شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۶
نگاه غرب‌محور کمکی به درک ما از ادبیات جهان نمی‌کند

مجتبی ابراهیمیان اظهار کرد: ادبیات جهات تمام آثار مکتوب و شفاهی به جا مانده از تمام فرهنگ‌های جهان است. به دید دمراش نگاه غرب محور کمک شایانی به درک و فهم ما از گستره نامحدود ادبیات جهان نمی‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) دیوید دمراش، مدرس دانشگاه هاروارد و از نظریه‌پردازان مهم ادبیات تطبیقی در عصر ماست و نظریه «ادبیات جهان» او تاکنون مورد استقبال شخصیت‌های علمی بسیاری قرار گرفته‌ است. 

کتاب «چگونه ادبیات جهان را بخوانیم» که به تازگی از سوی انتشارات سمت منتشر شده،‌ تا حدودی قصد دارد به مخاطب خود اطلاعاتی درباره چگونگی خواندن ادبیات بدهد تا خواننده با درکی بهتر سراغ کتب جدید برود. دید دمراش در این کتاب معتقد است با فهم و درک آثار هر محدوده جغرافیایی می‌توان آثار دیگر نویسندگان همان محدوده را به خوبی درک کرد و شناخت. نویسنده بیان می‌کند که باید بین ژانر و نیت نویسنده تفکیک قائل شد در غیر این صورت دچار سرگشتگی می‌شویم و این گونه مثال می‌زند که «زمانی که اورسن ولز خوانشی دراماتیک از کتاب «نبرد دنیاها» را در رادیو پخش کرد و بعضی از شنوندگان به دلیل این که فکر می‌کردند آن خوانش، یک گزارش خبری واقعی درباره حمله موجودات فضایی است، دچار هراس ناگهانی شدند.»

نویسنده چگونگی خواندن ادبیات جهان را در شش فصل توضیح می‌دهد و از تعریف واژه «ادبیات» شروع می‌کند تا سفر به خارج ادامه می‌دهد و بحث خود را با جهانی شدن به پایان می‌رساند. دمراش در آخرین سخنان خود بهترین راه برای انتخاب کتابی مناسب برای مطالعه را سر نخ گرفتن از نویسنده مورد علاقه خود می‌داند و معتقد است هر نویسنده در اثر خود به نحوی اشاراتی به نویسنده دیگری می‌کند که شباهت‌هایی با خودش دارد و از تاثیر و اقتباس سخن می‌گوید. و اینطور موضوع را روشن می‌کند که «پریمو لوی یا جیمز جویس می‌توانند ما را به سوی دانته راهنمایی کنند و دانته ما را به سوی ویرژیل و ویرژیل ما را به سوی هومر راهنمایی می‌کند.»

گفتنی است دید دمراش سال 1390 سفری هم به ایران داشته است. با مجتبی ابراهیمیان مترجم این اثر گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

اگر ممکن است بحث را از نویسنده کتاب «چگونه ادبیات جهان را بخوانیم» شروع کنیم،‌ کمی درباره دیوید دمراش توضیح دهید.
«دیوید دمراش استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه هاروارد و از معدود استادان ادبیات تطبیقی در آمریکاست که به ادبیات خاورمیانه و جهان عرب علاقمند است و در این زمینه کتاب‌هایی نیز تهیه کرده است. برای مثال دکتر دمراش سر ویراستار کتاب Longman Anthology of World Literature (2004)  و مجموعه کتاب‌های  The Routledge Companion to World Literature (2011) است. او همچنین کتاب‌های قابل توجهی درباره نظریه ادبیات جهان و ادبیات تطبیقی تالیف کرده است.به عنوان مثال کتاب‌های What is World Literature (2003), How to Read World Literature (2009), است.
 
چرا شما سراغ ترجمه این کتاب رفتید؟
با توجه به تجربه و برداشتی که به عنوان دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در ایران و دانشجوی ادبیات خاورمیانه در مقطع دکتری در آمریکا داشته‌ام، فهم بنده این است که هنوز در میان دانشجوها و اساتید گروه‌های ادبیات انگلیسی و فرانسه و حتی ادبیات فارسی هم در ایران و هم در آمریکا نوعی طرز فکر غرب‌محور وجود دارد.  بعضی از دانشجویان و اساتید ادبیات‌های اروپائی به نوعی به علت دانستن نظریه ادبی خود را بالاتر از همکاران خود در گروه‌های ادبیات فارسی می‌بینند و  بعضی از دانشجویان گروه ادبیات فارسی هم به شدت علاقه به یادگیری تئوری‌ها و نظریه‌های ادبی غربی دارند.

