دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۲۴
بیش‌تر رویارویی‌ها با مفهوم تکدی‌گری در ایران از جنس حذف یا تخفیف است/ مدخلی جدید برای سیاست‌گذاری رفاهی

فروزان افشار معتقد است: بیش‌تر رویارویی‌ها با مفهوم تکدی‌گری در ایران از جنس پرسش‌هایی است که سودای حذف یا تخفیف آن را دارند. مناقشه بر سر شیوه‌هاست.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهه شمس: کتاب «تکدی‌زدایی؛ از انقلاب مشروطه تا انتهای دوران پهلوی» نوشته فروزان افشار بیش از هرچیز به دگرگونی تاریخی معنای تنگدستی، بیکاری و گدایی نظر دارد. بازسازی تاریخ مقابله دولت با تکدی‌گری در ایران به اتکای مکاتبات اداری گاه ملال‌آور و سخت‌خوانی که برجای مانده، تصویر گیرایی را پیش چشم می‌آورد از اینکه سیاست‌گذاری اجتماعی چگونه در امتداد مسیری نامطمئن، نوسانی و مشروط راه می‌پیماید و به واسطه نیروهای درونی‌اش متحول و متعین می‌شود نه مبتنی بر نقشه‌ای از پیش تعیین شده و حاضر و آماده، و این موضوع مورد بحث این کتاب است.

کتاب حاضر می‌کوشد شبکه اداری و گفتمانی از یاد رفته‌ای را بازسازی کند که مناسبات دولت با فرودستان را متحول ساخت. همچنین به مطالعات رفاه و سیاستگذاری اجتماعی در ایران نیز نزدیک می‌شود و می‌کوشد تصویری حتی‌الامکان دقیق از آغازگاه مه‌آلود رفاه اجتماعی در ایران مدرن به دست دهد. برای آشنایی بیشتر با مطالب مورد بحث کتاب، به سراغ فروزان افشار نویسنده این کتاب رفتیم و با او گفتگوی مفصلی انجام دادیم که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید:
 
منظور از اینکه در کتاب اشاره کردید که گدایی به‌طور تاریخی ساخته شده چیست و اساسا دولت‌ها چه نقشی در ایجاد این مقوله دارند؟
چه در مطالعات پژوهشی و چه در بحث‌های حوزه‌ عمومی، مفهوم تکدی‌گری غالباً تخته‌بند نوعی درک شِی‌واره‌ و فراتاریخی است. به این معنی که گویی با پدیده‌ای سر و کار داریم واجد ماهیتی ثابت که همواره در جوامع بشری وجود داشته و در این یا آن دوره، صرفاً قبض و بسط می‌یافته یا شکل‌های مختلفی به خود می‌گرفته است. نمی‌توان گفت این تصور به کل بیراه است. به یک معنا، گداها همواره وجود داشته‌اند. گدایی در ایران پیشامدرن‌ هم جزئی دائمی از چشم‌انداز شهری را تشکیل می‌داده. اما برای فهم پویش‌های معاصر تکدی‌گری، بیش از پیوستگی‌ها باید به سراغ گسست‌هایش رفت؛ بیش‌ از واقعیت هستی‌شناختی، سراغ واقعیت برساخته‌اش رفت. کم و بیش با آغاز مشروطیت دگرگونی‌هایی جدی در پیکربندی گفتمانی تکدی‌گری رخ داد. گدایان که پیش‌تر عنصرِ عادی ولو ناخوشامدِ منظره‌ شهر بودند، طی فرایندی تدریجی اما قاطع، به نوعی دیگریِ مجرم، آلوده، و خطرناک تبدیل شدند. به این معنا، تکدی‌گری به مثابه نوعی جرم، و موضوع حکمرانی دولت، به مثابه نوعی پاتولوژیِ اجتماعی، به طور تاریخی ساخته شد، نه این‌که به طور طبیعی وجود داشته بوده باشد. و ساخته شد، به این معنا که برآمدِ گدایی به شکلی که امروز با آن مواجهیم، کیفیتی تماماً خودبه‌خودی و غیرعامدانه نداشته، بلکه پای سلسله‌ای از جد و جهدها و سیاست‌گذاری‌ها و آزمون و خطاها و مقاومت‌ها در میان بوده است.

این تلقی به مرئی‌سازیِ انواع نیروهای دخیل در برساختِ «گدایی» کمک می‌کند. این فقط خود متکدیان نیستند که تعیین می‌کنند «واقعیت» گدایی چیست؛ «واقعیت» گدایی در فعل و انفعالات پیچیده‌ انواع نیروهای حاضر تبلور پیدا می‌کند. آیا می‌توان گدایی را حذف کرد؟‌ آیا انسان حق دارد بدون استفاده از اجبار از رهگذران درخواست کمک کند؟ آیا دولت وظیفه‌ دارد جلوی چنین افرادی را بگیرد؟ چنین کنشی را باید از لحاظ قانونی نیز منع کرد یا صرفاً باید از حیث اخلاقی مذموم دانست؟‌ کدام «گدا» شایسته‌ کمک است و کدام‌یک سزاوار تنبیه و مجازات؟ و ... . «واقعیت» گدایی ناظر بر منظومه‌ این مناسبات،‌ هنجارها و دلالت‌هاست؛ و این‌ها را فقط خود گدایان تعیین نمی‌کنند.
 


مطالعه‌ تاریخی برای مسئله‌‌ای که امروز گریبان‌گیر کشور است چه سود دارد؟ بهتر نیست روی مقطع حاضر تمرکز شود؟ و اساساً مطالعات حوزه‌ تکدی‌گری دچار چه کاستی‌ها و آسیب‌هایی هستند؟
به نظرم حُسن مطالعه‌ تاریخی این است که باعث می‌شود به چیزهایی بیاندیشیم که پیش‌تر در هاله‌ای از بداهت و اجتناب‌ناپذیری قرار داشتند و از این رو اصلاً به چشم نمی‌آمدند. درست مثل ساعت که آن‌چنان در نظم زندگی انسان ادغام شده که فقط آنگاه که از کار می‌افتد، اهمیتش آشکار می‌شود. وقتی در تاریخ به عقب بازمی‌گردید و می‌بینید چیزهایی که امروز آن‌چنان بدیهی به نظر می‌رسند که گویی بخشی از نظم طبیعی آمورند، زمانی حتی وجود نداشته‌اند، می‌پرسید پس چه شد که به وجود آمدند؟ آن‌وقت است که «بدیهیات» می‌توانند سرِ حرف آورده شوند و چیزهای جدیدی یادمان بدهند. به این اعتبار، مطالعه‌ تاریخی از مناسبات مستقر طبیعی‌زدایی می‌کند. مثلاً غالب مواجهه‌ها با پدیده‌ی تکدی‌گری این مفروض را در دل دارند که تکدی‌گری یک «آسیب اجتماعی» است. اختلاف‌نظرها عمدتاً از بعد از این نقطه است که شروع می‌شود: مثلاً این که چطور باید این «معضل اجتماعی» را حل کرد یا اینکه این «معضل اجتماعی» در چه عواملی ریشه دارد. اما این‌که خود تکدی‌گری چرا و چگونه و چه زمانی و به واسطه‌ کدام سازوکارها و به دست کدام‌ نیروها به مثابه یک معضل اجتماعی تعریف و بدیهی انگاشته شد آماج پرسش قرار نمی‌گیرد. من نمی‌خواهم بگویم «در واقع» معضل اجتماعی هست یا نیست، اما خود این بدیهی‌انگاری محصول یک فرایند تاریخی است. وانگهی به نظرم مطالعه‌ این فرایند تاریخی کمک می‌کند از صورت‌بندی‌های محدود فعلی فراتر برویم.

مثلاً بیش‌تر رویارویی‌ها با مفهوم تکدی‌گری در ایران از جنس پرسش‌هایی است که سودای حذف یا تخفیف آن را دارند. مناقشه بر سر شیوه‌هاست. یک عده می‌گویند با سازوکارهای بوروکراتیک. عده‌ای هم از راه‌کارهای «زیربنایی»تر نظیر اصلاح مناسبات اقتصادی دفاع می‌کنند. یعنی انگار تکدی‌گری به هیئت نوعی پروبلماتیک تکنوکراتیک درآمده که فقط می‌توان از این زاویه مطالعه‌اش کرد. این است که چطور باید از شرش خلاص شد. در حالی که محض نمونه علاقه داریم بدانیم «طبقه‌ کارگر» در تکوین نظم سیاسی چه نقشی داشته و متقابلاً چطور از آن تأثیر پذیرفته است.

به نظرم مطالعه‌ پویش‌های تکدی‌گری هم می‌تواند در فهم پروژه‌ها و فرایندهای عام‌تری نظیر دولت‌سازی، مدرنیزاسیون و دگرگونی‌های اجتماعی‌اقتصادی کمک‌مان کند. خود رویکرد تاریخی هم، انگیزه و کنجکاوی لازم را برای تغییر این صورت‌بندی‌ها به دست می‌دهد و هم مواد و مَتریال موردنیاز را. مثلاً به گواه اسناد موجود، نزدیک به یک سده است که دولت در ایران می‌کوشد به طرزی نظام‌مند با تکدی‌گری مقابله کند و آن‌چه به یک تعبیر می‌توان آپاراتوس تکدی‌زدایی نامید به طرزی فزاینده دامن گسترده و پیچیده‌تر شده. با وجود این، نشانه‌ آشکاری از تخفیف تکدی‌گری وجود ندارد. چرا پروژه‌ «حذف متکدیان از چهره‌ شهر» به رغم ناکامی‌های پی‌‌در‌پی از دستور کار دولت‌ها حذف نشده؟ این یک پرسش رتوریک معطوف به «مچ‌گیری» و تناقض‌یابی نیست. به نظرم بهتر است با این پرسش‌ها همچون پرسش‌هایی جدی و واقعی مواجه شویم، با این امید که تلاش‌ برای حل‌شان درک ما را از «طرز کارِ» موجودیتِ پیچیده‌ای که دولت باشد صیقل ببخشد. به طور کلی، قرار دادن پدیده‌ی گدایی در چشم‌ اندازی تاریخی هم انبوهی داده در اختیار ما قرار می‌دهد و هم صحنه را برای طرح پرسش‌های جسورانه‌تر و خلاقانه‌تر هموار می‌کند.
 
جرم‌انگاری تکدی‌گری و تکدی‌زدایی دولتی چگونه و ناشی از چه عواملی به وقوع پیوست و  چه اهدافی را دنبال می‌کرد؟
در چشم‌اندازی وسیع‌تر، تکدی‌زدایی بخشی از پروژه‌ وسیع‌تری بود که به موجب آن، دولت نوپای مدرن، می‌خواست قشرهای حاشیه‌ای و «پیشامدرن» را «اصلاح» کند یا دست‌کم به محدوده‌ خارج از دید براند. از این منظر، تأسیس نوان‌خانه، بخشی از دگوگونی نهادی پهن‌دامنه‌ای بود که در تأسیس زندان، تیمارستان، بیمارستان و یتیم‌خانه نیز تبلور می‌یافت. اما تا جایی که به‌طور مشخص به تکدی‌زدایی مربوط می‌شود، به سبب تحولات اجتماعی و اقتصادی آن دوره، جمعیت گدا واقعاً از «تناسبِ» تاریخی‌‌اش خارج شده بود و مسئله ابعاد مشکل‌آفرینی یافته بود، اما زایش تکدی‌زدایی نهایتاً به میانجی گفتمانی صورت گرفت که حق گدایان بر فضای عمومی را که یگانه منبع‌ِ آن‌ها بود به رسمیت نمی‌شناخت. می‌خواهم بگویم این تحول را باید همچون تلاقی مجموعه‌ای از فرایندهای گفتمانی و تحولات‌ عینی صورت‌بندی کرد. کم و بیش از مشروطه به این سو اقدامات معطوف به مدیریت و مهار گدایی، که سابقاً اگرچه نه ناموجود، اما کم‌شمار، پراکنده و غیرنظام‌مند بودند، به جزئی تفکیک‌ناپذیر از حکمرانی دولت بدل شدند. وفق اسنادی که بررسی کرده‌ام، مداخله‌ پلیسی زیست گدایان در ایران، بیش از آن‌ که با هدف پرولتاریاسازی و تأمین نیروی کار ارزان صورت بگیرد، با دغدغه‌های بهداشت عمومی، زیبایی‌شناسی شهری و نظم و امنیت گره خورده بود. حتی مثلاً دغدغه‌ی صیانت از مالکیت خصوصی که در اروپا محرکی تعیین‌کننده برای تصویب انواع مقررات ضدتکدی‌گری بوده، دست‌کم در آینه‌ی اسنادی که محل بررسی من بوده‌اند، دغدغه‌ چندان مهمی به نظر نمی‌رسد.

وانگهی، حتی خود این گفتمان هم تماماً نوظهور و برساخته‌قدرت نبود، بلکه از شبکه‌ پیچیده‌ای از تصورات موجود نیز تغذیه می‌کرد. مثلاً برخی روایت‌های تاریخی، برای مثال، روایت جعفر شهری در «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» ادعا می‌کنند یک عده‌ از گداها برای «پیشرفت» در «حرفه»شان که گدایی باشد، عامدانه خود را دچار نقص عضو می‌کرده‌اند یا کارهایی از این دست. و از این افراد تیپی ساخته می‌شود که در تضاد با تیپ نیازمند واقعی قرار دارد؛ دوگانه‌‌ای امروز هم تا اندازه‌ای در اذهان پابرجاست. گویی گدا تا زمانی نیازمند «واقعی»‌ است که دروغ نگوید، اغراق نکند، و اخلاقیات متعارف را به چالش نگیرد. در حالی که من اگر گدا باشم، ماهیت گدایی حکم می‌کند خودم را تا حد ممکن رؤیت‌پذیر، «چشم‌گیر» و غیرقابل‌اجتناب کنم؛ حتی درباره‌ بداقبالی‌ها و دشواری‌هایم مبالغه کنم. در واقعیت، مرز بین گدای حرفه‌ای و گدای واقعاً نیازمند و سزاوارِ اعانه مطلقاً مرز روشن و دقیقی نبود. گداهای واقعی جایی میان این دو حالت حدّی قرار داشتند.

پس به این اعتبار، می‌توان گفت با نوعی پروژه‌ فوکوییِ انضباط‌بخشی مواجهیم؟
نه ضرورتاً. نوانخانه‌ها در ایران «سوژه‌های مطیع» و «بدن‌های رام» تولید نمی‌کردند. گداها را از یک جا جمع می‌کردند و جای دیگر سروکله‌شان پیدا می‌شد. نوان‌خانه‌هایی که در دوره‌ موردبحث یکی پس از دیگری دایر شدند، از حیث انضباط و دقت و سخت‌گیری، به گرد پای، مثلاً، نوانخانه‌های انگلستان نمی‌رسیدند. چنان که در آینه‌ اسناد موجود می‌بینیم، گاه حتی فرستادن یک نگهبان برای نوان‌خانه‌ها هم به درِ بسته می‌خورده. انگلستان به واسطه‌ صنعتی‌شدن شتابناک‌ اقتصاد به نیروی کار ارزان نیاز داشت. نوان‌خانه انضباط و اخلاق کاری جدید را به ساکنان‌شان القا می‌کرد و ذخیره‌ای از کارگران ارزان را فراهم می‌آورد که به تأمین مالی خود نوان‌خانه‌ها هم کمک می‌کردند. در واقع، سیستم نوان‌خانه‌ها به اقتضائات سرمایه‌داری پاسخ می‌داد. برعکس، در ایران، گرفتاری اصلی این بود که وقتی گداها را دستگیر می‌کردند، کاری پیدا نمی‌شد که انجام بدهند. اقتصاد ضعیف ایران نه آن‌چنان تقاضایی برای پرولتاریا خلق کرده بود، و نه منابع مالی مکفی را برای استمرار کار نوان‌خانه‌ها در اختیار دولت می‌گذاشت. خیلی وقت‌ها شاه و نخبگان خودشان باید دست به جیب می‌شدند. نتیجه این که، در ایران آن پروژه‌ سفت و سخت «مراقبت و تنبیه» تبلور نیافت. ضمن اینکه گداها توانایی و انعطاف بالایی برای سازگاری با نظم جدید و همچنین دور زدن سازوکارهای پلیسی دولت از خود بروز دادند. گزارش‌های پرشماری در دست داریم که نشان می‌دهند خیلی از گداهای دستگیرشده از نوان‌خانه‌ها می‌گریختند یا انواع بهانه‌ها و ترفندها را برای بازپس‌گیری آزادی‌شان به کار می‌گرفتند. به نظرم دست‌کم‌‌گیری همین هوشمندی و حساب‌گری و انعطاف‌پذیری و عاملیت‌ورزی است که شکست بسیاری از برنامه‌های مقابله با تکدی‌گری را توضیح می‌دهد.

تکدی‌گری و سیاست‌های رفاهی چه نسبتی با هم دارند؟ آیا سیاست‌گذاری رفاهی توان کاهش تکدی گری را دارد؟
به‌نظرم، تکدی‌گری یک مدخل راه‌گشا برای مطالعه‌ پویش‌های سیاست‌گذاری رفاهی است؛ نه فقط با هدف بررسی چرایی توفیق یا شکست این‌ گونه سیاست‌ها، بلکه همچنین به منظور واکاوی خاستگاه‌هایشان. یک دغدغه‌  جدی مطالعات دولت رفاه همواره این بوده که سیاست‌ها و نهادهای رفاهی چگونه سربرمی‌آورند و تثبیت می‌شوند. در این ادبیات متکثر، نقش نخبگان و مقامات، جنبش‌های کارگری، احزاب سیاسی یا رخدادهایی نظیر جنگ‌ها و انقلاب‌ها برجسته است. اما در میان این «مظنونین همیشگی»، جای یک بازیگر خالی است: گدایان. تکدی‌گری غالباً نشانه‌ شکست سیاست‌های رفاهی و خدمات اجتماعی دولت تلقی می‌شود، اما –دست‌کم در دوره‌ مورد پژوهش من- این رابطه از جهت دیگر هم برقرار است. به بیان مشخص‌تر، خود تکدی‌گری در زایش تمهیدات رفاهی دولت نقش داشته. دولت مدرن نوپای ایران به تدریج به سوی ارائه‌ مجموعه‌ای از خدمات اجتماعی به گدایان  پیش رفت، عمدتاً در قالب پرداخت اعانه و همچنین خدماتی مثل سرپناه، تغذیه، خدمات بهداشتی، درمانی و غیره که در نوانخانه‌ها ارائه می‌شد. اما این فرایند نه به سیاقی خودبنیاد و متأثر از دغدغه‌های مستقل و از پیش‌ موجود مقامات و اولیای امور، بلکه زیر فشار متکدیان بر دولت به وقوع پیوست. از یک جنبش سازمان‌یافته یا حرکت‌های سیاسی خودآگاه صحبت نمی‌کنم. گفتمان نوپدیدی که با آغاز مدرنیته در ایران پا گرفت و قوام یافت، گدایی را به نحوی بازتعریف می‌کرد که صرف حضور و فعالیت گدایان در فضاهای عمومی، دهن‌کجی به اقتدار دولت محسوب می‌شد.

گدایی در ایران مطلقاً پدیده‌ جدیدی نبود، اما آن‌چه پیش‌تر جزء ارگانیکی از زندگی اجتماعی به حساب می‌آمد، فرصتی برای مردم برای تقویت ایمان‌شان، و مجالی برای پادشاهان برای نمایش بخشندگی‌شان، از جایی به بعد با جرم، کراهت منظر، عقب‌افتادگی، بیماری و بی‌نظمی مترادف شد. همان‌طور که قبل‌تر اشاره کردم، این یک فرایند تماماً گفتمانی نبود. به واسطه‌ تحولات نوپدیدی نظیر رشد جمعیت و خصوصاً جمعیت تهی‌دستان، مهاجرت‌ گسترده‌ به شهرها، وقوع مکرر بیماری‌هایی نظیر وبا، فابریک سنتی جامعه از هم گسسته بود و گدایی ابعاد گسترده‌تر و «نامتوازن»تری یافته بود که در برآمد نوعی حس ضرورت مداخله‌ دولتی نقش داشت. «خودآگاهی» و حساسیت فزاینده‌ دولت به ایماژ بین‌المللی‌اش باعث می‌شد بخواهد گداها را از جلوی چشم توریست‌ها و «خارجی»ها دور کند. در نتیجه، از حدود یک سده پیش دولت در ایران تکاپویی گسترده را آغاز کرد که غایت مصرحش زدودن شهر از حضور گدایان و حتی‌الامکان بازآفرینی و «اصلاح» آن‌ها بود. در این فرایند، گدایان درجه‌ای از دسترسی را به منابع دولتی پیدا کردند. به این ترتیب، ارائه‌ خدمات اجتماعی به آن‌ها، بیش از آن که زاییده‌ی تصمیم خودآیینِ مقامات بوده باشد، محصول فشار ناشی از فعالیت گدایان بود.

برای فهم این رابطه لازم است میان گدایی و انواع پنهان‌تر و نامرئی‌تر تهی‌دستی تمایز قائل شویم. تهی‌دست و بی‌چیز بودن ضرورتاً و اتوماتیک و همواره از فرد گدا نمی‌سازد، یا دست‌کم گدای «موفق»ی نمی‌سازد. بنابراین، میان تهی‌دستی و گدایی، نوعی وقفه، نوعی شکاف وجود دارد. گرایش سرسختی در گفتار عمومی وجود دارد که گدایی را با تن‌پروری و انفعال و بی‌انگیزگی برای کار مترادف برمی‌شمرد. از سوی دیگر، به موازات گفتمانِ «تکدی‌زدایی»‌ که گدا را تهدیدی برای نظم اجتماعی و گونه‌ای مجرم معرفی می‌کرد، گفتمانِ «دگراندیشانه»‌ای برخاست که به هوای تبرئه‌ی فیگور گدا و مجرم‌زدایی از او، گدایی را به نوعی واکنش اتوماتیک به دشواری اقتصادی خردکننده و تلاش برای بقا فرو می‌کاسته و از این رهگذر، گدا را فاقد هرگونه عاملیتی ترسیم می‌کرده است. گدایی هم مثل هر پدیده‌ اجتماعی دیگری ماهیتا متکثر است و چندان به احکام کلی و بی‌قید و تبصره تن نمی‌دهد. اما در «مین‌استریمِ» گدایی، غالباً الزام به درجاتی از تحرک جغرافیایی، خلاقیت‌ورزی، و اجراگری وجود دارد. در چشم‌اندازی تاریخی، اساساً گدایی بدون سطح بالایی از ابداع‌گری و پوست‌اندازی و نوشوندگی نمی‌توانسته بقا پیدا کند. در عوض، فارغ از ارزش‌گذاری‌های هنجاری، تکدی‌گری را نه هم‌جنس انفعال، بلکه همچون نوعی فعالیت باید مفهوم‌پردازی کرد، نوعی «اجراگری» که فقر را از یک هستی انتزاعی، خارج از دید، خاموش، به موجودیتی ملموس، در معرض، و سخن‌گو تبدیل می‌کند.

حتی تکدی‌گری به اصطلاح «حرفه‌ای» نیز از حیث نتیجه همین کارکرد را دارد: «نمایش» و «اجرا»ی تهی‌دستی. حضور این عناصر پیش‌بینی‌ناپذیر «مستعد جرم» در خیابان‌ها، نقض مشروعیت دولتی بود که داعیه‌ مدرن شدن، داعیه‌ اقتدار و اداره‌ فضاها، و داعیه‌ برقراری امنیت و بهداشت عمومی داشت. گدایی فقط یکی از استراتژی‌هایی بوده که تهی‌دستان برای تضمین بقا و بهبود وضع خود پیش می‌گرفته‌اند. به گواه انبوه نامه‌ها و عریضه‌های برجای‌مانده‌، گروه‌های حاشیه‌ای و تهی‌دست هوشمندی و انعطاف‌ و مهارت بالایی در بهره‌گیری از آپاراتوس دولت مدرن نشان می‌دادند. اما به نظر می‌رسد گدایی در قیاس با گونه‌های پنهان و به تعبیری، «غیرعمومیِ» تهی‌دستی، فشار مجزایی بر دولت وارد می‌آورده که به مخمصه‌ی آن‌ها توجه کند و واکنش نشان بدهد.

روش و منبع اصلی پژوهش شما در این کتاب بر چه مبنایی بوده و اهمیتش در چیست؟
منبع اصلی، سندهای بوروکراتیکی هستند که از دوره‌ مشروطه تا انتهای پهلوی اول به جا مانده‌اند. به نظرم این سندها از جهات زیادی اهمیت دارند. اول این که یک تصویر درونی از آپاراتوس تکدی‌زدایی به دست می‌دهند. منظورم از آپاراتوس تکدی‌زدایی مجموعه‌ رویه‌های نهادی و سیاستی و گفتمانی است که دولت با هدف «زدودن تکدی‌گری» در دستور کار قرار داد. این‌ها در واقع اسناد بوروکراتیکی هستند که در درون این نهادها تولید شده‌اند، از عالی‌ترین تا پایین‌تر سطوح: نامه‌های اداری، بخش‌نامه‌ها، ابلاغیه‌ها، دفاتر نوان‌خانه‌ها و ... . عیب و ایرادهایی دارند، از جمله این که پراکنده و منقطع‌‌اند، که به ضعف سیستم ثبت و بایگانی در آن دوره برمی‌گردد. با وجود این، سندهای مورداشاره منبع ارزشمندی را تشکیل می‌دهند. برعکس منابع دیگری نظیر خاطرات، سفرنامه‌ها و روزنامه‌ها که دریچه‌ای از دوردست می‌گشایند، این سندها از نمایی نزدیک کردوکارِ داخلی آپاراتوس تکدی‌زدایی را ثبت کرده‌اند. خیلی‌هاشان حاوی جزئیاتی هستند که در نگاه اول، فنی و بی‌اهمیت به نظر می‌رسند. مثلاً درخواست نان برای فلان نوان‌خانه یا بازدید پزشک از ساکنان نوان‌خانه‌ها. اما حتی این جزئیات، در چارچوبی کلی، تصویری واقع‌گرایانه‌تر از شکل‌گیری و تکامل‌یابی سیاست‌ها و نهادها و کارکردهای دولت به دست می‌دهند که می‌تواند به نوبه‌ی خود به اصلاح برخی عادت‌های فکری ما کمک کند.

مثلاً نوعی رویکرد غایت‌شناختی (teleological) بر طیف گسترده‌ای از مواجهه‌های تحلیلی با دولت سایه‌گستر است. به بیان دیگر، خیلی وقت‌ها دچار این خطای روش‌شناختی می‌شویم که نهادها و سیاست‌ها را با ارجاع به نوعی «غایت» مصرح یا نامصرح، تحلیل می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم این سیاست با این یا آن هدف اتخاذ شده، بنابراین، انتظار چنین یا چنان آثار و پیامدهایی را داریم. چنین رویکردهایی بر اغراق در قدرت و اراده‌ حاکمان  و مبالغه در انسجام و یکدستی حکمرانی و دست‌کم‌گیریِ پویش‌های درونی نهادها و سیاست‌ها مبتنی است. خیلی وقت‌ها اگر نقشه‌ی از پیش طراحی‌شده‌ای هم در کار بوده باشد، ممکن است در اصطکاک با واقعیت آن‌قدر بازاندیشی و تعدیل شود که پیامدها یک‌سره متفاوت از اهداف اولیه از کار درآیند.       
                                                                                             
اسنادی که اشاره کردم، بیش از هر چیز، تصادم بلندپروازی‌ها با محدودیت‌ها، اهداف اولیه و پیامدهای نهایی را بازنمایی می‌کنند و از این حیث،‌ می‌توانند رویکردهای غایت‌شناختی را اصلاح کنند. همچنین، گرایش تحلیلی نیرومندی وجود دارد به یک‌دست‌سازی، جبرگرایی و غایت‌منداِنگاری: گویی تاریخ با طرح‌های هدفمند و باشکوه، گام‌هایی مقتدر و بی‌تزلزل، و پیشانی آرام و پراطمینان به پیش می‌رود. اما تاریخ غالباً تصادفی‌تر و بی‌طرح و نقشه‌تر از این حرف‌هاست، و طرح و نقشه‌ها، بیش‌تر، به طور پسینی، بر رویدادهای تاریخی فرا اکنده می‌شوند تا این‌ که به طور پیشینی، از دلِ آن‌ها برویند. اسناد بوروکراتیک موجود، فرایند تکوین و تکامل آپاراتوس تکدی‌زداییِ دولت را همچون فرایندی رفت‌وبرگشتی، منقطع، نوسان‌آلود و پرتنش نشان می‌دهند. بر کاغذهای این اسناد، بیش از آن‌ که اقتدار بلامنازعِ نخبگان نقش بسته باشد، نزاع‌ها و تنش‌ها منعکس شده‌اند.

کتاب «تکدی‌زدایی؛ از انقلاب مشروطه تا انتهای پهلوی اول» نوشته فروزان افشار از سوی انتشارات همشهری در 97 صفحه و با قیمت 30000 تومان راهی بازار نشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها