در بخشی از این کتاب میخوانید؛ «در دهه ۱۹۶۰ لایپزیگ کانون مقاومت در آلمان شرقی بود. هارالد فریش که آن زمان دانشجوی فیزیک بود، به فرار میاندیشید. اما پیش از فرار، او میخواست اعتراض خود را به دولت وقت که پا را فراتر نهاده و کلیسای سنت پاول را در می ۱۹۶۸ ویران کرده بود، نشان دهد. فریش اعتراض خود را به شکلی تماشایی به وسیله یک اسلاید پارچهای به نمایش گذاشت. با وجود تلاشهای پلیس مخفی آلمان شرقی نتوانست عاملان این اعتراض هوشمندانه را شناسایی کند. خیلی زود فریش و دوستش به بلغارستان سفر کردند تا از آنجا با قایق از دریای سیاه به ترکیه فرار کنند. آنها دست به تلاشی شجاعانه زدند که تا پیش از آن هرگز کسی انجام نداده بود.» گفتنی است؛ این اثر از سوی حسن فتاحی ترجمه و توسط انتشارات حکمت راهی بازار نشر شده است.
وی افزود: نویسنده در آلمان متولد شده است و داستان از این قرار است که بعد از اینکه آلمان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. هارالد فریش در آلمان شرقی می زیسته است و از آنجایی که آلمان شرقی تابع بلوک شرق بود، با آلمان غربی تفاوت های بنیادی زیادی داشتند. در واقع این دو آلمان در سیستم فکری، حکمرانی و اقتصادی تفاوتهای زیادی داشتند. گفتنی است، تعریف آلمان شرقی و غربی از توسعه و سبک زندگی مردم هم با یکدیگر متفاوت بود.
به گفته فتاحی، اما یک تفاوت عمده وجود داشت و آن هم اینکه مردم آلمان شرقی غالبا تمایل داشتند در آلمان غربی زندگی کنند که این به رفاه و آزادی بیشتر آلمان غربی برمیگشت.
فتاحی با اشاره به روایت زندگینامه نویسنده گفت: هارالد فریش در آلمان شرقی و در دانشگاه لایپزیک درس خوانده است. از آنجایی که آلمان شرقی در فضای پلیسی وحشتناکی قرار داشته است، سردمداران آن با هر گونه اقداماتی که به نوعی به آلمان غربی متصل بوده است مبارزه میکردند. از جمله انفجار کلیسایی بود که در آن زمان اقداماتی علیه نظام کمونیستی انجام میداده است.
وی ادامه داد: نویسنده به همراه دوستانش این اتفاق را بهانهای میگیرند تا به مخالفت با دولت آلمان شرقی بپردازند. در کتاب توضیح داده شده است که با چه ظرافت و هوشمندی هارالد فریش با دوستانش به اقدامات مبارزهطلبی میپرداختند. در نهایت اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) در تعقیب و گریز این مخالفان برمیآید و به همین دلیل فریش به همراه دوستانش از آلمان فرار میکنند و خود را با قایقی به ترکیه میرسانند؛ اما از سوی نیروهای نظامی ترکیه دستگیر و به سفارت آلمان غربی در این کشور تحویل داده میشوند و در نهایت راهی مونیخ میشوند. در واقع به طرف دیگر دیوار برلین که همان آلمان غربی باشد، مهاجرت میکنند.
به گفته این مترجم، فریش بعد از اتمام تحصیلاتش با گلمن برنده جایزه نوبل و فیزیکدانی که کوارکها را کشف و پیشبینی کرد همکاری داشت تا اینکه دوباره به آلمان شرقی برای ارائه یک کنفرانس علمی بازگشت. وی در توصیفاتش آورده است که همه چیز در آلمان شرقی رنگ باخته بود.
فتاحی گفت: هارالد فریش در این کتاب به ناکارآمدی دولت آلمان شرقی پرداخته است تا اینکه دیوار برلین را برمیدارند و نگارش این کتاب را شروع میکند. در واقع داستان فرار خود از لایپزیک و آلمان شرقی را با نوشتن این کتاب علنی میکند. وی در این کتاب به تفاوتهای علمی و سیاسی دو آلمان غربی و شرقی اشاره میکند که به شدت مورد تایید هلموت کوهل، صدر اعظم آلمان متحد قرار میگیرد.
این پژوهشگر و مترجم افزود: هارالد فریش در این کتاب مشکلات دانشگاه آلمان شرقی را لیست میکند و در نهایت هلموت کوهل با تشکیل یک کارگروه علمی تصمیم میگیرد که نظام دانشگاهی آلمان را تغییر دهد. به اعتقاد من درسی که این کتاب میدهد این است که توسعه علمی بدون مشارکت جهانی امکانپذیر نیست. همچنین توسعه علمی بدون افراد آموزش دیده و کاربلد هم ممکن نیست. در واقع نمی توان با نیروهای ناکارآمد به کارآمدی رسید. نکته مهم دیگری که در این کتاب وجود دارد، اراده مردم برای پیشرفت بود؛ اینکه مردم آلمان خواهان پیشرفت بودند؛ چراکه ویژگی اصلی آنان پرکار و پرتلاشبودن است.
تلاشی که مریم میرزاخانی را نابغه ریاضی جهان کرد
به گفته این مترجم، در حقیقت مردم آلمان کشورشان را عمیقا دوست داشتند؛ به همین دلیل پیشرفت کردند. آنان در گذشته تاریخی و در خیال زندگی نمیکردند. پرتلاشبودن مولفه ای است که میتواند یک کشور را از زمین بلند کند. اگر مریم میرزاخانی پرتلاش نبود، نابغه ریاضی جهان هم نمیشد.
نظر شما