زارع در ابتدای این مراسم ضمن معرفی کتاب گفت: همانگونه که میدانید، روانشناسی شناختی در سال 1879 ابتدای شکلگیریاش را سپری میکرده است و در همان زمان با رویکردهای ذهنی موضوعات خود را شکل داد. در حقیقت عناوینی که دانشمندان به آن توجه میکردند جنبههای شناختی داشت. در واقع همان سالها بود که روانشناسان، موضوعات شناختی را مورد بررسی قرار دادند.
وی افزود: برای اولین بار بود که در همین سالها هوش مصنوعی مطرح شد و در پی آن اتفاقات دیگری رخ داد که مبدا روانشناسی نوین بود. در حقیقت منابع نظری و پژوهشهای موضوعی در این زمان شکل گرفت. در سال 1967 بود که نیسر کتابی با عنوان روانشناسی شناختی نوشت و از این فرد میتوان به عنوان پدر علم روانشناسی یاد کرد.
به گفته زارع تا پیش از نیسر عمده منابع و کتابها جنبه کاربردی نداشتند و تئوریک بودند و این نیسر بود که فهمید با مفهوم بومشناسی یافتهها باید مورد آزمایش قرار بگیرند و از این سو وی با چنین دغدغهای منابع مختلف را بررسی کرد و بعد تدوین و تالیف کتابهایی در اینباره را آغاز کرد.
این مترجم در ادامه با اشاره به جای خالی کتابی کاربردی در زمینه روانشناسی شناختی در ایران گفت: در ایران اولین کتاب کاربردی را من و همکارم آقای دکتر شریفی برای دانشجویان دانشگاههای پیامنور تالیف کردیم که عنوان آن روانشناسی شناختی بود. «مقدمهای بر روانشناسی شناختی کاربردی» دارای مزیتهای زیادی دارد که اتفاقا در پیشگفتار به آن اشاره کردم. اولین حسن آن در این است که به موضوعات بالینی اشاره نکرده است و ما تلاش کردیم تا جایی که امکان دارد ترجمهای فارسیپسند به مخاطبان ارائه کنیم. خوشبختانه متن اصلی کتاب بهگونهای بود که متوجه تعارض فرهنگی در آن نشدیم و این موضوع روند ترجمه را برای ما راحتتر کرده بود.
زارع ضمن تشریح فصلهای کتاب ادامه داد: این اثر دارای 14 فصل و 1200 منبع است. فصل اول درباره کلیات است. در کل فصلبندی کتاب بهگونهای است که هر فردی بدون اینکه لزومی در مطالعه فصل پیشین داشته باشد میتواند موضوع را درک کند. فصل دوم بر محوریت ادراک خطاها و سوانح است نویسنده در این فصل دغدغه آسیبشناسی دارد و فصل سوم موضوعاتی درباره شناسایی چهره که مفاهیمی راجع به شاهدان عینی را تشریح میکند.
وی افزود: فصل چهارم ادراک شنیداری را توضیح میدهد و به نوعی مرتبط با سایر فصول هم هست؛ همچنین در فصل پنجم محدودیتهای عملی را بازگو میکند که در این فصل به مباحثی همچون سالخوردگی در امر شناخت میپردازد و فصل ششم در رابطه با بهبود ارتقای حافظه است. همچنین مباحثی درباره بررسی جرم و تصمیمگیری موضوعات فصول هفتم تا نهم را به خود اختصاص میدهد. مواد مخدر و تاثیر آن در شناخت موضوع فصل دهم است. یکی از موضوعات بسیار مهم در این علم چرخههای زیستی که به کارکردهای شناختی و تغییرات زیستی ارتباط پیدا می کند و این بحثهایی است که فصل یازدهم را به خود اختصاص داده است. موسیقی و شناخت و کارکردهای شناختی افراد هم مباحثی است که فصلهای پایانی کتاب به آن پرداختهاند.
در ادامه پیرخائفی گفت: در کل رشتهای مانند علوم شناختی جزو تازهها به حساب میآید و کاربردهای آن موضوعات متعدد را در علوم مختلف هم شامل میشود و میتواند در زمینههای عادی مورد استفاده قرار گیرد. در واقع محور مطالعه آن مغز و ذهن است. میان دو گرایش عصبشناسی و روانشناسی ارتباط زیادی وجود دارد اما همیشه جای خالی کتاب در این زمینه مشهود بوده است به نظر من ترجمه این اثر تا حدی توانسته این خلا را پر کند. ده فصل کتاب بسیار کاربردی است و چهار بخش دیگر کمی از این جریان فاصله گرفته است.
وی گفت: شاید این پرسش برخی افراد باشد که چگونه بات فکر میتوان به درمان واقع رسید. معتقدم این سوالی است که باید در قلمرو شناختی به دنبال آن بگردیم این اثر به خوبی توانسته پاسخ سوالات اینچنینی را بدهد و اثر بخشی زیادی باری نیازهای جامعه آکادمیک داشته است. نقطه قوت دیگر اینکه گسترده بودن نگرش نویسنده در این اثر را به خوبی میتوان فهمید.
وی با توجه به رویکرد انتقادی خود از این کتاب گفت: انتقادی که میتوانم از این اثر بکنم آن است که چندان رویکرد عامهفهم ندارد برای مثال معلمان یا مدیران شاید نتوانند درک جامعی از کتاب پیدا کنند؛ البته برای همه مردم هم نوشته نشده است و معتقدم تنها دانشگاهیان میتوانند درک عمیقی از آن پیدا کنند.
این کارشناس افزود: کتاب نیاز به کاتالیزه شدن دارد و اگر میخواهیم برای عموم خواندنیتر شود، باید به نوعی کاربردیتر هم شود و به زبان ساده نگاشته شود. در واقع یک سادهسازی علمی باید صورت بگیرد تا تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد. همچنین جا داشت که به مسئله تفکر بیشتر توجه شود. از دیگر موضوعاتی که میتوانست در کتاب به آن توجه بیشتری شود، توانمندسازی ذهنی و خلاقیت است.
وی ضمن انتقاد از نوع فصلبندی کتاب گفت: یکی از مواردی که یعد از مطالعه کتاب چندان متوجه آن نشدم این بود که آیا نویسنده تمامی فصول را نگاشته است یا هر فصلی حاصل پژوهش محققان دیگر است؟ چراکه درابتدای هر فصل نام پژوهشگر به عنوان نویسنده مطالب همان فصل ذکر شده است که اگر اینگونه باشد، بنابراین جایگاه خود نویسنده در تالیف مطالب کجاست؟ بنابراین باید نام گردآوری به کتاب داده میشد نه تالیف.
زارع در پاسخ به این پرسشها گفت: واضع است که اعتقاد نویسنده در کتاب بسیار نقش داشته است و این نبوده که تنها به بازخوانی دیگر رویکردها بپردازد. در واقع نویسنده از این روش برای ارائه نظرات خود بهره جسته است.
نظر شما