در نظر بنده این طرز فکر درستی نیست چرا که در سنت ادبیات فارسی افراد مشهوری بوده‌اند که تئوری‌های ادبی اجتماعی داشته‌اند و متاسفانه تا کنون کمتر طرف توجه قرار گرفته‌اند. همچنین اتکا به تئوری‌‌های غربی باعث می‌شود که بسیاری از آثار ارزشمند ادبیات فارسی که تا کنون کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند، به علت این که با تئوری‌های غربی نمی‌توان آنها را توضیح داد، همچنان مهجور بمانند.

کتاب دمراش و معرفی سایر آثار او از طریق این کتاب، به نظر بنده، گامی هر چند کوچک در جهت سوق دادن دانشجویان به سمت جهان محوری شدن در مطالعات ادبی است. فهمیدن شیوه مطالعه و بررسی ادبیات غیر غربی بدون اتکا به تئوری‌های افرادی چون باختین یا لوکاچ گامی مهم در بررسی ادبیات فارسی است.
 
می‌خواهم کمی وارد فضای کتاب شویم، ابتدا هم از نام آن شروع کنیم، به نظرم می‌آید در «چگونه ادبیات جهان را بخوانیم» نویسنده چگونگی خواندن ادبیات ترجمه را به چالش می‌کشد،‌ درست است؟ دیدگاه شما در این زمینه چیست؟
در فصلی که درباره خواندن ترجمه است، دمراش به چنین چالشی می‌پردازد. به نظر من از مهمترین ادعاهای کتاب این است که باید به ترجمه آثار کمتر شناخته شده هم پرداخت یا باید در هنگام ترجمه به معانی واژگان هم در زبان مبدا و هم در زبان مقصد توجه کرد. همچنین پیشنهاد دمراش برای خواندن ترجمه‌های مختلف یک اثر به عنوان مدرک یا مدارکی برای درک دوران ادبی و اجتماعی مترجم برای دانشجویان ادبیات قابل توجه است. در این جا بنده به ترجمه میرزا حبیب اصفهانی از «سفرنامه حاجی بابا» جیمز موریه می‌توانم اشاره کنم. موریه یک شرق‌شناس و کاملا در خدمت سیاست‌های استعماری انگلیس در آسیا و ایران بود. کتاب عاشقانه ماجراجویانه او به زبان انگلیسی ایرانیان را افرادی عقب مانده و هوس‌ران نشان می‌دهد و او را فردی با سواد و متمدن از غرب که ماجراهای عجیبی در ایران داشته است نشان می‌دهد. در مقابل، ترجمه استادانه میرزا حبیب اصفهانی بازتاب و نقدی منصفانه از اوضاع سیاسی اجتماعی ایران در اواخر دوره قاجار است.

دمراش در این کتاب چه ارتباطی بین آثار ادبیات جهان مشخص می‌کند؟
ادبیات جهات تمام آثار مکتوب و شفاهی به جا مانده از تمام فرهنگ‌های جهان است. به دید دمراش نگاه غرب‌محور کمک شایانی به درک و فهم ما از گستره نامحدود ادبیات جهان نمی‌کند.

چگونه می‌توان با خواندن آثار هر نویسنده، آثار نویسنده دیگر را درک کنیم؟ مگر هر شاعر یا نویسنده با توجه به زبان و فرهنگ خودش متفاوت از دیگری نمی‌نویسد؟ پس چطور می‌توان با خواندن و درک هرکدام به درک دیگری رسید؟
به دید دمراش هر نویسنده درباره موضوعات، مسائل و حتی شهرها یا انسان‌های خاصی می‌نویسد. بسیار اتفاق می‌افتد که این‌ها در آثار نویسنگان مختلف تکرار می‌شوند. به عنوان مثال اگر در شعر حافظ ما با مفهوم عشق زمینی آشنا بشویم، این آشنایی به ما کمک می‌کند که دیدگاه و نظری درباره عشق در آثار معاصران حافظ و نویسندگان بعد از او داشته باشیم. یا با خواندن توصیفات پاریس در آثار ویکتور هوگو می‌توانیم نوعی نقطه مقایسه و فهم برای خواندن پاریس در آثار چارلز دیکنز داشته باشیم. زیبایی ادبیات در این است که هر نویسنده برداشت خاص خودش از موضوعات، مکان ها، و اشخاص را دارد اما با مقایسه برداشت‌های مختلف نویسندگان مختلف از یک موضوع، مکان، یا شخص مشترک می‌توانیم به درکی بهتر از آن و همچنین از کار نویسنده برسیم.

