دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۶
دوست دارم «در ستایش صلح» بنویسم

مهدیه مطهر گفت: نه اینکه جنگ دغدغه من نباشد؛ به بیان بهتر دوست دارم «در ستایش صلح» بنویسم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «درساژ اندوه» چهارمین رمان مهدیه مطهر است. علی‌رغم حجم اندک کتاب، مطهر کوشیده است در قالب این اثر، با الهام از هماوردی پدر و پسر در شاهنامه فردوسی داستانی امروزی را روایت کند که پرداختن به مساله اعتیاد و مواد مخدر را هم در زمینه دارد. زمینه فرعی داستان هم مساله جنگ و دفاع مقدس است و نگاه متفاوت مطهر به اینکه آدم‌های جنگ هم می‌توانند دچار لغزش شوند. به مناسبت انتشار این اثر، گفت‌وگویی با مهدیه مطهر داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

درساژ(اصطلاحی در رشته سوارکاری) واژه‌ای فرانسوی است؛ چه شد که این عنوان را برای اثر انتخاب کردید؟
داستان روایت خانمی است که مزرعه پرورش اسب را از پدرش به ارث برده و بیشتر وقایع هم در فضای همان مزرعه طی می‌شود. اندوه هم زمینه اصلی داستان است چرا که این اثر را از اساس بر پایه سوگنامه رستم و سهراب نوشتم و می‌خواستم این تراژدی در عنوان اثر هم مشهود باشد.

آنچه در زمینه رمان، به نقل از «فردوسی نامه» آمده، تا حدودی با داستان اصلی شاهنامه متفاوت است. در مورد این کتاب و علت استفاده بخش‌هایی از آن بفرمایید.
فردوسی‌نامه در واقع سه جلد کتاب از زنده‌یاد انجوی شیرازی و حکایت‌های شفاهی شاهنامه فردوسی است که بین مردم نقل شده و به همین خاطر تا حدودی با اصل روایات شاهنامه متفاوت است. در این روایات، شاهنامه با اساطیر مذهبی ادغام شده و مثلا بخش‌هایی از آن به هماوردی رستم و حضرت علی می‌پردازد. به عنوان مثال خودم در خراسان با پیرمردی پیرامون این مسأله صحبتی داشتم که روایتی از نبرد حضرت علی و رستم را برایم بازگو می‌کرد، یادآور نبرد حضرت علی و عمرو بن عبدود در جنگ خندق. در طول تاریخ، حکایت‌های شفاهی و داستان‌های عامیانه با هم ترکیب و اصل آن دست‌خوش تغییر می‌شود.

راوی و شخصیت اصلی داستان، خانمی است که از ابتدا دچار استیصال به نظر می‌رسد، خود را در جایگاه قربانی می‌بیند و نسبت به خویش احساس خوشایندی ندارد چنانکه در بخشی از داستان با لفظ «دختر بی‌عرضه‌شان» از خود یاد می‌کند. با این برداشت از حال و هوای راوی موافق هستید؟
من از کودکی به شاهنامه علاقه داشتم و مدت‌ها بود قصد داشتم داستانی با الهام از حکایت‌های شاهنامه بنویسم. ابتدا ماجرای سیاوش را در نظر داشتم اما به علت محدودیت‌هایی که هست، حس کردم در صورت انتخاب آن، دستم برای نوشتن داستانی در فضای امروزی بسته خواهد بود. جلساتی در یک فرهنگسرا برگزار شد تا میزان آشنایی و دیدگاهشان نسبت به محتوای شاهنامه را بازبینی کنیم. از سویی یکی از مسائل مبتلا به جامعه ما، مسأله اعتیاد است که در این اثر هم به آن پرداخته‌ام. برای نگارش اثر، با خانم‌هایی گفت‌وگو داشتم در سن و سال راوی این داستان که فرزندی درگیر معضل اعتیاد داشتند و مستندهایی مرتبطی را هم دیدم و احساس استیصال آنها را به خوبی درک کردم.

یکی دیگر از زمینه‌های داستان هم مسأله جنگ تحمیلی است. شخصیت برادر راوی را داریم که در جبهه به شهادت رسیده است. می‌خواستید تا چه حد روی مسأله جنگ در رمان مانور بدهید؟
جنگ، پس زمینه کمرنگی از این داستان و مسأله اعتیاد و قاچاق مواد مخدر به مراتب پرررنگ‌تر است. نه اینکه جنگ دغدغه من نباشد؛ به بیان بهتر دوست دارم «در ستایش صلح» بنویسم.


شخصیت اصلی داستان، فرزند، همسر و برادر خود را از دست داده و در پایان کار هم به وضعیتی می‌رسد که انگار بر بالین پدر محتضر خود نشسته است. فکر نمی‌کنید تلخی کار ممکن است از ظرفیت کام مخاطب فراتر باشد؟ در واقع اگر به عقب برگردیم، احتمال دارد آن را کمی تعدیل کنید؟
خودم مایل به نشر این حجم تلخکامی در داستان نیستم و داستان‌های قبلی‌ام به این شکل نبودند. اما چون تم اصلی داستان برخاسته از شاهنامه و مسأله پسرکشی بود، بخش عمده‌ای از این تلخی اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید. با این حال، راوی داستان علی‌رغم همه مصائبی که بر او گذشته، باز به پدر ابراز می‌کند که تو همچنان قهرمان من هستی و دل ندارد او را از دست بدهد.

شخصیت پدر در داستان از یک سو فرمانده جنگ است و از یک سو در روند کار، تن به شراکت با یک قاچاقچی می‌دهد و راوی، حاصل آن را از دست دادن پسر خود می‌بیند. این تناقض را چگونه می‌بینید؟
بخشی از آن به الهام از تراژدی اصلی بازمی‌گردد و می‌توان از آن به‌عنوان دست سرنوشت یاد کرد. سلسله اتفاقاتی که قهرمان را به دل گناهی نابخشودنی می‌اندازد. در شاهنامه مسأله فرزندکشی نادانسته است و اینجا هم مشابه آن تکرار می‌شود و سرنوشت قهرمان را زیر و زبر می‌کند و خود رستم هم در نهایت تاوان این فرزندکشی را با کشته شدن به دست برادر می‌دهد. تناقض مسأله‌ای است که در حیات واقعی آدم‌ها هم وجود دارد. باید توجه داشت که صحیح نیست اگر در زندگی یک شخص شاهد اشتباه بودیم، تمام وجوه او را هم زیر سوال ببریم.

عنوان بخش‌های مختلف کتاب عناوینی آشنا برای مخاطب هستند؛ از «پیرمرد چشم ماست» که عنوان مشابهی در آثار آل احمد را تداعی می‌کند، تا «زمانی برای هوش‌بری اسب‌ها» که فیلم بهمن قبادی را یادآور می‌شود یا «خورشید همچنان از غرب می‌دمد» که عنوان یکی از آثار همینگوی را در ذهن پدیدار می‌کند؛ چه هدفی را از این شیوه دنبال می‌کردید؟
شخصا به عنوان داشتن فصل‌های مختلف کتاب، علاقه دارم. پیش از داستان‌نویسی، شاعر بودم و به نقل از دکتر موحد، عنوان قسمتی از شعر است. وقتی هم عناوین آشنا باشند به مخاطب کمک می‌شود تا در صورت مواجهه قبلی مخاطب با آن، حداقل بار عاطفی به همراه دارد. می‌توان از کارکرد اصل این آثار وام گرفت و کارکرد قبلی آن، به درک بهتر هر فصل کمک می‌کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها