محمد حنیف که با کتاب «با اعمال شاقه» برگزیده جایزه ادبی شهید غنیپور شده است، گفت: خطاب به آن دسته که معتقدند رئالیسم جادویی بومی نمیشود، باید گفت؛ مگر خاستگاه خود رمان و ادبیات داستانی کجاست؟ آیا به صرف اینکه برخی میگویند رمان با «دن کیشوت» سروانتس اسپانیایی در اوایل قرن هفدهم شکل گرفته، نباید مردم دیگر مناطق رمان بنویسند؟
رمان «با اعمال شاقه» یکی از آثار موفق ما در حوزه رئالیسم جادویی است که امسال در جایزه حبیب غنیپور نیز به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد؛ کمی درباره این اثر توضیح دهید.
همانگونه که شما هم اشاره کردید، در رمان «با اعمال شاقه» کوشیدهام با شیوه رئالیسم جادویی و با استفاده از عناصر جادویی فرهنگ عامه مثل مردآزما، نسناس و آل به داستاننویسی بپردازم. در این رمان (با اعمال شاقه) کوشیدهام برخی موجودات جادویی در فرهنگ عامه و ادبیات کهن را در ساحت داستان امروزی وارد کنم؛ به همین دلیل است که خواننده میاندیشد که این رمان، احتمالاً طبعآزمایی در راستای بومیسازی رئالیسم جادویی است. البته اعتقاد من این است که یک قدم کوتاه در این راه برداشتهام و نه بیشتر. از نظر درونمایه نیز نگاه نویسنده به پیوند بشری است. این داستان، کوششی است برای بیان دیگرگونهای از سخن نغز شاعر بزرگمان که آدمیان را اعضای یک پیکر میداند و درد هر یک را درد دیگری میشمارد. بستر اصلی داستان، بیانگر یک زندگی ناموفق است. در واقع داستان فردی تعریف میشود که با خانواده زندگی میکند و دچار مشکلات زیادی مثل مشکلات شغلی است و در کنار آن، شخصیت اصلی درگیر عناصر قدرت حاکم بر جامعه میشود و در نهایت مقهور میشود.
من کوشیدم در این اثر یک پادآرمانشهری را به تصویر بکشم. مثل کارهای قبلی داستان در یک شهر خیالی به نام «سیلقاس» اتفاق میافتد که به دلیل بی عدالتی، ظلم، بیتدبیری آهسته آهسته محیط زیست، روابط انسانها، دوستیها و مهر دستخوش آسیب میَشود.
گفتید که «با اعمال شاقه» طبعآزمایی در راستای بومیسازی رئالیسم جادویی است؛ آیا از کتاب پژوهشی «بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران» برای نوشتن این اثر استفاده کردید و آیا این اثر نمونه عملی آن چیزی است که در آن کتاب توضیح دادهاید؟
بله! پیشتر باید سپاسگزاری کنم از مدیر محترم نشر نیستان و داوران محترم جایزه جلال و جایزه شهید غنیپور که این اثر را دیدند. در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم بله. اصولا نه تنها کتاب مذکور، که من هم مثل هر داستاننویسی، از بسیاری آثار، به صورت ناخودآگاه و خودآگاه استفاده میکنم. هر اثر پژوهشی و یا هر رمانی که میخوانیم؛ وامدار نویسنده آن میشویم؛ چراکه خواندن هر اثر به مثابه شرکت در کلاس یک استاد است. در رمان مذکور نیز چه از شیوههای قصهگویی و چه از برخی باورها و موجودات جادویی (آل، مردآزما و نسناس) استفاده شده است.
از کتاب «بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران» صحبت شد. نقدهای مثبت و منفی متفاوتی درباره کتاب «بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران» بیان میشود؛ نظر خودتان چیست؟
پیشتر به این سوال جواب دادهام. پس در اینجا از زاویهای متفاوت به آن میپردازم. در هر حال، از تمامی بزرگوارانی که درباره این کتاب نوشتند، سپاسگزاری میکنم. دیدن این کتاب، حتی پیش از دریافت جوایز قلم زرین، جایزه جلال و کتاب سال، نشانگر بحثبرانگیز بودن کلیت موضوع است. به نظر من، اغلب نقدها بر این کتاب، منصفانه و عالمانه بودند. اما آخرین نقدی که در مرداد امسال در مجله «جهان کتاب» منتشر شد؛ و تارنمای «کانون انسانشناسی و فرهنگ آن را بازنشر داد ـ با وجود بغض نهفته در لفافه رکاکت کلامش ـ از ناآشنایی منتقد محترم به موضوع نشئت میگیرد. بارها گفتهام که من در نوشتن کتاب بومی سازی، همکار نویسنده دیگر آن (محسن حنیف) بودم و بدون تعارف، در نهایت نوشتههای مرا در این کتاب، محسن باید تأیید میکرد؛ چون وی رئالیسم جادویی را نه تنها در کلاسهای دانشگاه با زبان انگلیسی برای دانشجویان ایرانی و غیرایرانی درس میدهد که مرتب با از استادان برجسته دانشگاههای معتبر کشورهای دیگر در ارتباط است و در پی بهروز کردن دانش خود در این زمینه است. به همین دلیل برای هر مطلبی منبع ارائه شده است. من از این استاد و منتقد محترم انتظار داشتم که به جای تکیه و اعتماد به مطالب ذهنی و حفظیات خود، به اصل منابع غیرایرانی کتاب مراجعه میفرمود و یا از آنها ایراد میگرفت و یا از منابع اصلی دیگری مطلب در نقض نظرهای مطرح شده در کتاب میآورد. چطور ممکن است استاد دانشگاهی مقاله بنویسد، بدون حتی یک زیرنویس و یک منبع. البته فکر میکنم پاسخ روشن باشد. وقتی وی از جایگاه و آثار دکتر عباس پژمان (که بومیسازی رئالیسم جادویی به وی تقدیم شده است) اینگونه اظهار بیاطلاعی میکنند: «... این خود امری شاد است که در تحقیقی از این جنس از مصاحبه استفاده شود. اگر مصاحبهشوندگان متخصص بحث هستند، علیالقاعده میبایست به تألیفات ایشان در این زمینه ارجاع داده میشد. حاصل این شده است که در نخستین صفحات کتاب به نقل از عباس پژمان که نویسندگان به دیدارش رفتهاند، با گزارههایی مواجه میشویم حیرتافزا: «من بعید میدانم کسی متوجه شده باشد که درواقع بار هستی هم نوعی رئالیسم جادویی است»؛ «من در مقالهای خواندم که حتی در آثار دیکنز هم نمونههایی از رئالیسم جادویی هست»؛ «یکی از زیباترین و شگفتانگیزترین رئالیسمهای جادویی را نیچه خلق کرده است و آن اندیشه بازگشت ابدی است»
......پژمان از سویی میگوید: «رئالیسم جادویی هم مثل بعضی از مفاهیم دیگر در کشور ما خوب درک نشده است»، سپس از سوی دیگر شاهد درک نشدن را در این مییابد که به هر آنچه به ذهنش از آثار ادبی یا حتی فلسفی میرسد برچسب رئالیسم جادویی بزند. (نقل از مقاله «تحقیق جادویی»، بیست و پنجم مرداد نود و نه، تارنمای انسانشناسی و فرهنگ)
منتقد محترم نه تنها دکتر عباس پژمان طبیب و رماننویس و مترجم مسلط به زبانهای انگلیسی و فرانسه (و تا حدودی اسپانیایی)، داور یک دوره جایزه گلشیری در بخش رمان و چند دوره جایزه کتاب سال و کتاب فصل و پروین اعتصامی را نمیشناسد که مطلع نیست مترجم «نادیا»ی آندره برتون، «والس خداحافظی» میلان کوندرا، «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست (بازنویسی برای تئاتر)، «همة نامها» از ژوزه ساراماگو، «سال مرگ ریکاردوریش» اثر ژوزه ساراماگو و .... ترجمه میکند و ده ترجمه دیگر همین دکتر پژمان است؛ بیهوده نیست که تعجب میکند از این سخن درست مترجم آثار برشمرده را در باره شکل گرفتن تدریجی رئالیسم جادویی باور نمیکند. لذا اگر صحبت از وجود برخی عناصر این شیوه نوشتاری در داستانهای قرن پیش شود، آن را نه تنها باور نمیکند که ...
یعنی شما بر این باورید که اثرتان بیتقص است؟
به هیچ وجه! اگر کسی ادعا کند کارش کاملا بینقص است و بدتر از آن، اگر پیشنهاد سازنده و نقد عالمانه را نپذیرد؛ باید فاتحه کارش را خواند. بهویژه در حوزه علوم انسانی و موضوعی که خاستگاهش دنیای غرب است. به همین دلیل در مقدمه کتاب آمده است: «این پژوهش تنها درآمدی است بر موضوع مهمی چون بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران. بیشک نهادینه کردن این مهم نیاز به تحقیقات جامعتر و ورود صاحبنظران ارجمند به این حوزه دارد.» (بومیسازی ... مقدمه،ص پانزده) به بیانی دیگر، نقد لازمه پژوهش پویا محسوب میشود. مقاله مجله «جهان کتاب» نیز عاری از نقدهای سازنده نیست؛ اما نقد اصولی دارد که اگر رعایت نشود؛ نتیجه درست نمیدهد. پیشتر هم گفتهام که مثلا به نام کتاب نیز ایراد گرفته میشود که؛ مگر میشود رئالیسم جادویی را بومی کرد؟ مگر بعد از خلق اولین رمانها و بر اساس ویژگیهای آنها رمان تعریف نشد؟ و یا آیا تمامی مکاتب هنری و ادبی قبل از خلق آثار و جمعبندی نظرات منتقدان و صاحبنظران ادبی تدوین شده است؟ لااقل در مورد رئالیسم جادویی اینگونه بوده که افراد مختلفی در این حوزه قلم زدهاند و در نهایت با کار بزرگ «مارکز» این شیوه نوشتاری به شهرت جهانی رسید. همچنانکه در کتاب آمده است: برخی معتقدند که ریشههای اصطلاح رئالیسم جادویی به نووالیس شاعر، نویسنده و فیلسوف رومانتیک آلمانی بازمیگردد. اما این اصطلاح دوباره در دهه 1920 در اروپا و در آثار منتقد آلمانی، فرانس روه، نویسنده آلمانی، ارنست یونگر و منتقد ایتالیایی، ماسیمو بونتمپلی روی کار آمد. فرانس روه این اصطلاح را برای آثار هنری گروهی از هنرمندان آلمانی به کار برد. سپس در سال 1927 در ایتالیا و در سال 1943 در موزه هنرهای نیویورک از این اصطلاح استفاده شد. آلخو کارپانتیه رماننویس کوبایی که در اروپا زندگی و تحصیل میکرد در سال 1949 این اصطلاح ادبی را به عنوان یک سبک جدید نوشتاری متعلق به کشورهای آمریکایی دانست. کارپانتیه از این فلسفه برای ایجاد روشی نو در بازنمایی ادبیات و فرهنگ ملت خود استفاده کرد. او وجه تمایزی بین رئالیسم جادویی بومی خودش و روشهای بازنمایی اروپایی قائل شد. در واقع کارپانتیه معتقد بود که رئالیسم جادویی بدون اینکه هیچ پدیده ناآشنا و خارقالعادهای را در خود جای دهد، به بازنمایی فرهنگ و جهانبینی «شگفتانگیز» ولی در عین حال کاملا روزمره آمریکای لاتین میپردازد. خیلی زود این سبک نوشتاری در آمریکای لاتین گسترش پیدا کرد و در سال 1967 با خلق رمان «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز، شیوه رئالیسم جادویی به بلوغ کامل رسید و بهصورت بسیار گسترده و جهانشمول جایگاهش تثبیت شد. به دلیل آثاری که جهانیان از کارپانتیه و بهویژه گابریل گارسیا مارکز به یاد دارند، خیلیها به غلط تصور میکنند که رئالیسم جادویی و رئالیسم سحرآمیز پدیدهای منحصر به آمریکای لاتین است. ولی باید به یاد داشت که ادبیات آمریکای لاتین از آغاز قرن بیستم با هنر و ادبیات اروپا و رئالیسم سحرآمیز اروپا در ارتباط بوده است. از آن زمان تاکنون رئالیسم جادویی در قسمتهای مختلف دنیا از جمله هند، کانادا، آفریقا، ایالات متحده آمریکا و سرتاسر دنیا مقبولیت یافته و نویسندگان از این سبک نگارشی سود جستهاند. نمونههای متعددی از آثار داستانی که در آنها عناصری از رئالیسم سحرانگیز به چشم میخورد، در کشورهای مختلف و سالهای قبل از مارکز منتشر شده است؛ که از آن جمله است: رمان «چرم ساغری» نوشته انوره دو بالزاک، اثر نیمه اول قرن نوزدهم. در این اثر، چرمی جادویی خواستههای مردی جوان را برآورده میکند. همچنین در رمان «بیراه» (A rebours) از بوریس کارل هویسمانس فرانسوی، از آثار نیمه دوم قرن نوزدهم، «مسخ» فرانتس کافکا (1916)، «مرشد و مارگریتا» اثر میخائیل بولگاکف و «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی. متاسفانه برخی به دلیل بیاطلاعی از تاریخچه رئالیسم جادویی، یا ادعا میکنند که مارکز این شیوه نوشتاری را از ساعدی وام گرفته است و یا اثر ساعدی را واجد داشتن برخی از عناصر رئالیسم جادویی نمیدانند. منتها هیچ کدام آنها ادعایی درباره اینکه اثرشان رئالیسم جادویی است نداشتهاند. حتی برخی در حوزه ادبیات سوررئالیستی و ... معرفی میشوند که مغایرتی با ریشهدار بودن رئالیسم جادویی ندارد. بنابراین کسانی که نسبت بهعنوان کتاب «بومیسازی رئالیسم جادویی» ایراد میگیرند باید بدانند که این اسامی و اصطلاحات بعد از خلق آثار به وجود میآیند. مثلا امروز عدهای از مکتب داستاننویسی خراسان، آذربایجان، اصفهان و یا بوشهر سخن میگویند، باید صادق چوبک بیاید بنویسد و بعد شهریار مندنیپور، هوشنگ گلشیری، غلامحسین ساعدی، محمود دولتآبادی، سعید تشکری، علیاشرف درویشیان، منصور یاقوتی، صمد بهرنگی و ابراهیم گلستان بیایند بنویسند تا آرام آرام این مکاتب شکل بگیرند. که البته همین حالا هم برخی مخالف این طبقهبندیها هستند. اما خطاب به آن دسته که معتقدند رئالیسم جادویی بومی نمیشود، باید گفت؛ مگر خاستگاه خود رمان و ادبیات داستانی کجاست؟ آیا به صرف اینکه برخی میگویند رمان با «دن کیشوت» سروانتس اسپانیایی در اوایل قرن هفدهم شکل گرفته، نباید مردم دیگر مناطق رمان بنویسند؟ و یا به صرف اینکه بعضی دیگر بر این باورند که رمان از انگلستان قرن هجدهم و توسط ساموئل ریچاردسون، دانیل دفو و هنری فیلدینگ شروع شده، نویسندگان دیگر کشورها نباید با این شیوه اثر ادبی خلق کنند؟ چه کسی میگوید اگر نویسندهای از بومینویسی و اقلیمینویسی دولتآبادی استفاده کند اما اهل خراسان نباشد، اشکال دارد؟ یا مثلا رئالیسم سوسیالیستی در شوروی به وجود آمد و ژدانف و ماکسیم گورکی آن را در نیمه اول قرن بیستم تئوریزه کردند. آیا بعد از آنها یا قبل از آنها کسان دیگری نبودند که این گونه از رئالیسم سوسیالیستی را بنویسند؟ چرا بودهاند. در مورد رئالیسم جادویی هم مارکز میآید آن را تئوریزه میکند ولی این دلیل نمیشود که چون رئالیسم جادویی مربوط به آنجاست در ایران کسی به این سبک ننویسد. ادبیات کهن و قصههای عامه ما پر است از باورها، آیینها، خوارق عادات و موجودات جادویی. چگونه است که دیگران میتوانند از ادبیات شرق برای نوشتن رمان با شیوه رئالیسم جادویی وام بگیرند و به آن افتخار کنند، (همچون پائلو کوئلیو، مارکز، بورخس و...) اما نویسنده ایرانی نمیتواند؟ چگونه است که نویسندگان غربی میتوانند با نگاه به ادبیات شرقی کتابی بنویسند که هم کیمیاگری در آن هست و هم مرغ تخم طلا و هم خواندن فکر انسانها، که خوارق عادات عارفان ما بوده است؛ یا دعانویسی که در «صد سال تنهایی» هست در آثار ما هم هست. اما ما نمیتوانیم با استفاده از عناصر جادویی خودمان رمان رئالیسم جادویی بنویسیم؟ ببینید رمان «آخرین انار دنیا» نوشته بختیار علی چقدر زیبا و درست سیاست، اقلیم و جادو را در هم میتند، یا لطیفه تکین چه زیبا از عناصر رئالیسم جادویی برای نوشتن رمان «مرگ عزیز بیعار» سود جسته است.
از گذشتههای دور، مراودات فرهنگی و تاثیر و تاثرهای ادبی وجود داشته است. مثلا قصهای شبیه قصه «لباس امپراتور» هانس کریستین آندرسن، در قصههای عامه ما به صورت دیگری نقل شده است. یا قرنها قبل از اینکه داستان کتاب «رابینسون کروزوئه» اثر دانیل دفوی انگلیسی در قرن هیجدهم خلق شود، قصهای با همین مضمون در قرن دوازدهم میلادی با نام «حی بن یقظان» توسط ابوبکر محمد ابن طفیل اندلسی نوشته شده است. (که البته بعد ابوعلی سینا نیز آن را نقل میکند) علاوه بر این، افرادی این اثر را به عنوان کتاب برگزیده انتخاب کردهاند، که سوابق درخشانی در حوزههای ادبیات فارسی و انگلیسی دارند. چندین معرفی و نقد در خبرگزاریهای مختلف درباره این کتاب انجام شده که مبین این است چنین گامی گرچه همچون اغلب گامهای آغازین، خالی از اشکال نیست، اما محکم برداشته شده است. بهنظرم هر فرهنگی با استفاده از قدرت فرهنگ بومی و شگردهای داستاننویسی خود میتواند اثری را جهانی کند.
شما نگاه کنید که استاد بزرگی مثل عبدالعلی دستغیب، میگوید: «اگر نویسندگان ما با سبک رئالیسم جادویی و همچنین اسطورهها و گذشته فرهنگی ایران بیشتر آشنا میشدند، میتوانستند آثاری هم تراز آثار بورخس و مارکز خلق کنند.» (خبرگزاری ایبنا دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳) گذشته فرهنگی ایران چیست؟ حرف کتاب بومیسازی...مگر غیر از این است؟ سالها پیش محمد ایوبی هم لزوم مطالعه آثار ادبی گذشتگان را برای نوشتن داستان از مرگ و زندگی ضروری میداند. (نوشتن در سایه جنگ، ص 150)
از نظرات عبدالعلی دستغیب نیز در کتابتان استفاده شده است، در نوشتن با اعمال شاقه و بومیسازی رئالیسم جادویی، چقدر خود را وامدار استادانی همچون استاد دسغیب میدانید؟
حالا که نام این بزرگوار (استاد دستعیب) به میان آمد، لازم میدانم خاطرهای از وی نقل کنم تا شاید افرادی که میاندیشند سخنان زمینی خود را از «سپهران» وام گرفتهاند، بدانند که در حوزه ادبیات داستانی و مباحث مربوط به نقد ادبی، تا چه میزان نیازمند مطالعه و ترجمه و بهرهگیری از آثار صاحبنظران روز دنیا هستیم. در سالهای دهه هشتاد، دو سال عضو «شورای رمان سیما فیلم» بودم. یکی دیگر از اعضای این شورا، استاد عبدالعلی دستغیب بود. شیوه نگاه وی به مسائل، ژرفنگری و دانش و حافظه بیبدیلشان در زمینه ادبیات، برای دیگر اعضای شورای رمان درس بود. به عنوان مثال روزی بحث بر سر ادبیات متعهد و غیر متعهد پیش آمد. تا جایی که به یاد دارم؛ نهایت برد مطالعاتی اغلب ما به پارناسیهای فرانسه و قرن نوزدهم میلادی میرسید. اگر اشتباه نکرده باشم، همگی نیز طرفدار قطعی یکی از دو سوی این منازعه بودیم. تا اینکه استاد دستغیب به سخن آمد و دامنه بحث را به سالهای قبل از میلاد و اختلاف فلاسفه درباره وظیفه و