دکتر رازی که تجربه موفق تبدیل هتل آستریا اهواز به بیمارستان را داشت، به فکر تأسیس بیمارستانی دیگر افتاد.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
دشواری، ترس و نیاز اگر انسان را از پای درنیاورد، او را مقاوم و جسور میکند. جنگ همچنان ادامه داشت و اهواز با کمبود تخت و امکانات درمانی مواجه بود. دکتر رازی که تجربه موفق تبدیل هتل آستریا اهواز به بیمارستان را داشت، به فکر تأسیس بیمارستانی دیگر افتاد. روزی به خانه بزرگ و زیبایی برخورد کرد که ظواهر امر نشان میداد خالی از سکنه باشد. این همان مکان مناسبی بود که او به دنبالش بود. راننده را فرستاد بیمارستان دنبال ارّة آهنبُر برای بریدن قفل پارکینگ. همراهان دکتر با تردید این ماجرا را نگاه میکردند. ارّه را که آوردند، خود دکتر دست به کار شد. دقایقی بعد خانه در اختیار کادر بیمارستان بود. حدس دکتر درست بود و این خانه مناسبِ تأسیس بیمارستان دوم. خانه تخلیه بود و فقط در طبقه سوم یک یخچال وجود داشت. در یخچال را که باز کردند، فقط یک کاسه انگور بود و دیگر هیچ. آنها که گرسنه و تشنه بودند، شروع کردند به خوردن انگورها. ناگهان چشم دکتر به تکه کاغذی افتاد که رویش نوشته بود کمال ثریا. عجب! پس اینجا خانه دوست دوران کودکی خودش بود و رفیق قدیمی برادرش. دکتر سریع با برادرش تماس گرفت و گفت: «کمال ثریا را پیدا کن و بگو زنگ بزند خانه خودشان.» شاید نیمساعتی نگذشته بود که آقای ثریا تلفن زد و گفت: «آقای دکتر رازی، در منزل ما چه میکنید؟» دکتر ماجرا را تعریف کرد و گفت: «به شما قول میدهم بعد از جنگ اگر زنده بمانم، تمام خسارتهای واردشده به خانه را شخصاً جبران کنم و اگر نه، دولت این کار را خواهد کرد.» و ادامه داد: «کمال، میدانی که جنگ است و بیمارستان شهر جوابگوی این همه نیاز روزافزون نیست.» اینگونه بود که خانه با رضایت کامل صاحبش تبدیل شد به بیمارستان. شعلههای جنگ همچنان زبانه میکشید و حوادث مهمی در راه بود.
لینک مرتبط:
https://takrim.bmn.ir/fa/3841
نظر شما