مخاطبان ما تا حدی با تصوف آشنا هستند اما قبالا و گنوسی که دو ضلع دیگر کتاب شما را تشکیل میدهند، چندان شناختهشده نیستند. برای شروع گفتوگو بهتر است معرفی موجز و کوتاهی از این دو مکتب داشته باشیم.
«گنوس» (Gnosticism) واژهای یونانی، به معنی «داشتن دانش و معرفت» (having knowledge)، از واژگان کاربردی افلاطون است. افلاطون واژه گنوس را به معنای شناخت مُثُل به کار میبرد اما فرقههای باطنی و سرّی آن را در معنای «معرفت خداوند» گرفتهاند؛ اولین بار در قرن دوم میلادی عنوانِ «گنوستیسیزم» توسط ایرنئوس (130-202م)، متکلم و کشیش مشهور مسیحی، به فِرَق و مکاتب گوناگون باطنیِ صدر مسیحیت اطلاق شد. مطابق این نظر، ایرنئوس، اسقف اعظم کلیسای لیون فرانسه، در قرن دوم میلادی (180میلادی) کتابی پنج جلدی با عنوان اَدوِرسوس هائرِسیس؛ به معنای مقابله با معرفت دروغی و با عنوان فرعیِ «در رد بدعتها» (Adversus haereses) نوشت و از اسرار و زوایای پنهان این فرقهها که «اصالت معرفت» را در مقابل اصالت ایمان قرار داده بودند، پرده برداشت و برای اولین بار فرقههای باطنگرایِ مقارنِ زمانِ خویش را گنوسی نامید. حرکت فکری کیش گنوسی با تأسی از عرفان ملل گوناگون مخصوصاً تأثیر تفکر شرقی، از شمعون مغ، معاصر حواریون حضرت عیسی(ع) شروع شده و در قرن دوم میلادی شاخههای متعدد یافته است که از میان آنها سه مکتب گنوسیِ مرقیون، والنتینوس و بازیلیدس، دارای بیشترین شهرت هستند.
دومین آموزه مهم گنوسیان، بحث ثنویت است. مرقیون، نخستین متفکر گنوسی است که با زمینهسازی در طرح تئوری ثنویت و طرح این سؤال که «خدای نیک و اعلا چگونه جهان شرّ میآفریند؟» خدای مسیحیت را به چالش کشید. یکی از مهمترین تحولات در کیش گنوسی، گرویدن مانی به این آیین است. مهمترین نظریه گنوسیان طرح ایده خدای شرّ و تفکیک آن از خدای متعالی بود. مانی با اخذ این تعالیم و تطبیق آن با عرفان ایران باستان، ثنویت را در اندیشه گنوسیِ ایرانی، تثبیت کرد. یکی دیگر از شاخههای گنوسی، عرفان مرکبه است که در اصل یهودیان صدر مسیحیت به آن پایبند بودند. آنها آموزه های تورات را براساس روایتهای گنوسیان تفسیر میکردند و چون اصل ثنویت گنوسیان در تضاد آشکار با موضوع توحید بود ـ که یهودیان به آن معتقد بودند ـ در نتیجه آنها درصدد تفسیر و توضیح بحث ثنویت برآمدند اما عملاً نتوانستند مرز یکتایی خداوند را با بحث خدای متعالی گنوسیان تفکیک دهند و متأسفانه به نوعی از ثنویت کشانده شدند.
عرفان یهودی در سیر تاریخی خویش، دو رویکرد مکتبی را تجربه کرده است. اولی، عرفان گنوسی یهودی «مرکبه یا مرکاوا» است و از آن به عنوان «عرفان عرشی» نیز یاد میکنند. و دیگری عرفان قبّالا که در قرن سیزدهم میلادی به منصه ظهور رسیده است.
یکی از برجستهترین تحولات عقلانی در تاریخ یهود قرون وسطا، پیدایش جنبش عرفانی قبّالا است. آموزههای قبّالا مبتنی بر باور به تأثیرگذاری متقابل مجموعه رفتارهای انسان و تحولات جهان پیرامونش بود. قبّالای یهود، تفسیر سرّی و باطنی از کتاب مقدس است که بسیاری از یهودیان در قرون وسطی، به آن باور داشتند. این تفسیر بنا به نوشته گرشوم شولم در قرون وسطی و در قرن هفتم میلادی به قید کتابت درآمد. اوج مکتب قبّالا را باید قرون دوازدهم و سیزدهم میلادی دانست. مهمترین متون قبّالایی از جمله کتاب زوهر، در همین دوره نوشته شده است. مکتب قبّالا به شدت متأثر از اندیشه نوافلاطونی است؛ اندیشهای که در عرفان و فلسفه اسلامی و مسیحی نیز دخیل بود.
