باکونین بزرگترین آنارشیست تاریخ است. یک شورشی جسور و جذاب، که سرتاسر اروپا را در جستجوی فردیت انسان و مقابله با دولتهای دیکتاتور و توتالیتر پیمود.
هنوز متقاعد نشدهاید که باید این کتاب را خواند؟ باکونین را میشناسید؟ نه؟ پس حتماً لغت «آنارشی» به گوشتان خورده. باکونین بزرگترین آنارشیست تاریخ است. یک شورشی جسور و جذاب، که سرتاسر اروپا را در جستجوی فردیت انسان و مقابله با دولتهای دیکتاتور و توتالیتر پیمود. او عاشق توطئه، مبارزه و انقلاب بود. نابغهای اشرافزاده، بیخیال و تنپرور که هر جا میرفت همه چیز را به هم میریخت. مبارزی که عموماً آنقدر پول نداشت که برای خودش غذا بخرد اما تقریباً تمام دولتهای اروپایی از او هراس داشتند و ورودش را به کشورشان ممنوع کرده بودند. این همان کسی است که داستایفسکی پس از شنیدن یکی از سخنرانیهایش، از فرط هراس و تشویش، دچار تشنج شد. زندگی او هنوز هم نمونۀ بسیار خوبی از مبارزهای تمامعیار با دیکتاتورها و تمامیتخواهان است.
هنوز هم متقاعد نشدهاید؟ این قسمت کوتاه از کتاب را ببینید: «او باروبنۀ خود را بست. در میان دوستانش فقط هرتسن همراهش بود. آنها سوار قایقی شدند که قرار بود او را به اسکلۀ نوا در کرونشتات برساند. . . در دهانۀ نوا قایق آنها گرفتار گردباد شد و نتوانست وارد اسکله شود. . . میخاییل فکر میکرد که دیگر هرگز چشمش به این مناظر نخواهد افتاد. هرتسن شعری از پوشکین خواند که در آن پترزبورگ شهر بیحوصلگی، ملال و سنگ خارا وصف شده است. میخاییل قایق را ترک نکرد و وقتی هرتسن با او وداع کرد، او زیر باران بیامان در اسکله بیحرکت ایستاد و به دریا خیره شد – یک هیکل تکیدۀ تنها در شنل سیاه».
مطمئن باشید کمتر پیش خواهد آمد که چنین قطعه تأثیرگذار و جذابی را حتی در رمانهای بزرگ بخوانید، چه رسد به زندگینامه یک نظریهپرداز آنارشیست.
نظر شما