محمد میرکیانی، نویسنده مجموعه پرمخاطب «قصههای کمال» گفت: بارها مدافعان سلامت را دعا کردم و بدون ریا عرض میکنم بارها برای شهدای سلامت گریستم و امیدوارم همه قدردان زحماتشان باشند.
او در سال ۱۳۳۷ در تهران متولد شد و تحصیلاتش را تا دیپلم انسانی ادامه داد. حدود ۱۰ سال سردبیر و نویسنده قصه ظهر جمعه رادیو، ۲ سال سردبیر مجله سوره نوجوان (۷۲ تا ۷۴)، ۲ سال مدیر انتشارات کانون پرورش فکری (از اوایل ۷۸ تا اواخر ۷۹)، سردبیر برخی برنامههای رادیویی مثل از سرزمین نور، از گفتهها تا ناگفتهها، مدتی مشاور مدیرعامل شرکت صبا و بعد از آن کارمند صدا و سیما بود. در حال حاضر نیز پس از سالها تلاش در عرصههای فرهنگی بازنشسته شده است.
او علاوه بر فعالیتهای فوق به تدریس قصهگویی در آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری میپرداخته، همچنین عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است. میرکیانی در سال ۷۸ جزو ۲۰ چهره برگزیده نویسندگان ادبیات کودک شناخته شد. آثار او تاکنون در جشنوارههای زیادی برگزیده شدهاند؛ از جمله، مجموعه «روز تنهایی من» کتاب سال نوجوانان (سال ۶۵)، مجموعه سه جلدی حکایتهای کمال با عنوانهای سماور زغالی، شهر فرنگ و حوض کاشی کتابهای تقدیری سال ارشاد در سال ۷۶ بودهاند.
داستان «پاپر» در سال ۱۹۹۹ و مجموعه سه جلدی «روزی بود و روزی نبود» در سال ۲۰۰۰ در فهرست کتابخانه بینالمللی مونیخ قرار گرفتند. کتاب «قصه ما همین بود» نیز در سال ۷۳ به زبان اردو توسط رضا محمد قریشی ترجمه و در پاکستان منتشر شد.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح این گفتوگو است:
* سال جدید چه برنامههایی مد نظر دارید؟
سلام و سال نو مبارک... بیش از هر چیز مطالعه و خواندن کتابهای بیشتر... سفر رفتن به خصوص شهرهایی که کمتر به آنها مسافرت داشتهام. وقت بیشتر برای خانواده گذاشتن و کنار آنها بودن و از همه مهمتر سفرهای زیارتی رفتن از جمله برنامههای خاص من برای سال جدید است که امیدوارم به لطف خدا همه آنها کم یا زیاد محقق شود.
* برای عبور از کرونا و دوران پساکرونا چه فکرهایی دارید؟
تمام نکتهها و فرمانهای بهداشتی را در شکل سختگیرانه رعایت کردم؛ تا جایی که بیش از یک ماه است در کنار خانواده خانهنشین هستم. فکر میکنم خود این ماجرا هم توفیقی بود که بیشتر کنار خانواده باشم، چون من اصولا کمتر در خانه بند میشوم. ساعتهایی هم که در خانه هستم بود و نبودم خیلی تفاوت ندارد، چون ذهنم به شکل خستگیناپذیری درگیر طرحها و برنامههایی است که برای نوشتن و کارهای مطالعاتی دارم!
* در برنامهها چه افقی را مدنظر دارید که هنوز محقق نشده است؟
از آرزوهای این چندسال اخیرم نوشتن یک رمان جذاب و خواندنی در باره انقلاب است. اثری خواندنی که نوجوانان از خواندن آن لذت ببرند و آدمهایی که آنها را خوب بشناسند با آنها بتوانند زندگی کنند. آدمهایی مثل شخصیتهای آثار کلاسیک مثلا رمانهای چارلز دیکنز که همیشه باشند و کهنه نشوند. من این دسته آدمها را بسیار در زندگی دیدهام و با آنها زندگی کردهام؛ مثل کتاب «عمو رستم» که بعد از ۲۴ سال هنوز خیلیها وقتی این کتاب را میخوانند گویی عمو رستم را میبینند ... و کارهای دیگری که شاید مجال پرداختن آنها در این گفتوگو نباشد.
*در این نوروز چه کردهاید؟ هنوز هم در خانه هستید؟
فکر میکنم بهترین کار همین در خانه ماندن است. البته در این روزها بسیار نگران حال هموطنان خودم هستم و بارها مدافعان سلامت را دعاکردم و بدون ریا عرض میکنم بارها برای شهدای سلامت گریستم و امیدوارم همه قدردان زحماتشان باشند.
* داستان یا فیلمنامه یا مطلبی برای نوجوانان در این ایام تالیف کردهاید؟
بله یک داستان پهلوانی برای نوجوانان نوشتم. همچنین وقتی برای طراحی موضوعی سریال حکایتهای کمال گذاشتم که اگر قرار شد بعد از این فاز بعدی سریال تولید شود، گروه فیلمنامهنویس چه نکاتی را رعایت کنند که جذابیت سریال بیشتر شود و هم محتوی و اندیشه جاری در سریال آموزندهتر شود. با تجربه مدیریتی که که سالها در عرصههای گوناگون فرهنگ و رسانه داشتم، این امر امکانپذیر است. وقتی شما قصه دارید یعنی اینکه برای نگارش یک فیلمنامه خوب همه چیز دارید و البته در این میان ادامه پروژه حکایتهای کمال یک امتیاز بزرگ هم دارد و حالا شما سریالی را تولید میکنید که لوکیشن آن از قبل آماده است. فیلمنامه نویسان میتوانند در شهرک حکایتهای کمال قدم بزنند و فضای قصهها را تصویری کنند که این خود یک اتفاق خارقالعاده برای تولید یک سریال تلویزیونی است؛ به شرطی که عنصر مزاحمی به نام «ویروس کرونا» با همکاری مردم هر چه زودتر از سرزمین ما و همه جهان دور شود و اراده مدیران رسانه ملی برای ادامه تولید سریال حکایتهای کمال به تیم تولید اعلام شود.
*از این مهمان ناخوانده با نام کرونا برایمان بگویید. از کتابهایی که در این ایام خواندید یا از دوستان نویسنده خبردار شدید؟
در این روزها فرصت خوبی پیش آمد که با جمعی از دوستانی که مدتها خبری از آنها نداشتم، حالی بپرسم و از کوتاهیهای خودم در این زمینه عذرخواهی کنم.
همچنین فرصتی مهیا شد تا کتابهای تاریخی بخوانم و یکی از علاقهمندیهایم خواندن دوباره و کامل کتاب ارزشمند «انوار سهیلی» بود که در این باز خوانی ایدههای جدیدی برایم خلق شد. از همه عجیبتر امسال بهار را از پشت پنجره نظاره کردم و از این جهت شاید درس عبرتی بود برای همه دیدنیهایی که سالها پیش روی ما بود و ندیدیم! و همه شنیدنیهایی که بود و نشنیدیم و گامهایی برای رفتن که نشد و حرفهایی برای گفتن که بر زبان جاری نشد و سخن ناب و تکرار ناپذیری از آخرین سفیر الهی که دو نعمت هستند که تا هستند ارزش آنها ناشناخته است: نعمت امنیت و نعمت سلامت!
نظر شما