افراد و نادیده گرفتن حق ماکلیت عمومی و خصوصی آماج حملات خصمانه کردند. چیزی از استعفای شاه نگذشته بود که دادگاههایی برای رسیدگی به دعاوی کسانی تشکیل شد که بستگانشان در زندان کشته شده بودند یا اموالشان مصادره شده بود. گلشائیان در خاطرات آن ایام مینویسد به سبب منفور بودن شاه کسانی که در حکومت او به مقامی رسیده بودند اگر او میمرد یا به قتل میرسید از ترس تلافیجویی مردم سخت نگران سرنوشت خود میشدند. او سپس شادی خود را ابراز میکند از این که شاه زمانی استعفا داده که متفقین مملکت را اشغال کردهاند و آرامش جامعه را حفظ میکنند. انگلیسیها بهگونهای گذرا فکر بازگشت قاجاریه را به میان آوردند، اما چندی بعد به سلنت ولیعهد، محمدرضا پهلوی رضایت دادند.»
کاتوزیان در بخش دیگر کتاب به دخالتهای متفقین در کشور اشاره میکند و میگوید: «متفقین اگر چه اعلام کرده بودند که در امور داخلی ایران مداخله نخواهند کرد، توقعات گزافی از این کشور داشتند و دولت ایران تا وقتی ارتش آنان در این کشور حضور داشت چارهای جز برآوردن آن توقعات نداشت. ارزش ریال صد در صد سقوط کرد. این بدان معنی بود که با توجه به قیمت طلا و ارز خارجی، متفقین وقت خرید کالاها و خدمات از ایران کمتر از نیمی از قیمت را میپرداختند، در حالی که ایران در مقابل واردات کالاهای متفقین ناچار بود دو برابر قیمت آن کالاها را بپردازد. انتشار اسکناس در ایران افزایش یافت تا دولت بتواند برای مخارج متفقین در ایران اعتبار بیشتری برای آنها باز کند و قرار بر این بود که آنان این وام را بعد از جنگ به ایران بپردازند. در فاصله سالهای 1320 و 1323 حجم پول در ایران سه برابر افزایش یافت. این سیاستها به علاوه احتکار و ذخیرهسازی که در اثر همین سیاستها رواج یافته بود، سبب تورم عنانگسیخته، کمبود اجناس (خاصه نان) و گسترش فقر در سراسر کشور شده بود.»
و اما با گفتههای همایون کاتوزیان به «یادداشتهای شهریور ۱۳۲۰» نوشته عباسقلی گلشائیان، وزیر دارایی و وزیر بازرگانی و اقتصاد ملی محمدرضا پهلوی مراجعه کردیم تا تصویری از آن روز تاریخی داشته باشیم. رضاشاهی که گلشائیان در شهریور 1320 دیده، فردی است طماع، در همان حالی که در صدد تهیه اسباب فرار به همراهی ولیعهد است، چشمش هنوز دنبال باغ این و مال آن میدود و هنگامی که به او میگویند ارتش شوروی نواحی شمال و گرگان را اشغال کرده، واکنشش این است که بگوید: این نقاط که تماما املاک ماست؛ قلدر است، از تشر و بازخواست وانمیمانده و دلخوشی نویسنده این است که در چند ماهی که از نزدیک با شاه تماس داشته، از او تغییر ندیده و فحش نشنیده؛ هوشی که به او نسبت دادهاند، در غیبت راهنما و مشاور و معلم که همه را یا کشته و یا رانده و یا تارنده، بیش از همان نیست که همیشه بوده است: گربزی (زیرکی) روستایی که مکمل قلدری قزاقی بوده و در طول سالهای سلطنت حتی تراش هم نخورده است. علاوه بر همه اینها به کلی خود را باخته. در منکنه ارتش شوروی که پایتخت را به اشغال تهدید میکند و تبلیغات رادیو لندن که با پردهدری از فجایع شاه، عملا تهران را فتح کرده است، بهکلی فلج شده است و به تنها چیزی که فکر میکند به در بردن جان و مال خود و خانواده خود از معرکه است و به فکر چیزی که نیست سرنوشت مردم و مملکت است. همانی است که همیشه بوده و حال، بعد از حملهای که اسباب قدرتش را نابوده کرده، حجابی ندارد تا پشتش پنهان شود.
واکنش اصلی رضاشاه در برابر حمله، فکر استعفا و فرار است، البته با همراه بردن جواهران سلطنتی، در عین تذکر به دولت که باید بعد از رفتن هم به فکر معاش او باشد و علاوه بر این، نگذارد زحماتش فراموش شود! یکبار میگوید متفقین فقط دنبال او هستند، پس باید برود تا مملکت صدمه نبیند، یکبار میگوید در شان سلطنت نیست که شاه در پایتخت اشغال شده بماند و تا پایان داستان، بخش عمدهای از کوشش دولتیان، متوجه منصره کردن او و ولیعهد از خروج پایتخت میشود تا شیرازه امور به کلی از هم نگلسد. در نهاین فروغی است که به او و فرزندش که از پدر هم ترسیدهتر است، حالی میکند که کوشش برای فرار بیهوده است زیرا اگر هم از پایتخت بتوانند خارج شود، از کور نخواهند توانست. در پایان باز فروغی است که شرایط خروج از کشور و انتقال سلطنت به پسرش را با سفرای خارجی بدون حضور و اطلاع هیات دولت و به ترتیبات شروطی که تا به حال مکتوم مانده است، حل و فصل میکند.
منابع:
سیاست متفقین در ایران در جنگ جهانی دوم، نوشته مشترکزهرا ماهیار و کبری لطفیوند(انتشارات آلتین)
«شهریور 1320: اسرار حمله متفقین به ایران» نوشته محمدقلی مجد، ترجمه اکبر رنجبر کرمانی (مرکز مطالعات تاریخ معاصر ایران)
«خلیل ملکی؛ سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» نوشته همایون کاتوزیان، ترجمه عبدالله کوثری(نشر مرکز)
«یادداشتهای شهریور ۱۳۲۰» نوشته عباسقلی گلشائیان، وزیر دارایی و وزیر بازرگانی محمدرضا پهلوی
نظر شما