این کتاب با تکیه بر مبانی عصبی، روانشناختی، رشدی و توانبخشی در حوزههای مختلفی همچون نوروفیزیولوژی، نوروسایکولوژی، روانشناسی یادگیری، انگیزش و هیجان، روانشناسی عمومی، روانشناسی رشد، پردازش اطلاعات، یادگیری و کنترل حرکت، رشد حرکت، توانبخشی عصبی و توانبخشی شناختی به موضوع حرکت، شناخت و تعامل آنها میپردازد.
حرکات ارادی، ریتمیک و بازتابی
«عضلات اسکلتی که خود تحت کنترل دستگاه عصبی هستند ممکن است بهصورت ارادی، ریتمیک یا بازتابی کنترل شوند. حرکات ارادی، به آن دسته از حرکاتی گفته میشود که تحت کنترل هوشیار و آگاهانه مغز قرار دارند. حرکات ریتمیک، حرکاتی هستند که سازماندهی زمانی و مکانی آنها تا حد زیادی بهطور خودکار توسط مدارهای نخاعی یا ساقه مغزی کنترل میشوند، بااینحال این نوع از حرکات میتوانند بهصورت ارادی نیز کنترل شوند. حرکات بازتابی، پاسخهای کلیشهای به محرکهای خاص هستند که از طریق مدارهای عصبی ساده در نخاع یا ساقه مغز ایجاد میشوند.
در یک بازتاب نخاعی ساده، تبدیلات حسی-حرکتی سادهای وجود دارد که در آن ورودی حسی بهطور مستقیم و بدون اینکه به ارسال اطلاعات به مراکز بالاتر مغز نیاز باشد، باعث تحریک نورون حرکتی نخاعی و در نتیجه پاسخ حرکتی میگردد. زمانی که اعمال حرکتی مختلفی در محیط انجام میدهیم، وضعیت قسمتهای مختلف بدن ما نسبت به یکدیگر و محیط اطراف تغییر میکند. تنظیم این مجموعه تغییرات در وضعیت بدن نیاز به محاسبات عصبی دقیق دارند که به آن تبدیلات حسی-حرکتی گفته میشود. جهت تبدیلات حسی-حرکتی، سلولهایی در ناحیه قشر آهیانهای پشتی در ارتباط با پیامهای مربوط به هم حس و هم حرکت نقش دارند. جنبه مهم دیگری از تبدیلات حسی-حرکتی، طراحی یا برنامهریزی برای انجام اعمال و فعالیتهای حرکتی است.
دیوید ای. روزنبام معتقد است که اگرچه دستگاههای مختلف مرتبط با ادراک، شناخت و یادگیری مجزا و جدا از دستگاه کنترل حرکت درنظر گرفته میشوند، ولی در نهایت همه این دستگاههای به ظاهر گسسته و مجزا با یکدیگر تعامل دارند و با هم کار میکنند.
وی مجزا کردن دستگاه مرتبط با کنترل حرکت را بهعنوان یک موضوع از دستگاههای دیگری چون دستگاه بینایی، شنوایی و بهطور کلی بخشهای مسئول ادراک یا شناخت صرفا برای اهداف آموزشی و درک بهتر عملکردهای آنها مفید و سودمند میداند.»
نظریههای فکری و حرکتی
«براساس نظریه فکری حرکتی که توسط کارپنتر در 1852 مطرح گردید، عنوان شد که هر فکری (آگاهانه یا ناآگاهانه) یک عمل متناسبی دارد یا عمل متناسبی را تولید میکند. طبق این نظریه یک ارتباط مستقیم بین حالتهای ذهنی یا شناختی و فعالیتهای عضلانی (فیزیکی) وجود دارد. اگرچه نظریه فکری-حرکتی توسط جیمز در 1890 معروف و مشهور شد، ولی در زمانی که رفتارگرایی گسترش داشت، این رویکرد توجه و محبوبیت خود را از دست داد (ثرندایک 1911)، در طی زمان مجددا نظریه فکری-حرکتی احیا گردید.
بعدا این نظریه توسط ولفانگ پرینز و همکارانش در موسسه تحقیقات روانشناسی ماکس پلانک در مونیخ و لایپزیک آلمان پیشرفت و تقویت زیادی بهدست آورد. نظریه فکری-حرکتی مدعی است که هر فکری، عمل متناسبی را تولید میکند. در مواردی که به یک موضوع فکر میکنیم، سپس تصمیم به انجام آن عمل میگیریم و به دنبال آن عمل حرکتی را بهصورت واقعی اجرا میکنیم، در این موارد این نظریه کار میکند. اما مواردی وجود دارد که میتواند شرایط دیگری داشته باشد که نشان میدهد لزوما هر فکری به یک عمل حرکتی منجر نمیشود. بهعنوان مثال یک فرد ممکن است یک عمل حرکتی را در ذهن خود مجسم نماید، بدون اینکه آن عمل را در آن لحظه یا بعدا انجام دهد. اما بهنظر میرسد که جیمز در این موارد هم مدعی است که حضور اندیشهای دیگر از بروز عمل جلوگیری میکند.
یک رویکرد به روابط ادراکی-عمل، نظریه فکری-حرکتی نامیده میشود. بهطور کلی تفسیرهای متفاوتی از نظریه فکری-حرکتی منتشر شده است، اما ایده همه آنها این است که تصاویر درونی از اعمال و خود اعمال کاملا به هم مرتبط هستند یا اینکه رویدادهای ادراکی تمایل دارند، اعمالی را که بازخورد آنها مشابه است، تولید نمایند.»
نخستین چاپ کتاب «حرکت و شناخت، مبانی عصبی و روانشناختی» در 216 صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای 55 هزار تومان از سوی انتشارات آرتینه راهی بازار نشر شده است.
نظر شما