دو مأخذ عمده در مکتب قبّالا وجود دارد؛ نخست کتاب خلقت که به احتمال بسیار زیاد در قرن ششم میلادی نوشته شده است و دیگر کتاب زوهر است که بر طبق استنادات گرشوم شولم، توسط موسی دولئون در قرن سیزدهم میلادی به نگارش درآمده است ولی قبّالاییها آن را به قرن دوم میلادی نسبت میدهند. در واقع آیین قبّالا، در این دوره زمانی مشخصِ پانصد ساله از ظهور تا آخرین مرحله آن، بر این باور است که کتاب مقدس (تورات)، کتاب زوهَر، درخت زندگی (سفیروت) و مطالعه ده اصل آن، با رویکردهای نمادگرایی عرفانی، به انسان کمک میکند که دانش روحانی خود را افزایش داده و زندگی خود را در این جهان به یک مسیر صعودی روحانی سوق دهد.
یکی از مباحث عمده در حوزه عرفان، دوری کردن از فرقهبندی و تلاش برای نائل شدن به صلح کل است. در عمل اما میشود دستهبندیهای متعددی را در میان آنان که خود را در ذیل عرفان جای دادهاند دید. وجود وجوه اشتراک قابل توجه میان نحلههای عرفانی را تا چه میزان بر پایه تلاش برای دوری از دستهبندی میتوان طبقهبندی کرد. از سوی دیگر میان سه نحلهای که مورد بررسی شما قرار گرفتهاند وجوه اشتراک چشمگیرتر است یا وجوه افتراق؟
در میان پیروان ادیان مختلف، کم و بیش، شاهد تمایلات عرفانی هستیم. همانطور که در ادیان، فلاسفه و متکلمان نیز وجود دارند و با چشم اندازهای مختص خود به دین مینگرند. پس میتوان گفت عرفان، نوعی نگاه دینی است که میکوشد اصل حقیقی و گوهر مینوی انسان را به او متذکر شود و از طریق سیر و سلوک عملی او را به وصال حضرت حق رهنمون سازد. در واقع عرفان، اشتمال بر حقایقی دارد که در متون مقدس دینی نیز در قالب ادبیات دینی مطرح شده است. بنابراین با توجه به اینکه اندیشه عرفانی در بستر کدام دین ظهور کرده است، آن را به یکی از دینها نسبت دادهاند. در این حالت است که عرفان یهودی، مسیحی و اسلامی ظاهر شده است.
در یک نگرش کلی میتوان حوزه دین را به دو بخش شریعت و طریقت تقسیم نمود. دین یهود با تأسی از تورات و آموزههای موسی(ع)، مسیحیت با انجیل و تعالیم عیسی(ع) و اسلام با الگو قراردادن قـرآن و سیـره حضرت محمـد(ص) بر اصل توحیـد استـوار هستند. در عین حال تفاوتهایی در تعالیم شریعت هر کدام از آنها وجود دارد. اما با کنار گذاشتن این تفاوتهای بارز، و توجه به طریقت و یا همان عرفان برآمده از بطن این ادیان، پی خواهیم برد که در واقع عارفان، ساکن یک وطن مشترک علویاند و با الفاظ متشابه بنا به مقتضیات فرهنگی خود، گویای یک اصل واحد هستند. همه عارفان از غریبستان خاکی میگریزند تا در وطن علوی خویش مسکن گزینند.
در تحقیقی که بنده با بررسی بیش از 85 منبع انگلیسی و 125 منبع فارسی انجام دادهام، وجوه اشتراک بسیار بارزتر از اختلاف بود. در تصوف و قبالا به اقتضای اینکه هر دو از بطن ادیان توحیدی (اسلام و یهود) برآمده اند وجوه اشتراک بسیار چشمگیر بود اما در کیش گنوسی بالأخص در مبحث خداشناسی، تفاوتهای بارزی با اندیشه توحیدی صوفیه و حتی قبالا مشاهده میشود. ولی باید اشاره کنیم که در حوزه مربوط به انسانشناسی، مخصوصاً در مسئله تبعید روح از عالم علوی به غریبستان خاکی، به نوعی هر دو مکتب تصوف و قبالا از کیش گنوسی تأثیر پذیرفتهاند.