مثال‌هایی که دمراش در کتاب برای فهم بهتر می‌آورد بیشتر از ادبیات کلاسیک است. کمتر سراغ ادبیات معاصر می‌رود.
دمراش برای نشان دادن ارتباط موضوعی بین ادبیات کلاسیک و معاصر مثال‌های زیادی از ادبیات کلاسیک می‌آورد. با این حال، بخش قابل توجهی از کتاب به ادبیات معاصر می‌پردازد.
 
دیوید دمراش چه شیوه‌هایی را برای درست خواندن ارائه می‌دهد؟
توجه به درگیری ترجمه در مسائل سیاسی اجتماعی، توجه به تغییرات مفاهیم و موضوعات در زمان‌ها و مکان‌ها و فرهنگ‌های گوناگون، و همچنین مسافرت کردن به مکان‌های تولید آثار ادبی از شیوه‌هایی است که دمراش ارائه می‌دهد.

در مقدمه کتاب نویسنده مطرح می‌کند که «اگر متنی خارجی را بدون در نظر گرفتن تصورات و ارزش‌های نویسنده‌اش بخوانیم این خطر وجود دارد که متن را به نسخه‌ای رنگ و رو باخته‌ از فرمی ادبی که از قبل با آن آشنایی داریم تقلیل بدهیم»، شناخت نویسنده و ارزش‌های آن چه کمکی به ما می‌کند؟
شناختن اوضاع و زمانه نویسنده به ما کمک می‌کند که موضوعات اساسی در اثرش را بهتر بفهمیم. به عنوان مثال، بدون دانستن درباره اوضاع خفقان سیاسی ایران در زمان سروده شدن شعر «زمستان» اخوان ثالث درک ما از شعر بسیار متفاوت از درک کنونی ما می‌بود. یا اگر درباره اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران دوره مشروطه ندانیم، داستان‌های کوتاه جمالزاده مانند «رجل سیاسی» برای ما کاملا قابل فهم نخواهند بود.
 
در قسمتی از کتاب نویسنده بیان می‌کند که «داستان‌ها و افسانه‌ها در طی قرن‌ها و در زبان‌های درون یک سنت چندگونه اما پیوسته تکامل پیدا می‌کنند» این تکامل از طریق تغییر ایجاد می‌شود؟
پاسخ دادن به این پرسش کمی مشکل است. دلایل زیادی می‌توانند در این تکامل نقش داشته باشند. به عنوان مثال مسائل سیاسی، مذهبی، و فرهنگی. برای نمونه در عصر صفوی که حکومت شیعه سختی با حکومت سنی در  امپراطوری عثمانی دشمنی داشته است، رستم را برگرفته از امام علی (ع) و نماد شیعه می‌گفته‌اند و در زمان حکومت پهلوی و شکل‌گیری ملی‌گرایی ضد عرب، رستم را نماد دلاوری و مقاومت ایرانیان در برابر اعراب و اسلام می‌دانسته‌اند.

با توجه به مثالی که نویسنده از آثار لوی می‌زند، «اگر معلوم می‌شد که آشویتز هیچ وقت وجود نداشته است یا پریمو لوی در آنجا اسیر نبوده است،‌ کتاب فراموش نشدنی لوی، بقا در آشویتز، بخش عمده‌ای از جذابیتش را از دست می‌داد؛» آیا منظور نویسنده این است که با پیش فرض‌ها و اطلاعاتی که ما از صاحب اثر داشته باشیم مخاطب ارتباط بهتری با آن اثر پیدا می‌کنیم؟ خب این اطلاعات در سریع‌ترین حالت باید در مقدمه کتاب باشد و ممکن است برخی کتب مقدمه نداشته باشند یا مخاطب دنبال شرایط نوشتن یا گذشته نویسنده نباشد، مخصوصا اگر اولین کتاب از آن نویسنده را در دست گرفته باشد، یا نویسنده ناشناخته‌ای باشد.
نکته شما درست است. اما در عصر تکنولوژی خواننده می‌تواند به آسانی اطلاعاتی درباره نویسنده هر کتاب پیدا کند. همچنین، کتاب‌های ادبی به زبان انگلیسی و حتی ترجمه انگلیسی آثار فارسی، روسی، فرانسه و عربی امروزه همیشه با مقدمه‌ای مفصل همراه هستند که نویسنده و کتاب را برای خواننده معرفی می‌کنند و خواننده را به خواندن اثر تشویق می‌کنند.»


گفتنی است پیش از این شبنم بزرگی کتاب «چگونه ادبیات جهان را بخوانیم» را ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر کرده بود.
 


انتشارات سمت کتاب «چگونه ادبیات جهان را بخوانیم» اثر دیوید دمراش با ترجمه مجتبی ابراهیمیان را در 180 صفحه، 500 نسخه و با قیمت 13000 تومان منتشر کرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها