دیالکتیک روشنگری جدید؟
پس از درآمدی کوتاه فصل نخست کتاب با عنوان «دیالکیتک روشنگری جدید؟» آغاز میشود. نویسنده در این فصل به شکل مبسوط و گام به گام، نخست به توضیح کلی مفهوم «نظریه انتقادی» از طریق صورتبندی شاخصههای نقیض آن یعنی «نظریه سنتی» میپردازد و در ادامه تمرکز خود را بر ارزیابی ایده هابرماس از رابطه بین نظریه و عمل که یکی از اصلیترین شاخصهای نظریه انتقادی است، متمرکز میکند. این بخش در پی نشان دادن این است که هابرماس چگونه میخواهد از طریق نظریه انتقادی خود بر جهان تاثیر بگذازد. علاوه بر این نویسنده تلاش میکند به تبیین رابطه و نسبت میان نظریه انتقادی مارکسیستی و نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت با هدف شناسایی آن چه هابرماس زیر سوال برده است، بپردازد. «هابرماس» تلاش میکند که فرمول بندی از عقل ارائه دهد و آن را به گونهای تفکیک کند که وجه ارتباطی آن بتواند در مقابل وجه ابزاری مقاومت کند، و به تبع آن پروژه روشن گری به پیام مرکزی خود یعنی رهایی از سلطه وفاداد بماند. هابرماس معتقد است که علم باوری است که سرکوب گر است. نه عقل»
اینتر سوبژکتیویته: راهی برای خروج از بن بست فلسفههای سوژه؟
نویسنده در فصل اول کتاب بیان کرد که نکته کلیدی چرخش هابرماس این است که او در دانش و علایق بشری، همزمان هم بر سنت مارکسیستی نظریه انتقادی و هم بر سنت خاص نظریه انتقادی مکتب فراکنفورت تاکید میکند. در فصل دوم ابتدا نویسنده به بیان فهرست وار دورههای تاریخی مدرنیته میپردازد و در ادامه تلاش میکند تا از طریق ارجاع به مفاهیم بنیادینی چون «مدرنسون»، «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» به چارچوبی مفهومی دست یابد تا از طریق آن نشان دهد که این مفاهیم با چه تعریفی به کار گرفته شدهاند. در ادامه نویسنده به بررسی دیدگاههای هابرماس در مورد تناقض جهان بینی اسطورهای و مدرن میپردازد و سپس نقد هابرماس به سوبژکتیویته هگل به مثابه بنیاد فلسفی مدرن مورد واکاوی قرار میگیرد. نتیجهگیری مهم این فصل این است که گرچه هابرماس به درستی میگوید که تلاش کرده تا از طریق بررسی انتقادی مفهوم سوبژکتیویته، پارادایم بدیل با محوریت اینترسوبژکتیویته ارائه کند و هرچند که صورتبندری او در این زمینه از هگل تکامل یافتهتر است اما او نیز نتواسته است تعارضات درونی سوبژکتیویته را حل کند.
فصل سوم کتاب به یکی از مهمترین آرای هابرماس یعنی عقلانیت ارتباطی پرداخته است. نویسنده در این فصل سعی دارد استدلالهای هابرماس در مورد ضرورت حفظ میراث غربی عقلگرایی را صورتبندی کند و در ادامه با رویکردی انتقادی ماهیت متناقض این عقلگرایی را آشکار سازد. نویسنده به این منظور به نحوه مواجهه هابرماس با سنت عقل گرایی وبری میپردازد و تمایزی که هابرماس بین عقلانیت معطوف به هدف ( عقلانیت ابزاری) و عقلانیت کنش ارتباطی را قائل میشود، شرح میدهد. در قسمتی از فصل در مقایسه این دو میخوانیم: «در تقابل با « نظریه آگاهی» که توسط وبر به کار گرفته میشود، نظریه کنش ارتباطی هابرماس بر ساختار بینالاذهانی زبان انسان با هدف بازتولید بنیادی بودن عمل اجتماعی برای زندگی انسان متمرکز میشود... هابرماس معتقد است که فقط بر بنیاد مفهومی بینالاذهانی از عقل، داعیههای اعتبار میتوانند به چیزی بیش تر از اعتباز ذهنی یا فردی دست یابند» (216)
همه شمولی مدرنیته غربی یا تنوع مدرنیته ها؟
در فصل چهارم با تکیه بر دستگاه فکری هابرماس که در بخشهای پیشین به تفصیل بیان شد، نویسنده پرسش مهمی را مطرح میکند، همه شمولی مدرنیته غربی یا تنوع مدرنیتهها؟ نویسنده در آغاز این فصل بیان میکند که قصد دارد نقطه مقابل نظر هابرماس را مطرح کند، این که هیچ توافقی پیرامون توان همه شمول عقلانیت غربی وجود ندارد. مصباحیان تاکید میکند که نظریه هابرماس عمیقا در سنت روشنگری عقل همه شمول ریشه دوانده و به همین دلیل قادر به توضیح مسائل پیچیدهای که در جوامع فرهنگی و روابطی که بین جهانبینیهای جهانی وجود دارد، نیست.«نظریه هابرماس از مدرنیته عمیقا ریشه در سنت روشنگیر عقل همه شمول دارد، و چون چنین است قادر نیست به مسائل پیچیدهای که هم در جوامع چندفرهنگی و هم در روابط درونی بین جهان بینیهای مختلف در سطح جهان در هم تنیده شدهاند، پاسخ گوید. با فرض این که منازعات فرهنگی غالبا بین فرهنگها رخ میدهد و نه در درون فرهنگها، پی بردن به این نکته که هابرماس چگونه میتواند توضیحی هنجارین برای این تفاوت های عمیق فرهنگی فراهم کند، کار ساده ای نیست.» 260
دیدگاهی جانشین:
آنچه در این چهار فصل نویسنده به بیان آنها پرداخت در فصل انتهایی کتاب به مدد او برای ارائه دیدگاهی جانشین میآید. مصباحیان خود میگوید: «هدف این فصل که در پنج قسمت سازمان دهی شده است، به طور کلی این است که نشان دهد «دیگری غیر غربی» در نظریه مدرنیته هابرماس گرچه کنار نهاده نشده است، ولی به دلیل محور تلقی شدن اروپا و بنیاد قرارگرفتن تفسیر جدید او از عقلانیت غربی، در حاشیه قرار گرفته و چون چنین است ضرورت دارد که این دیگری خود را از حاشیه به متن بکشاند و در جهت به رسمیت شناختن خویش، پروژه تجدد سنت خویش را با رویکردی نوین از سر گیرد و در نوبازسازی جهان شکستهای که در آن به سر میبرد، نفشی ایفا کند» در همین راستا نویسنده به شکل مشخص توضیح میدهد که نه مدرنیته بلکه مدرنیتهها وجود دارد و در همین راستا محقق توجه ویژهای را بر دوگانه سنت و مدرنیته و این که آیا تاکید بر این دوگانگی ضرورت دارد، یا خیر، داشته است.
مصباحیان کتاب خود را با «ملاحظات پایانی» به اتمام میرساند. او در این بخش با ارجاع به بحرانهای مدرنیته، مفهوم مدرنیته دوم و پساپست مدرنیته را توضیح و به عوان طرحهایی برای مطالعات بعدی و تعمیق مباحث مرتبط با نقد ادعای همه شمولی مدرنیته و تقویت دیدگاههای جانشین مطرح میکند. گفتنی است این کتاب توسط نشر آگه در 380 صفحه، شمارگان 550 نسخه و قیمت 62000 تومان در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
نظر شما