از منظر تاریخی اگر بخواهیم به موضوع نسبت میان سه نحله مورد بررسی شما با یکدیگر بپردازیم، آیا میتوان سابقهای از مراودات میزان بزرگان این نحلهها پیدا کرد؟ دلایل شکلگیری تشابهات میان این نحلهها تا چه میزان از منظر تاریخی قابل شناسایی است؟
ما در این کتاب، با اختصاص بخشی جداگانه با عنوان «نگاهی گذرا به تاریخ مناسبات عرفانی تصوّف و قبّالا و گنوسی» به این موضوع از منظر تاریخی پرداختهایم و در این قسمت با استنادات تاریخی ثابت کردهایم که این سه مکتب به لحاظ تاریخی چه سیر تطوری را گذراندهاند. در بینالنهرین مراقبه و زهدورزی قرنها قبل از اسلام و مسیحیت، مورد توجه اِسنّیهایِ یهودی Essenes بود. بعد از ظهور مسیحیت نیز گنوسیان مندایی و برخی دیگر از فرق مغتسله، به این شیوه عمل میکردند. با پیدایش اسلام و تصوف و توجه به زهدورزی صوفیان، حاخامهای یهودی، آرمانهای زهدگرایانه خود را در آیینه تعالیم متصوفه دیده و شیوه مراقبه آنها را با مذاق خود سازگار یافتند. از این رو، برخی از یهودیان با تغییر دین خود، در حلقههای صوفیه بغداد حضور پیدا کردند.
نخستین بارقههای جدی مناسبات عرفانی تصوف با آیینهای قبالا و گنوسی، از طریق جمعیت سرّی گروه اخوانالصفا شکل گرفت. اخوانالصفا، ضمن تأثیر گرفتن از گنوسیان مندایی و صابئین جنوب شرقی ترکیه امروزی و حفظ سنتهای هرمسی و نوافلاطونی، به تعالیم و آموزههای اسلام نیز وفادار بودند. اساس مسلک اخوانالصفا بر این پایه استوار بود که بین شریعت اسلامی و فلسفه یونانی هیچ تضاد و تعارضی نیست. این گروه با ترویج اندیشۀ سازگاری و اتحاد شریعت اسلامی و حکمت یونانی، سعی در ایجاد آشتی فکری و مذهبی میان مردم داشتند و امیدوار بودند که با گسترش حکومت عقل، بتوانند یک آرمان شهر بسازند. تفکرات گروه اخوانالصفا، به جهت قبول عناصری از سنّتهای فیثاغورث، نوافلاطونیان و حکمت هرمسی، دارای اصول و تعالیم مشترک با قبّالائیان و گنوسیان بود. مقبولیت این عناصر در نزد اخوان الصفا، پیوند و مناسباتِ خاصِ عرفانی بین سه مکتب را فراهم ساخت. در سده دهم میلادی، سعدیا گائون (822م مصر- 942م بغداد)، نخستین فیلسوف یهودی، به جهت همجواری با متصوفه مکتب بغداد، در آثار خود به زهدورزی توجه پیدا کرد. اما اوج شکوفایی و روابط بین یهودیان و مسلمانان را باید در همزیستی مصالحتآمیز آنها در اسپانیا و شبه جزیره ایبری دانست. مدارکی دال بر مباحثات کلامی محیالدین ابنعربی با یک خاخام یهودی درباره ماهیت حروف کتاب مقدس وجود دارد. اما قبل از ابنعربی، ابنمسّره اندلسی(886-931م) نخستین صوفی مسلمان بود که تعالیم تصوف را به اسپانیا معرفی کرد. ابنمَسَّره اعتقاد شگرفی بر رازورزی الفبای عربی داشت او از این رهگذر، ابداعگر شیوه خاصی از طریقت متصوفه شد؛ طریقتی که به جهت اعتقاد به آزادی انسان و انکار جهنم، بیشتر در کانون توجه یهودیان بود.
تعامل و ارتباط بین عرفای مسلمان و یهودی به جهت خاستگاه جغرافیایی مشترک و همچنین ارتباط دوسویه بین غرب جهان اسلام(اندلس) و شرق آن (بغداد) منجر به ورود پارهای از آموزههای مشترک این دو دین ابراهیمی به تعالیم متصوفه و عرفان قبالای یهودی شد. قبالای نبوی در سده سیزدهم میلادی در حال شکلگیری و نضج در ارض مقدس بود. در این سده، محافل و مراکز پررونق فرهنگ اسلامی در اورشلیم و صفه مشاهده میشد. پیروان ابراهیم ابوالعافیه، طلایهدار قبالای عملی و نبوی، با تعلق خاطر به شماری از اعمال متصوفه، در حلقهها و مجالس متصوفه شرکت میجستند. ابوالعافیه در جریان سفری که به اُکره وسایر مناطق اسلامی داشت با اعمال و آداب صوفیان مواجه شده و در آیین مراقبه خویش، به وضوح از روشهای صوفیانه استفاده میکرد. تعالیم ابوالعافیه در شرق (اسپانیا) رواج یافت و پیروان وی از قبیل اسحاق اکرهای، شم طرب بن گائون، روش شهودی پیامبرانه او را پذیرفتند و با افزودن آداب و میراث تصوف، تعالیم او را غنی ساختند. قبل از ظهور موسی دولئون و نگارش زوهر، ابراهیم ابوالعافیه با تأکید بر رمزورزی حروف عبری، اساس طریقت خود را بر قبالای خلسهای و نبوی بنیان نهاد. ولی به جهت تأکید بر تجارب خلسهای و مکاشفهای، محبوبیت چندانی در بین یهودیان نیافت. اما موسی دولئون که نمونههای نمادگرایی متصوفه درباره درخت عرفانی را در آثار اشخاصی چون ابوالحسن نوری(رساله مقاماتالقلوب) و محیی الدین ابنعربی( رساله شجره الکون= درخت هستی) دیده بود، این شیوه سمبولیک را با مذاق عرفانی خویش سازگار دید و به تبع آن ایده نمادین سفیروت (درخت زندگی) قبّالا را در زوهر ترسیم نمود.
یوشع آبِلسون در کتاب «عرفان یهود؛ مقدمهای بر قبّالا» بر این باور است که کتاب زوهر برای اولین بار در قرن سیزدهم در اسپانیا ظاهر شد و عناصر تلفیقی از سایر تمدنها و اعتقادات در شکلگیری آن نقش داشتند. امّا این اندیشهها، در چهارچوب تفکر یهود گزینش شده و پس از عبور از فیلتر تفکر یهودی، رنگ آیین یهود به خود گرفتند. محققان عقیده دارند که تفکر نوافلاطونی و گنوسی در وهله اول و در مرتبه بعد، بازتابی از تصوف ایرانی در زوهر قابل مشاهده است. با توجه به اینکه صوفیان در ایران در قرن هشتم میلادی [حدود پانصد سال پیش از قبالای زوهری] ظهور کردند، اعتقاد بر این است که یهودیان ایرانی، تحت تأثیر تصوف قرار داشتند و تعالیم تصوف را به یهودیان اسپانیا انتقال دادند. از این قبیل است بسیاری از تعبیرات عرفانی از آموزههای باطنی که در اشکال مختلف به زوهر وارد شده است.
گرشوم گرهارد شولم، پژوهشگر قبالایی، با تعصب ویژه نسبت به عرفان قبالا، آن را اصیل میداند چنانکه کتاب «قبالای اصیل» را ـ که در آن شرح مستوفایی در باب عرفان اولیه یهود (مرکبه) میدهد و به قدمت این عرفان اشاره میکند ـ به منظور اثبات اصالت و بکر بودن قبالا مینویسد و آن را دنباله محض عرفان مرکبه تلقی می کند. وی با اشاره به نهضت مرکبه و تکیه بر اسناد برجسته قبالا در قرون پنجم وششم میلادی که از لابهلای کتب عرفای یهودی پیدا شده است، پیشینه نهضت قبالا را به قبل از گسترش اسلام و تصوف برمیگرداند. ولی از توضیح درباره آثار عرفانی پدید آمده در محدوده زمانی قرون پنجم وششم میلادی و محتوای آنها سرباز میزند؛ تنها اشاره وی به اصالت عرفان مرکبه است و قبالا را نیز شاخهای از این عرفان میداند که با موسی دولِئون، نویسنده زوهر، کتاب رمزی قبالا در قرن سیزدهم میلادی به اوج میرسد و در کانون توجه قرار میگیرد. به نظر میرسد که شـولم، از روی تعصـب و ذوق، این ادعا را مطرح میسازد و حتی تلاش میکند که در عصر خویش، نویسندگانی را که ادعای تأثیر و تأثرّ قبالا از تصوف را دارند، تخطئه کند. امّا قدر مسلم آن است که ظهور شخصیتهای برجسته و آثارِ مهمِ قبالا، بعد از اسلام و مقارن سده دوازده و سیزدهم میلادی است. تا این قرن، شخصیتهای بزرگ تصوف ظهور کرده و آثار خویش را تدوین کرده بودند. بزرگانی چون جنید، شیخ ابوالحسن نوری، ذوالنون مصری، حلاج، بایزید بسطامی، عین القضات همدانی، سنایی و غزالی از آن جملهاند. ابنعربی نیز که معاصر و هموطن موسی دولِئون است، حدود سی سال قبل از شروع نگارش زوهر (1275میلادی)، روی در نقاب خاک نهاده بود و قبل از اینکه دولِئون به طرح سمبولیک و رمزی درخت عرفانی در قالب سفیروت «درخت زندگی» بپردازد، ابنعربی رساله رمزی «شجرهالکون= درخت هستی» را نگاشته بود. بنابراین شباهتهای چشمگیر ساختار دو کتاب به یکدیگر، فرضیه تأثیر قبالا از تصوف را قوت میبخشد.
