ایلان کاپور در«سیاست پسااستعماری توسعه» تلاش میکند به پرسشهایی چون: «چگونگی درک ارزشها و سیاست فرهنگی مسلط توسط نظریه پسا استعماری، میزان و چگونگی همدستی روشنفکران و کارگزاران توسعه در تولید دانش نئواستعماری، و امکان گفتوگوی دموکراتیک و عاملیت فردوستان با کمک از سیاست پسااستعماری» پاسخ دهد.
ایلان کاپور در این کتاب تلاش میکند به پرسشهایی چون: «چگونگی درک ارزشها و سیاست فرهنگی مسلط توسط نظریه پسا استعماری، میزان و چگونگی همدستی روشنفکران و کارگزاران توسعه در تولید دانش نئواستعماری، و امکان گفتوگوی دموکراتیک و عاملیت فردوستان با کمک از سیاست پسااستعماری» پاسخ دهد. کتاب برای پیمودن این مسیر و پاسخ به این پرسشها در سه بخش اصلی سامان یافته است. بخش نخست: بینشهای پسااستعماری، بخش دوم همدستی پسااستعماری وخود بازاندیشی و بخش سوم سیاسستهای پسااستعماری. زبان کتاب برای همراهی البته قدری دیریاب است که بخشی از آن را باید به ترجمه اثر نسبت داد.
بینشهای پسااستعماری؛ سرمایه داری، فرهنگ و عاملیت
بخش نخست کتاب از دو فصل تشکیل شده است. این دو بخش تمرکز خود را بر مفاهیم و نظریات کلیدی پسااستعماری قرار داده و از سیاست توسعه پرسش میکنند. نویسنده ابتدا به تفاوتها و شباهتهای نظریات پسااستعماری و نظریات وابستگی میپردازد تا از این طریق نکات ضعف و قوت هریک را برجسته و بر لزوم بازاندیشی دوباره بر نظریات وابستگی تاکید کند: «در حالی که امروزه ممکن است بسیاری نظریه وابستگی را نظریهای از مد افتاده بدانند، اگر این رویکرد با نظریه پسااستعماری وارد مباحثه شود، موضوعیت و معاصریت خود را باز مییابد» در فصل دوم این بخش ماهیت فرهنگی سیاست توسعه مورد بحث قرار میگیرد و نویسنده به بررسی نگرش نمادین پسااستعماری به فرهنگ و کاربرد آن در سیاستهای توسعه میپردازد و این پرسش مهم را مطرح میکند که برخورد با فرهنگ و تعریف آن در مطالعات پسااستعماری چگونه بوده است؟ نویسنده با استفاده از مفاهیمی که در توسعه با واژه فرهنگ گره خوردهاند این طور نتیجهگیری میکند: «حرکت به سوی توجه فراوان به فرهنگ تا حدودی شک برانگیز است: اغلب تلاشی برای اصالت بخشی و هم گون نمودن فرهنگها بوده است، برخی از فرهنگها را تحسین و تمجید و برخی دیگر را تقبیح میکند. از یک نظر هم سیاسی نیست مانند، استراتژیهای حقوق جنستی و بشر و سیاستهای ضدفساد که توجه را از مسائل گستردهتر مانند نابرابری، امپریالیسم و خشونت دولتی منحرف میکند.»(102)
همدستی پسااستعماری و خودبازاندیشی
بخش دوم کتاب خود از سه فصل تشکیل شده است. فصولی که عمده تمرکز خود را از بازنمایی استوار کردهاند و تحلیل میکنند چگونه بازنماییهای نهادی/فرهنگی غرب درباره خیرخواهی برای جهان سوم خود میتواند به خلق مجموعهای از همدستیها و بدخواهیهایی نهادی و ساختاری بیانجامد که فرودست را وادار به سکوت کند. نویسنده در خلال توضیح این موارد و اشاره به حوادث تاریخی به بررسی استراتژیهایی میپردازد که توسعه را مسئولیتپذیر میکنند. ایلان کاپور در ادامه این بخش و در بحثی مهم به نقد کردن توسعه مشارکتی میپردازد و نشان میدهد که این مفهوم در طی زمان چگونه استحاله شده و چرا در زمان کنونی نمیتواند راهگشا باشد. او در ادامه این بحث به کمکهای خارجی برای توسعه اشاره میکند که مترجم برای آن واژه « هدعه» ( یعنی ترکیبی از خدعه و هدیه) را برگزیده است. در این فصل او به ریشههای تاریخی این امر پس از جنگ جهانی دوم اشاره میکند و جنبههای گوناگون این شکل از همراهی کشور آمریکا را مثال میزند. او در ادامه همین بحث است که به واژه کلیدی ناسیونالیسم میرسد و بخشی از تمرکز خود را بر آن میگذارد. مفهومی که به اعتقاد او «ناظر است بر ساخت یک روایت کلان واحد که پلورالیسم فرهنگی و اجتماعی را موجد هر ملتی از آن حاصل امده است، ادغام میسازد» اما در این میان پیشنهاد درست تر چه میتواند باشد؟ آیا یابد به طور کامل از ناسیونالیسم دست کشید. او این طور میگوید: « تحول کمک خارجی باید در بستر تغییراتی بسیار گسترده تر روی دهد، تغییراتی که با افزایش میزان بازاندیشی ملت ارتباط مییابند. این بدان معنی نیست که ناسیونالیسم را به کناری نهیم؛ ابن کار نه واقعبینانه است و نه ممکن و نه حتی شاید مطلوب. بلکه ایده ما این است که مانع آن شویم که ناسیونالیسم تنها بازی شهر باشد و با بازپیکربندی هویتیابی، وابستگی و حاکمیت، ملت را مورد بازاندیشی قرار دهیم»( 219)
سیاستهای پسااستعماری
بخش سوم و آخرین بخش کتاب خود از سه فصل تشکیل شده است. تمرکز این فصول بر سیاستهای پسااستعماری است که میخواهند ضرورتهای جهان سوم را در حین دموکراتیک و مناقشه برانگیز بودن مورد بررسی قرار دهند. متناسب با همین هدف فصل ششم کتاب با عنوان «دموکراسی شورایی یا تکثرگرایی مجادلهای» به بررسی آرای یورگن هابرماس(دموکراسی شورایی) و چانتال موفه(تکثرگرایی مجادلهای) درباره بحران لیبرال دموکراسی میپردازد و در ادامه سعی در پیوست این نظریات با چالشهای سیاسی و پسااستعماری جهان سوم میکند. او در انتهای این فصل اینطور نتیجه میگیرد: «اگرچه میتوان مباحثه هابرماس- موفه در باب رادیکال ـ دموکراسی را به خوبی به زمینه جهان سوم انتقال داد اما تفاوتهای مهمی بین دموکراسیهای جهان اول و جهان سوم وجود دارد که مانع هرگونه انتقال اتوماتیک است.» (271)
نویسنده پس از آرای هابرماس و موفه فصل هفتم کتاب را به یکی از مهمترین نظریهپردازان پسا استعماری یعنی هومی بابا اختصاص داده است و پس از توضیح مفاهیم اندیشه او به بررسی انتقادی نظریاتش میپردازد. نویسنده البته هومی بابا را رها نمیکند و در فصل هشتم با عنوان «مانند بابا آن را تاب بده» آرای خود را در امتداد اندیشههای او پی میگیرد. او در این فصل سرشت سیاسی اندیشه بابا و کاربست پذیری آن برای سیاست پسااستعماری را مورد توجه قرار میدهد. کاپور کتاب خود را با نتیجه گیری کوتاه از آنچه بیان کرد به پایان میبرد و میگوید: «اگر قرار است به اسپیواک و بابا گوش فرادهیم مسئولیت تحول توسعه بر عهده هر دوی نخبگان و فرودستان(غرب و جهان سوم) است. تغییر معنی دار بستگی به کنشهای اخلاقی ـ سیاسی گروه اول و عاملیت خلاقانه گروه دوم دارد. با این حال مانند همیشه خطرات زیادی در کمین است: ارتباطات همواره با خطر شکست همراه است؛ این خطر وجود دارد که تواناسازی از جانب نخبگان به پدرسالاری بدل شود و موفقیت سیاسی فرودستان با خطر تبدیل شدن به نوعی راست کیشی جدید نخبگان همراه است. این امر دگربار بر این واقعیت است که سیاست پسااستعماری توسعه هرگز کامل نیست و همیشه نیازمند پرسشگری انتقادی».
کتاب «سیاست پسااستعماری توسعه» با ترجمه «رشید احمدرش» و «مصطفی احمدزاده» در 395 صفحه، شمارگان 500 نسخه و قیمت 67 هزار تومان توسط انتشارات «اندیشه احسان» در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما