او در این نوشته با استفاده از دیدگاه تغییر پارادایمی به بحث درباره این موضوع پرداخته و تاکید میکند که گفتمان اصلاحطلبی دهه هفتاد، فرزند زمانه خود بود و در ادامه تلاش میکند که راهی برای احیای این اصلاحطلبی بیابد. شاید اشتباه نویسنده در این سطور این باشد که در بحث تغییر پارادایمی معتقد است که پاردایم قبلی باید خود را مهیا برای جایگزینی پارادایم جدید کند، در صورتیکه این گفتمان و پارادایم قبلی ناکارآمد نیست که خودش را برای جایگزینی آماده میکند، بلکه پارادایم غالب میآید و آن را پس میزند. یعنی یک امر اختیاری نیست بلکه کاملا تحمیلی است. به همین دلیل نویسنده در همین ابتدا این اشتباه فاحش را میکند و در این نوشته فکر میکند که اصلاحطلبی (اصلاحات درون حاکمیت) تنها گزینه ماندگار است که باید ادامه پیدا کند، درصورتیکه این جامعه است که راه خود و رهبران خود را مشخص میکند.
تاجیک فکر میکند اصلاحطلبی به عنوان یک گفتمان که در دورهای قدرت سیاسی را هم در دست داشت باید با همان ایدهها یک بار دیگر غالب شود. اما غافل از اینکه در تغییر پارادایمها، پارادایمی که شکست میخورد دیگر نمیتواند یا مجال عرض اندام پیدا نمیکند، بلکه پارادایمی دیگر با ویژگیهای دیگر و متناسب با جامعه خود را غالب میکند و به تعبیری با گفتمان اصلاحطلبی درون حاکمیت دیگر نمیتوان راه به جایی برد، مگر قرائت جدیدی یا در زیر پرچمی دیگر که این امر هم با کنشگران قبلی ممکن نیست.
نویسنده فرض را بر این میگیرد که وقتی یک گفتمان مانند اصلاحطلبی کنار گذاشته میشود با کارهایی میتواند غالب شود، در حالیکه مانند این است که امروزه در علم فیزیک پارادایم نیوتنی یک بار دیگر بر علم غالب شود. هرچند نگارنده این یادداشت شخصا با گفتمانهای براندازانه مخالف است، همواره خود را یک اصلاحطلب میداند و جریان اصلاحطلبی را در ایران ریشهدارتر از جریان اصلاحطلبی و گفتمان اصلاحطلبی دهه هفتاد در ایران میداند.
بر این اساس معتقدم که تنها راهحل ممکن برای جامعه ایران اصلاحات است. اما اگر گفتمان اصلاحطلبی بخواهد یک بار دیگر به عرصه سیاسی بیاید و گفتمان غالب شود، باید رویکردی دیگر و به تعبیری نسخهای دیگر ارائه کند. اصلاحطلبی باید از بطن جامعه بتراود نه از درون حاکمیت، درصورتیکه دوستان اصلاحطلب هنوز نگاهشان به قدرت سیاسی است و نه اجتماعی. به تعبیر نویسنده که نقل قولی از اقبال را در صفحه 37 میآورد و معتقد است که «اصلاحطلبی یعنی رفتن و شدن مستمر، به تعبیر زیبای اقبال، اصلاحطلبی موجی است که آسودگیاش عدم آن است». من نیز با این جمله رویکرد همدلم و معتقدم اصلاحات یک جریان اجتماعی ریشهدار است که در هیج زمانی متوقف نخواهد شد.
اما وقتی به مطالب دیگر کتاب میرسیم شاید رویکرد نویسنده متفاوتتر از مطلب نخست باشد و حتی نقدهایی بر این دارد که یکی از ایرادها این است که برخی از اصلاحطلبان بر این باورند که «سره» نزد آنهاست، هرچند باز هم زیاد مشخص نیست که باید کجا ایستاد، اما همدلی بیشتری را با آن دارم و آن نقدی است که بر عملکرد و نگاه اولیه خود دارد، مثلا در صفحه 39 معتقد است «در یک کلام، امروزه مانایی و پویایی جریان اصلاحطلبی ایستادن در جایی در میانه ثبات و تغییر است، نه باید به ثابت ماندن مفاهیم ثابت چندان امید بست و نه دل به دریای تغییر زد و در سیالیت و مداومت تغییر (در اینجا تغییر مترادف با صیرورت و شدن مستمر نیست) به دنبال معنا گشت: در این میانه است که نواصلاحطلبی متولد میشود.» شاید این پرسش را بتوان از نویسنده پرسید که آیا این با سخن ابتدایی تغییر گفتمان، تناقض ندارد؟
محمدرضا تاجیک در ادامه به برخی از ویژگیهای نواصلاحطلبی پرداخته و از جمله معتقد است؛ اصلاحطلبی اساسا گفتمانی است زیباشناختی و اخلاقی، یعنی سیاست و قدرت را اخلاقی و زیبا میپسندد، روابط بینافردی، بیناگروهی و بیناحزبی را اخلاقی و زیبا میپسندد، روابط حکومت و شهروند، روابط خودیها با دگرها، روابط انسان با طبیعت، روابط گفتمان مسلط با خردهگفتمانها، روابط دین رسمی با ادیان غیررسمی، روابط قوم و زبان مسلط با اقوام و زبانهای غیرمسلط، روابط فرهنگ رسمی با خرده فرهنگها، روابط با بیگانگان، روابط جنسیتی و جنسی و... را اخلاقی و زیبا میپسندد. این اخلاق زیباشناختی، صرفا نه براطاعت و سرسپردگی به دگر بزرگ(قانون، عرف) بلکه برنوعی تصمیم و انتخاب آگاهانه و خودآگاهانه شخصی برای برگزیدن زندگی و سرنوشت خود نیز مبتنی و استوار است.»
در ادامه کتاب به بحث ارائه مانیفست پرداخته شده که در اینجا تاجیک برخی از ویژگیها را برای این مانیفست برمیشمرد و مینویسد؛ «آن مانیفست که تاریخ اکنون ما بدان نیازمند است، در گام نخست باید بتواند به ما بگوید در لحظه اکنون چه هستیم و چه باید باشیم. دو دیگر باید بتواند این اکنون را به رخدادی سیاسی- سیاست از نوع دیگر- تبدیل کند. ایدههای نهفته در این مانیفست تا آن جایی میتوانند اصالت داشته باشند که نه تنها به رخدادها گشوده و وفادار بمانند، بلکه خود بسترساز رخدادی تاریخ شوند. سه دیگر، باید بتواند روز و روزگاری بیشتر شبیه یک دیالوگ انتقادی ـ هم با خود و هم با دیگری ـ تمهید و تدبیر کند.»
پرسش از نویسنده کتاب این است که اساسا چرا باید برای اصلاح و تغییر به فکر مانیفست نوشتن و ارائه مانیفست افتاد. مگر این نیست که مانیفست بیشتر یک راهکار عملیاتی برای یک حزب و ارگان است، آیا جامعه محدود به یک حزب یا ارگان میشود؟ چگونه است که مولف به فکر این افتاده که باید مانیفست ارائه کند. در پایان کتاب و در بخش «گفته آخر؛ مانیفست اصلاح طلبی»، تاجیک به این امر اشاره میکند که نو اصلاحطلبی باید بتواند از سطح و قامت «گفتن» فراتر رود و در ساحت یک «گفتمان» به مانیفستی مشخص مزین شود و این راهکارها را در یازدهبند گفته است. حال سوال این است که آیا اساسا عملیاتی شدن یک مانیفست در قرن بیست و یک که هر فرد خود یک جامعه است ممکن است؟
کتاب «جریانی در راه است؛ مانیفستی برای اصلاح طلبی دوم» تالیف محمدرضا تاجیک با اهداف انساندوستانه برای استفاده نابینایان به رایگان دراختیار مرکز نابینایان رودکی (کشور) قرار داده شده است.
نظر شما