درخصوص تأثیر پذیری اندیشمندان مسلمان از آیین گنوسی نیز باید بگوییم که مغیره از نخستین مسلمانان و پیشگامان غلات شیعه است که به کارکرد نمادین و رمزی حروف، توجه ویژه دارد. از طرفی عقاید وی در خصوص آفرینش هستی، شباهتهای زیادی به تعالیم نظامهای کهن گنوسی دارد. به همین خاطر در گزینش شیوه استنباطی، به جهت طرفداری از تعالیم باطنی و سازگار یافتن این شیوه برای اشاعه تفکرات باطنیگری غالیان، از روش تأویلی و تمثیلی برای تفسیر آیات قرآن بهـره جـست و بعـدها اسماعیلـیان عقاید وی را ترویج کردند. از دیگرعقاید مغیره، توجه به دوگانهگرایی و باور به جدال دائمی نور وظلمت و نزاع خیر وشر بود که به زبان رمز و تمثیل از آنها سخن میگفت. توجه به ثنویت و جدال دو عنصر یا دوجوهر متضاد از مبانی آموزههای مکاتب گنوسی است که فرضیه تأثیر پذیری مغیره از تعالیم گنوسی را قوت میبخشد.
یکی از آثار مهم اسماعیلیان که تحت تأثیر آیین گنوسی نگاشته شده، رساله «امّ الکتاب» (پایان سده 2ه ق) است. با وجود انتساب این اثر به اسماعیلیه، شرق شناس روسی، ولادمیر الکسیویچ ایوانف، ضمن تصحیح امّ الکتاب، برآن است که این کتاب، ارتباطی به مذهب اسماعیلی ندارد. زیرا هیچ نامی از آن در آثار اسماعیلیان بعدی به میان نیامده و از عقاید مهم مذهب اسماعیلیه، همچون امامت و وصایت خالی است. این اثر حاوی مکاشفاتی از سنخ مکاشفات گنوسی و بنمایههای روشن گنوسی است. بعد از ایوانف، تایدنس، دینشناس هلندی، در کتاب ناتمام خود، با عنوان «زمینه اساطیری ـ گنوسی امّالکتاب»(1977م) نتیجه میگیرد که «امّالکتاب» از آثارغلاتشیعه است و در مرز دنیای اسلام با جهان یهودی، مسیحی و زرتشتی قرار دارد. بنابراین، از قراین چنین برمیآید که این کتاب توسط پیروان مغیره ابنسعید و فرقه غالی مغیریه نوشته شده است. همانندی بلاشک اندیشههای اسماعیلی با آیینهای قبالا و گنوسی، لزوماً و در همه موارد، ناشی از تأثیر دوسویه آنها نیست. بلکه توجه به آبشخورهای یونانی و نوافلاطونی از یک طرف و توجه به وجوه اشتراک تعالیم دینی هر یک از مکاتب از سوی دیگر، اصول و مبانی مشترکی را به دست میدهد. به طوری که در تصوف اسلامی نیز، تعالیم عرفانی و دینی ادیان پیشین دیده میشود. اما این شباهتها، نشانه تقلید و اقتباس از یکدیگر نیست. بلکه این موارد بیشتر جنبه تواردی دارد و کمابیش در طریقت تمامی ادیان، خاصه ادیان توحیدی دیده میشود.
از دیگر وجوه اشتراک میان اندیشه تصوّف و گنوسی، طرح موضوعِ «تبعید روح» به غریبستان خاکی است. آموزههای گنوسی به سبب تقدم تاریخی در موضوع «تبعید روح» بر تصوّف تأثیر گذاشته است. گنوسیان و متصوّفه برای بیان ابعاد مختلف موضوع تبعید روح به رمز و داستانهای رمزی تمسک جستهاند. در گنوسی، داستان ترانه مروارید، حاکی از تبعید روح به دنیا و تلاش آن برای بازگشت به وطن حقیقی است. رساله الطیرها در تصوّف اسلامی، وصف حال مرغانی (سالکانی) است که در تلاشند به وطن حقیقی خود رجوع کرده و از قفس تنگ دنیا رهایی یابند. داستانهای شیخ اشراق، از جمله قصه غربت غربی او، نمونه اعلای بازنمایی واقعه غربت روح در غریبستان دنیاست.
یکی از مهمترین مسائل در بررسی یک امر کلان مانند تصوف که زیرشاخههای فراوانی دارد، این است که کدام روایت از تصوف یا قبالا یا آئین گنوسی مبنای بحث و بررسی شما قرار گرفته است؟ عرفان اسلامی و تصوف نمایندگان متعددی دارد که خود وجوه افتراق و اشتراکی دارند. در مورد دو مکتب دیگر نیز این موضوع صادق است. روش ورود شما به بحث چگونه بود و کدام روایت از تصوف را مبنا قرار دادید؟
در این کتاب به شش موضوع مهم و ساختاری پرداختهایم که هر سه مکتب، پیرامون این شش مبحث، نظرات و اندیشههای گوناگون و چه بسا مشترکی دارند. البته این شش موضوع، مباحثی است که مربوط به مؤلفههای اصلی اندیشه عرفانی آنها نظیرِ خداشناسی و غایات عرفانی، انسان شناسی و جایگاه انسان در نظام معرفتی، خیر و شر، ابلیس و ارتباط آن با نظام احسن، عقل، وحدت و کثرت، مراتب سلوک، استفاده از زبان رمزی و وجوه تمایز و اشتراک در نمادها و رمزها، میزان تأثیرپذیری از ادیان الاهی (یهود، اسلام و مسیحیت) و آیینها و اندیشههای بشری (مانوی، نوافلاطونی و...) است.
هر چند تعدد و زیرشاخههای فرق در تصوف نسبت به دو مکتب دیگر بیشتر است . ولی ما در این اثر کوشیدهایم که به اقوال و نظرات غالب بزرگان متصوفه به اقتضای بحث استناد کنیم. به عنوان مثال در بحث از درخت عرفانی، تنها دو صوفی مشهور یعنی شیخ ابوالحسن نوری در رساله مقامات القلوب و محییالدین ابنعربی در رساله شجره الکون(درخت هستی) سخن گفته اند. ما نیز نظر این دو صوفی را با درخت عرفانی قبالا با نام سفیروت (درخت حیات) سنجیدهایم و به نتایجی علمی نیز رسیدهایم. در سایر بحثها نیز همین روال را پیش گرفتهایم. اگر یکی از صوفیه و عرفای اسلامی در چارچوب تبیین مسئله و موضوع، سخن گفته، سعی کردیم که دیدگاه او را آورده و به شیوه تحلیلی و روش تطبیقی مکتب آمریکایی با نظر نمایندگان سایر مکاتب بسنجیم. به عنوان مثال در خصوص صادر اول یا عقل اول هر سه مکتب، نظرات گستردهای بیان داشته اند که وقتی این اقوال را کنار هم قرار دادیم به نتایج شگفت انگیزی رسیدیم. این نتایج نشان داد که انسان نورانی، آنتروپوس، آدام قدمون، متاترون و حقیقتی که صوفیه آن را آدم اول یا روح محمدی مینامند، نسخهای متفاوت از یک ایدۀ مشترک هستند.
در قبالا، موسی دولئون، شخصیتی جریان ساز و دوران ساز دارد. او توانست در کتاب زوهر با تلفیق قبالای نظری و عملی، شیوه ای را خلق نمایند که پانصد سال بعد از او یعنی افول آخرین نهضت قبالا (حسیدیسم)، کتاب زوهر مرجع رسمی مکاتب قبالا تلقی شود و بزرگان قبالا در دوره های مختلف، تفاسیر خود را پیرامون کتاب زوهر موسی دولئون سر و سامان دهند. در مقابل، در تصوف اسلامی که تا قرن پنجم هجری و بر طبق احصاء هجویری در کشفالمحجوب، دوازده فرقه که هر کدام بر مسئلهای از مسائل عرفان تأکید داشتند ظهور کرد. در کنار این تقسیم بندی، سخن از دو مکتب بغداد و خراسان و یا تصوف عابدانه و عاشقانه در میان است. بعد از گذر از قرن پنجم هجری قمری، توجه اساسی به مسئله عشق، طریقت مبتنی بر زهد را تا حدی کم رنگ کرد و عرفایی از قبیل شیخ روزبهان بقلی، عطار نیشابوری و مولوی، بر پایه عرفان عاشقانه، طریقت خود را بنا نهادند.