جایگاه ادبیات کشاند. وی از نظر افلاطون و ارسطو بر سر ادبیات و لزوم یا غیرلازم بودن نظارت فلاسفه بر ادبیات آغاز کرد و سپس به نظرات متفاوت هوراس و فلوطینوس رسید و بعد از اشاره به دوره کلاسیک یونان، از نظریههای مطرح شده در قرون وسطی و طرفداران نظر افلاطون سخن گفتند و از سنت آگوستین و سنت آکوئیناس و آنگاه به رنسانس پرداختند و از اختلاف نظر «پارسایان» و برخی کشیشان در باره آزادی و یا در بند بودن ادبیات و یا تغییر و تحول در مباحث دیگر یاد کردند. تا جایی که توانستم یادداشت کنم، از افرادی مثل سِر فلیپ سیدنی، دانته و کالوین یاد شد و تازه در مبحث مربوط به دوران جدید یا مدرن به «پارناس»ها پرداختند. و این همه مباحث در کنار اشاره به نئوکلاسیکها و رمانتیکها بود که اولی به تقدم فرم بر محتوا اعتقاد داشتند و دیگری بر این باور بودند که محتوا بر فرم ارجح است و عبدالعلی دستغیب باز از جان درایدن، راسین، بوآلو و جاناتان سویفت به عنوان نمایندگان نئوکلاسیک یاد کردند. (که من از اینها فقط نام جاناتان سویفت به گوشم خورده بود؛ آنهم به واسطه کتاب سفرهای گالیورش) و از ژان ژاک روسو، کالریج، شیلر، شِلینگ، امرسون و گوگول به عنوان نمایندگان رمانتیکها نام برد و زمانی که واقعا ما خسته شده بودیم، تازه به بحث اصلی رسید؛ یعنی ظهور مدرنیسم بر اثر تقابل نتوکلاسیکها و رمانتیکها. و دعوای اصلی بر سر ساختار و محتوا و اشاره به نام برخی متفکران اولیه مدرنیسم همچون، ویلیام جیمز، هنری جیمز، تی اس الیوت، جوزف کنراد، جیمز جویس، ویرجینیا وولف، دی. اچ لارنس و فاکنر که اغلب فرم را مهمتر از محتوا میدانستند و سپس به باختین و و رولان بارت اشاره کرد که پل میان مدرنیسم و پستمدرن بودند و از دعوای مدرنیستها و پستمدرنیستها بر سر محتوا و ساختار گفتند و اینکه گروه اصلی پستمدرنها بر این باورند که داستان را باید مردم عامه هم بفهمد و البته اغلب آثار وی را نخبگان نیز میستایند. و از افرادی مثل ویلیام اس. باروز و مارکز و امبرتو اکو یاد کرد و تا بحث به کلایول بل، منتقد هنری «گروه بلومزبری» و ادبیات پسایازده سپتامبر و دن دلیلو رسید؛ وقت و حوصله و جلسه تمام شد. استاد عبدالعلی دستغیب (که خداوند نگاهدارشان باد) چنین بودند؛ یعنی در نهایت، مخاطب را به این نتیجه میرساندند که با وجود اختلاف نظرهای دیرینه، هنوز این درگیری ادامه دارد و طرفداری یا مخالفت با ادبیات متعهد و یا هنر برای هنر، لزوماً به معنای درست بودن نظر یک طرف نیست؛ بلکه همچون احساس انسانها نسبت به فصلهاست که هر کسی مختار است با توجه به سلیقه خودش از فصلی خوشش بیاید و یا از فصل دیگری نفرت داشته باشد. با اینحال، از این گنجینه دانش یعنی استاد دستغیب، هرگز به اندازه برخی دوستان، قطعینگری و احساس تمامیتدانی ندیدم.
اگر به فردی که هنوز با اینترنت آشنایی ندارد؛ گفته شود که نامهای برای دوستم در کشوری دوردست فرستادم و چند دقیقه بعد پاسخ آن را دریافت کردم، احتمالا شما را دروغگو خطاب خواهد کرد. یا مثلا چهل سال پیش برای ما باورکردنی بود که فردی ادعا کند؛ میتوان در خیابان راه رفت و تلفنی با دوستی صحبت کرد و همزمان تصویر او را در آنسوی دنیا دید؟ یا اگر به فردی که موبایل پیشرفته ندیده بگویی که با این وسیله میتوان تصویربرداری هم کرد؛ نامه هم فرستاد، صدا هم ضبط کرد و... احتمالا پاسخ میدهد که انجام دادن این کارها با موبایل مقدور نیست؛ زیرا موبایل او به روز نشده است. ما متاسفانه در برخی رشتههای علوم انسانی همچون ادبیات داستانی (به دلیل به روز نبودن ترجمه آثار برجسته) با این مسئله روبهرو هستیم. یعنی شناخت ناقص. چنانچه دوستی تعریف میکرد که در یکی از محافل ادبی، برخی از ویژگیهای رئالیسم سوسیالیستی را به نقل از ترجمهای از «ریموند ویلیامز» بیان کرده و یکی از حاضران بر او خرده گرفته است. دوست ما هم پاسخ داده که مطالب وی از فلان صفحه کتابی است که مترجم آن در لندن درس خوانده و نویسنده اصلی آن یعنی ریموند هنری ویلیامز، از نظریهپردازان مطرح مکتب مارکسیسم و متخصص ادبیات رئالیسم سوسیالیستی است. شما برای مخالفت با این نظریه لااقل به یک منبع خلاف آن اشاره کن.
حالا بعضی اظهار فضلها و نقدهای ادبی ما هم چون نقد «تحقیق جادویی» از دانشیار محترم دانشگاه هنر اینگونه است. در کتاب «بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران» به دهها منبع انگلیسی اشاره شده است؛ اما منتقد و استاد محترمی که به «جایزه جادویی برای کتاب جادویی» کنایه میزند؛ بر محفوظات خود و احتمالا الهاماتش از «سپهران» تکیه میکند و از ارائه حتی یک منبع فارسی هم برای پشتوانه نقدش عاجز است. این درحالی است که شاخصههای ساختاری و مبنایی رئالیسم جادویی را صاحبنظران غیرفارسی زبان تدوین کردهاند.
از سویی، پیشتر افرادی این اثر را به عنوان کتاب برگزیده انتخاب کردهاند، که سوابق درخشانی در حوزههای ادبیات فارسی و انگلیسی دارند. داوران بخش نقد و پژوهش ادبی جشنواره «قلم زرین»، دکتر محمود بشیری استاد ادبیات فارسی دانشگاه تهران، کامران پارسینژاد دانشآموخته ادبیات انگلیسی و نویسنده و منتقد ادبی بودهاند. داوران بخش نقد ادبی جایزه جلال هم استادانی چون دکتر مریم حسینی استاد ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا و سردبیر فصلنامههای تخصصی، دکتر محمدرضا سنگری شاعر، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و دبیر علمی جشنوارههای ادبی متعدد و دکتر ابوالفضل حرّی استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه اراک. همینطور نقدهایی که از سوی دکتر طاهره رضایی استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی، دکتر مریم مشرفالملک استاد ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی و دکتر حسین بیات استاد ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی (و چندین معرفی و نقد در خبرگزاریهای مختلف، از جمله نقدی بینامِ نویسنده، اما عالمانه و منصفانه در ایرنا.) درباره این کتاب نوشته شده است، مبین این معناست که چنین گامی گرچه همچون اغلب گامهای آغازین، خالی از اشکال نیست، اما محکم برداشته شده است.
وقتی چنین صاحبنظرانی در حوزههای ادبیات فارسی و انگلیسی در مجموع به کتاب «بومیسازی رئالیسم جادویی در ایران» عنایت دارند، شایسته است که سخن در این باب، لااقل با همان زبانی باشد که اساتید بزرگوار نامبرده با آن مانوسند، این مختصر پاسخی به آن بزرگوار است که در نقدش میگوید رئالیسم جادویی را نمیشود بومی کرد. و بر این باور است که چون این کتاب یک «تحقیق جادویی» است؛ لذا جوایز آن نیز از راه جادو به دست آمدهاند.
نظر شما