عباس عاشورینژاد، نویسنده و پژوهشگر کازرونی ساکن بوشهر در یادداشتی به رنج ناشی از شیوع کرونا و تاثیر آن بر زندگی افراد پرداخته است.
اگر راه دوم را برگزیدیم، باید بدانیم که زمانی میتوانیم رنجِ این روزگارِ سخت را تحمل کنیم که معنای زندگی را بدانیم. متاسفانه من این روزها میبینم که بسیاری از کسانی که میخواهند مقاومت کنند و زندگی را دوست دارند، هم رفتهرفته خسته میشوند و هر روز که روز بر دورانِ رنجآور کرونایی افزوده میشود، مقاومت خود را بیشتر از دست میدهند و تسلیم مرگ میشوند. ادامه این روند و پذیرش مرگ و به دنبال آن، فقدان خویشان و دوستان و عزیزان، ما را به سمت یک فاجعه بزرگ به پیش میبرد، فاجعهای که میتواند چون طوفانی سهمگین، بنیادِ زندگیِ دوستدارانِ زندگی را از بیخ و بُن برکند.
پاسخ به این سؤال که در این سیلِ سهمگینِ ویرانگر، راه و چاره کدام است؟ بسیار دشوار است اما تا آنجا که من میدانم اگر ما فقط به رعایت نکات بهداشتی و قرنطینه خانگی و فاصله اجتماعی و توصیههایی از این قبیل بسنده کنیم، راه بهجایی نخواهیم برد، چون ظاهراً قرار بر این است که این ویروس تا مدتها با ما بماند، مدتهایی که هیچکس نمیداند حدودش کجاست!
در این شرایط که ما روزبهروز خستهتر میشویم، در ابتدا از مراقبتهای بهداشتی میکاهیم، یواشیواش به دیدارِ پدر و مادرمان و بعد خویشان و دوستانمان میرویم و بعد با رعایت فاصله به سرِ کار میرویم و بهتدریج خسته و خستهتر میشویم و جسورتر و فاصلهها کم میکنیم و شاید هم کلاً بیخیال شویم و در جریان و ادامه این روند، هر روز تعداد بیشتری از ما چون برگهای زردِ درخت بهآرامی بر زمین میریزیم و در خاموشی و بیهیچ آیینی به خاک سپرده میشویم و با عادی شدن مرگ، یکباره متوجه میشویم که دقیقاً درون فاجعهای هولناک قرار گرفتهایم. اینجاست که احساس میکنیم مقاومت دیگر فایدهای ندارد و... خداحافظ زندگی.
من بهعنوان معلمی که بخش اعظمِ زندگیاش را به زندگی اندیشیده و در جستوجوی زندگی یادداشتها و کتابها خوانده و نوشته، پیشنهاد میکنم که اگر میخواهیم واقعاً در برابر مرگ مقاومت کنیم و حقیقتاً زندگی کنیم چارهای نداریم جز اینکه ضمن رعایت دقیق توصیههای پزشکی، به تقویت روح و سلامت روانمان بپردازیم. امروز بیش از هر زمان دیگری، یافتههای روانشناسی به ما میگوید: میزان توانمندی و مقاومت جسم ما، دقیقا بستگی به میزان مقاومت روح و سلامت روان ما دارد. برای اینکه روحی مقاوم داشته باشیم و روانمان را در این تندبادِ حادثه، قوی نگه داریم چارهای نداریم جز اینکه معنای زندگی را بدانیم. بدون دانستن معنای زندگی، دیر یا زود، روحِ ما مقاومتش را از دست میدهد، آستانه تحمل پایین میآید و ناخواسته تسلیم مرگ میشویم.
در این شرایطِ سخت، پیشنهاد میکنم که هر فرد، ساعاتی در روز را حتی به میزان یک ساعت، به مطالعه بر اساس باورمندیاش بپردازد. این مطالعه همراه با آرامش و تفکر معجزه میکند... این مطالعه همراه با گفتوگو با اعضای خانواده امید میآفریند... اصلاً با این مطالعه بهتر میتوانیم نکات بهداشتی، فاصله اجتماعی و... را رعایت کنیم، چون در این مطالعه است که اینها که جزئی از زندگی و راهکاری برای حفظ زندگی هستند، معنا و مفهوم مییابند و انسان تا زمانی که معنای کلی چیزی را نداند نمیتواند بهطور اصولی به اجزایش پایبند باشد.
گفتم مطالعه روح را تقویت میکند و روان را از گزندِ این طوفانها تا حدود زیادی در امان نگه میدارد و امید را در شرایطِ فورانِ اخبارِ ناامیدکننده، زنده نگه میدارد، اما تاکید کردم و میکنم که این مطالعه فقط در شرایطی میتواند تاثیرگذار باشد و حتی معجزه کند که دقیقا بر اساسِ باورمندی انسان باشد؛ یعنی آنکس که بیشترین باورمندیاش به پیامبران الهی و فلسفی است بر اساسِ اعتقادش بسیار قرآن بخواند و انجیل و تورات و اوستا و غیره را و در آیات آن تدبّر کند. آنکس که بیشتر به دعا باورمند است، دعا بخواند، به راه خودش یعنی آنکه باور دارد حقیقت را در توسل به امامان (ع) یافته است، دعای کمیل بخواند و جوشن کبیر و صحیفه سجادیه و... را، آنکه باور دارد حقیقت را در کائنات یافته است، قدرت دعا و معجزه دعا اثرِ کاترین پاندر را بخواند و کتابهایی ازایندست را.
بههرحال معنویت در این شرایط سخت، روح ما قوی نگه میدارد. ویلیام جیمز در کتاب دین و روان میگوید: «احساسات مذهبی نزد هر کسی که یافت شود، نیروی روزافزونی را در زندگی او وارد میکند. هنگامیکه در نبرد زندگی، همه امیدها بر باد میرود، وقتیکه دنیا به آدمی پشت میکند، احساسات مذهبی دست اندرکار شده، در اندرون ما چنان شور و هیجانی برپا میسازد که ما را جوان کرده، زندگی درون ما را که تیرهوتار بوده است، دگرگون میسازد.» (ص 26)
آنکس که باور دارد که حقیقت را در باغچه یافته است، رازِ بقا را ببیند و دنیای طبیعت را مشاهده و در آن اندیشه کند، اتاق آبی سهراب را بخواند و با هشت کتاب او نجوا کند: ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم/ در نگاه شرمآگین گلی گمنام/ و بقا را در یکلحظهی نامحدود که دو خورشید به هم خیره شدند...» آنکس که باورمند به شعراست شاهنامه را بخواند که به حقیقت خردنامه است و گلستان زیبا و بوستان سرسبزِ سعدی را و غزلیات روحنواز حافظ را و دریای بیکرانه مثنوی مولانا را، باورمندان به نیما و فروغ و اخوان و شاملو هم تکلیفشان روشن است. آنکس که باورمندِ به رمان است، آثار داستایوسکی را بخواند و تولستوی و مارکز و ... را. آنکس که به سینما باور دارد، برگزیدگان اسکار و آی ام دی بی را ببیند و آنکس که باورمند به روانشناسی است مخصوصا کارهای روانشناسان انسانگرا چون آلپورت، مزلو، راجرز و فرانکل را بخواند و البته یالوم را که پایهگذار روانشناسی اگزیستانسیال است را از یاد نبرد. آنکس که به فلسفه باورمند است خیلی مهم است که در باب حکمت زندگی شوپنهاور را بارها بخواند و آنکس که به تاریخ و قدرت آن اعتقاد دارد، تاریخ تمدن ویل دورانت و تاریخ جهان نوِ پالمر را بخواند تا دریچههایی رو به امید و زندگی را در جهنمِ تاریخ تماشا کند.
و بسیار زیاد به یاد داشته باشیم که کودکانِ ما در این روزها بسیار غمگین هستند و خسته و ضعیف و ناتوان بسیار درمانده و بیچارهاند چون در قرنطینه خانگی هستند و بازی نمیکنند. بازی همه زندگیِ کودک است، معنای هستیِ اوست. زندگی او در این روزها بسیار کمفروغ است و روح او بسیار ضعیف و بنابراین تابوتوان او بسیار کم شده است و متاسفانه با تداومِ این حکایتِ غمانگیز، او هر روز بیشتر از دیروز، آسیب میبیند و باور بفرمایید بچهها در این روزها چون شمع از درون آب میشوند. چشم امید آنها به ماست پس با آنان خیلی حوصله کنیم، برایشان قصه بگوییم و بخوانیم و با آنها کارتون تماشا کنیم. از این راه هم آنها را نجات میدهیم و هم در نهایت خودمان را.
خلاصه کلام اینکه در این روزهای بهغایت ویرانگر، ما سخت نیازمند آنیم تا از طریق کتاب خواندن، روحمان را تقویت کنیم تا جسمِ ما تابوتوان بیشتری در برابر طوفان سهمگین کرونا پیدا کند، شاید از این جهنم، راهی به زندگی پیدا کنیم.
نظر شما