گذشته از این موارد این تعدد فرقهها، هیچ کدام منافی وجوه تشابه و افتراق سه مکتب گنوسی، تصوف و قبالا نیست و در شش فصل کتاب با نامهای؛
- « نماد درختِ عرفانی» در قبّالا و تصوّف
خیر و شر در تصوّف وقبّالا و گنوسی
منازلِ سلوک عرفانی در تصوّف اسلامی و عرفان یهود (مرکّبه و قبّالا)
انسانخداگونه در تصوّف، قبّالا و گنوسی
بازخوانی موضوع «تبعید روح» به روایت تصوّف و آیین گنوسی
نظریه وحدت وجود در تصوّف، مرکبه گنوسی یهودی و قبّالا
آیین گنوسی نیز به مانند تصوف اسلامی زیرشاخههای متفاوتی دارد اما معیار ما میزان اشتراک و افتراق در موضوعات اعلام شده بوده است. به همین منظور به اقتضای موضوع به دنبال همه مکاتب گنوسی و فرقههای تصوف و یا مکاتب قبالا رفته ایم و اگر بزرگان آن مکاتب و فِرَق، سخنی در مورد موضوع داشتهاند در مقام بحث آورده و به شیوه تحلیلی و تطبیقی بررسی کردهایم. اگر ما، موضوع را معیار قرار نمیدادیم، در واقع نمیتوانستیم از گستردگی و بسامد اندیشههای بزرگان این سه مکتب، جمعبندی لازم را داشته باشیم و چه بسا، این تحقیق، در معرض انتقاد نقّادان و عرفانپژوهان قرار میگرفت.
این اثر برآمده از رساله دکتری بنده در دانشگاه تبریز است که با راهنمایی و اشراف آقای دکتر محمدرضا عابدی نگاشته شده و توسط انتشارت زوار تهران، روانه بازار نشر شده است. تأکید بنده و استاد راهنما در پژوهش حاضر این بود که به چارچوب اصلی موضوع وفادار مانده و از حواشی و جزئیات صرف نظر کنیم.
از اساس هدف شما از انجام مطالعات تطبیقی میان تصوف، قبالا و آئین گنوسی چه بود؟ در پی پاسخ دادن به چه پرسشی بودید؟ با چه مفروضاتی به سراغ این تحقیق رفتید و توانستید مفروضات خود را به اثبات برسانید؟
هدف من از انجام مطالعه تطبیقی میان تصوف، قبالا و آئین گنوسی، این بود که دوست داشتم به اقتضای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی، از موضوعات کلیشهای و تکراری در ادبیات فارسی پرهیز کنم. چون با نگاه به پایاننامهها و رسالههای انجام یافته در رشته زبان و ادبیات فارسی، به این نکته واقف خواهید بود که بیشتر این پایاننامهها، جذابیت چندانی در بین مخاطبان ندارند و اگر مخاطبی هم داشته باشند تنها در داخل کشور و در بین گروه خاص از محققان است.
من بر این باور بودم که بخش قابل توجهی از میراث فرهنگی و ادبی ما، مرهون آثار متصوفه است هرچند کار روی موضوع این کتاب، در وهله اول، پیشنهاد استاد راهنمای بنده، آقای دکتر محمدرضا عابدی بود و اگر صادق باشم، بنده چون در اول هیچ شناختی نسبت به مکاتب قبالا و گنوسی نداشتم، از قبول موضوع سرباز میزدم. ولی با اصرار استاد راهنما، این موضوع را شروع کردم و چون آشنایی نسبتاً کافی با زبان انگلیسی داشتم، پس از جستوجوی بسیار، متوجه شدم که پژوهشهای بسیار مطلوب و ارزشمندی پیرامون دو مکتب قبالا و گنوسی انجام شده، ولی در مورد تصوف، در زبان انگلیسی، اثری ارزشمند یا بدیع مشاهده نکردم اگر مطلبی هم بود بیشتر جنبه تاریخنگاری داشت نه جنبه تحلیلی و تطبیقی. با مطالعه عرفان قبالا و گنوسی، در نگاه اول، به اشتراکات چشمگیر این سه مکتب پی بردم از این رو بسیار علاقهمند شدم که این پژوهش را انجام دهم. هر روز نزدیک هشت ساعت مطالعه و یادداشت برداری داشتم و در روزهای تعطیل به مرز چهارده ساعت نیز میرسید. در این فرآیند با دکتر عابدی در ارتباط بودم. وقتی به یافتههای جدیدی در بحث تطبیقی دست مییافتم، ارادهام بیشتر میشد تا موضوعات دیگر را نیز کشف کنم و در این میان تشویقهای استاد عابدی، بیشتر مرا دلگرم میکرد که کار این پژوهش را پیش ببرم. مقالاتی که از این پژوهش در آمد در سایتهای علمی بازتاب وسیعی داشت. استادانی از آمریکا، هلند، مجارستان و دانمارک به تحسین و تمجید این پژوهش، صرفاً با رویت چکیده مقالات به زبان انگلیسی پرداختند و تأکید داشتند که حتماً این اثر به زبان انگلیسی برگردانده شود تا آنها نیز به اقتضای نیاز پژوهشی خودشان از آن استفاده کنند. و در واقع این هدف اصلی من بود که میراث فرهنگ و ادبیمان را از مرزهای ایران خارج کنم و به دنیا بشناسانم. در حال حاضر نیز در تلاشم تا این کتاب را به زبان انگلیسی برگردانم. یکی از استادان غربی، قول چاپ آن را در یکی از دانشگاههای معتبر جهان داده که با چاپ این اثر به انگلیسی، امیدوارم توانسته باشم، دِین خودم را به میراث ارزشمند سرزمینم ادا کنم.
ما در این پژوهش، به سوالهای زیر پاسخ دادهایم؟
1) میان تصوف با آیین قبّالا و گنوس چه جنبههایی از ارتباط و تعامل میتوان یافت؟
2) آیینِ تصوف، قبالا و گنوس از همدیگر چه تأثیراتی (اعم از متقابل، یک سویه و یا چندسویه) پذیرفتهاند؟
3) وجوه اشتراک و افتراق تصوف، قبالا و گنوس در آبشخورهای اندیشه، تعالیم معنوی و مختصات زبان عرفانی کدامند؟
این اثر گام اول شما در مسیر پژوهش است. آیا گامهای بعدی را نیز در همین حوزه مطالعات تطبیقی و عرفان برخواهید داشت؟ کمی درباره خودتان و آثار در دست انتشار و پژوهشتان توضیح بدهید.
بنده قبل از این کتاب شرح رساله قشیریه، منشور عبودیت در تصوف و منهاج العربیه را به وسیله انتشارات زوار تهران چاپ کردهام ولی باید اقرار کنم که هیچکدام به پختگی کتاب حاضر نیست هرچند شکی نیست که کار من نیز خالی از نقص و عیب نمیتواند باشد و اما برخورداری از راهنمایی استادی فاضل و آشنایی با زبان انگلیسی و در کل، عرضه پژوهشی بکر و بدیع به جامعه علمی، بر میزان موفقیت این اثر افزوده است. چنانچه انعکاس آن را در نواختهای استادان داخلی و خارجی از طُرُق مختلف مشاهده میکنم.
ولی به نظرم کارهای زیادی میتوان در حوزه عرفان تطبیقی انجام داد و کتاب ما با عنوان «تصوف، قبالا و گنوسی در نگاه تطبیقی» مقدمهای بر ورود به بحث تطبیقی این سه مکتب میتواند باشد. قطعاً موضوعات شاذ و درخور دیگری در مطالعات تطبیقی مغفول مانده که بنده نیز به قدر وسع، حتماً به آنها خواهم پرداخت. بیگانگی زبانِ بیشتر منابع، باعث شده است که پژوهشگران این عرصه در داخل ایران مخصوصاً در رشته زبانوادبیاتفارسی تمایل نداشته باشند و احیاناً نتوانند در این موضوع وارد شده و پژوهشی درخور سامان دهند. من به دوستان و علاقهمندان به پژوهشهای عرفان تطبیقی پیشنهاد میکنم که حتماً با فراگیری زبان انگلیسی، از موضوعات کلیشهای پرهیز نمایند و مسیر پژوهش خود را به سمت این مسیر گسترده و بیانتها سوق دهند. در حوزه ادبیات عرفانی، هزاران پژوهش میتوان انجام داد که تا به حال انجام نشده است و اثر بنده نیز، قطرهای کوچک در مقابل دریای پهناور موضوعات عرفانی است.
نظر شما