مقصود فراستخواه در دور نخست از سلسله درسهای تأملات تاریخ معاصر ایرانی از «کنشگران مرزی» میگوید.
فراموش نکنیم که کنشگران همواره بخشی از این علل امور تاریخی یک ملت و بخشی از داستان یک جامعه بودند و از جمله کنشگران مرزی که در این سلسله درسها؛ مثالهای تاریخ معاصر آن از دوره عباس میرزا در تبریز و قدری جلو تر از آن در اطراف و اکناف این سرزمین با حوصله علمی و نه با شتابزدگیهای عاجل و روزمره سیاسی پی جویی میشود؛ از قاجار تا مشروطه و پسامشروطه. این رشته مباحث شاید به درد مطالعه کنندگان تاریخ معاصر و تمام کوشندگان دردآشنای اجتماعی ومدنی بخورد که میدانند هرچند گذشته تمام چراغ برای آینده نیست ولی به نوبه خود نوری برای دیدن مسائل امروز وآینده ایران میافکند.
کنشگران مرزی انواع آدمهایی بودند که در فاصلهها و شکافهای میان دولت و جامعه تردد میکردند و دست به کارهایی میزدند. برای مثال غلامحسین صدیقی هم وزیر بود و هم یک کنشگر ملی و هم یک کنشگر دانشگاهی و علمی. در سرزمین شکافها و بیگانگیها و قهرها و تعارضهای حل نشده، میکوشید در مرزها حرکت کند و مثلا به مصدق وفادار و در عین حال منتقد جدی او باشد، ترتیب ملاقات خلیل ملکی با شاه را فراهم بیاورد. خود ملکی نیز همینطور، که در فضای چپِ ملی خیلی تند و تیز و رادیکال آن دوره، رفته است با شاه حرف زده است...
فرض بزرگ در این سلسله بحثها آن است که نمیتوان «عقب افتادگی» را به ذات این جامعه برچسب زد. باید به جای تقدیرگرایی ساختاری، بر مفهوم دیگر انگشت گذاشته شد و آن، خطاهایِ فاعلان و کنشگران ایرانی است. ما نیاز داریم که قدری نگاه تجربی تر در پیش بگیریم. کنشگران ما گاه مرتکب خطاهای محاسباتی میشدند و گاه به راهبردها و تاکتیکهای ابتکاری خلاقانهای دست مییافتند. تاریخ ما در نشیب و فراز خود تحت تأثیر این کنشگران نیز بود.
بدین ترتیب سلسله تأملات تاریخ معاصر با عنوان کنشگران مرزی، جست وجوی سوسوی امید در روزگار عسرت و نامیدی است.
نظر شما