موضوع اصلی کتاب پرداختن به مفهوم است. درباره آنچه که گزاره علمی نامیده میشود نظرات و دیدگاههای مختلفی وجود دارند و متفکران بسیار مانند پوپر تلاش کردند تا با تاکید معیارهایی چون ابطالپذیری و ... سنگ محکهایی برای امر علمی مشخص کنند. با این نگاه تعریف شما از علم و گزاره علمی چیست؟
مراد نگارنده از علم چنانکه در مقدمه کتاب نیز صراحتا آمده است، به معنای خاص آن، یعنی علم تجربی یا پایه و کاربردی است. مراد علمی است که برای کشف طبیعت از طریق تجربه و آزمایش حاصل میآید و نهایتا به تغییر آن میانجامد. به بیان دیگر، مقصود آن دسته از قوانین علمی است که متضمن شناخت طبیعت و بیانگر جهان واقعی است و نه نظریههای علمی که فرضیههای موقتی درباره هویات غیرمشهود بوده و ممکن است چندان حکایت از امر واقع نکند. لذا سایر تعاریف ارائهشده برای علم تجربی، همچون پارادیمهای معرفتی توماس کوهن و حدسهای جسورانه کارل پوپر و یا برنامههای پژوهشی ایمره لاکاتوش از چارچوب این مبحث خارج بوده است.
بحران کرونا بار دیگر منازعه بین علمگرایان و علم ستیزان را در سراسر جهان جدی تر کرد و مناقشات مهمی میان طرفداران پزشکی مدرن و طب سنتی، طرفداران و مخالفان واکسیناسیون و ... از منظرهای مختلف در سراسر جهان رقم خورد. آیا اساسا علم را در ساحت ایدئولوژی قرار دادن و بعد نسبت سنجی آن با مقولاتی چون دین، وحی و ... درست است؟
جای بسی تاسف است که در بحران عالمگیر کرونا بار دیگر بر آتش منازعه بین علمگرایان و علمستیزان دمیده شد. عدهای در گوشه و کنار به نام دین و سنت به جنگ مظاهر علم مدرن رفتند و به طور مثال همچون گذشته جنگ میان طب قدیم و طب جدید راه انداختند. تلاشی بیهوده که تاریخ علم فراوان نمونههایی از آن را در حوادث مختلف شاهد بوده است. متاسفانه ایدئولوژی کردن علم از سوی علم مداران از انحرافاتی است که با چهره اتوپیایی علم میدان گرفت. دیدگاهی که در این دوره زاویهای انحرافی در مسیر علم ایجاد کرد و به نوعی علم را به وادی غربت کشاند این بود که تمدن صرفا بر پایه علوم تجربی استوار است و تمدن علمی میتواند بی نیاز از ارزشها و اعتبارات اخلاقی انسان را به سرمنزل مقصود برساند و کمال و تعالی او را در همه ابعاد تضمین کند. برخی کتابها تحت عنوان «ایدئولوژی علمی» با آب و تاب عصری را بشارت دادند که علم توان آن را خواهد داشت انسان را به زندگی آرمانی خود نایل گرداند و آمال بشر را یکایک جامه عمل بپوشاند. در توانایی علم بسی اغراقها کردند. خلاصه اینکه، به نام علم به قضاوتهایی پرداختند که اساسا با هویت فروتنانه علم بیگانه بود. در واقع، با نوعی فشار ایدئولوژیکی افراد را وامیداشتند که فقط به علم گوش فرادهند و در عوض، هر چیز غیرعلمی را طرد کنند یا نادیده بگیرند. در چنین شرایطی علم شده بود کلاهی زرین و پرافتخار بر سر هر چیز! و برعکس، اگر چیزی مهر تصویب علم را بر پیشانی خود نداشت، فاقد اعتبار شناخته شده و مطرود میآمد. در لوای «ایدئولوژی علمی» سه شعار رواج پیدا کرد: هیچ چیز مقدس نیست جز آنچه علم میگوید، هیچ چیز حقیقت ندارد جز آنچه علم میفهمد و به هیچ چیز نباید رو کرد جز آنچه علم نشان میدهد.
ادعای اصلی علم ستیزان و علم ستایان در کتاب شما چگونه مطرح شده و این منازعات چه پیامدهایی را داشته است؟
آنچه که به طور خلاصه در این خصوص میتوان بیان داشت اینکه؛ علم ستیزان از یک سو برآنند که علم با یافتهها و نوآوریهای خود نهایتا میخواهد جای دین و خدا را بگیرد و مستندات وحیانی را رهسپار موزه تاریخ کند، و از سوی دیگر، علم ستیزان علم و تکنولوژی را برای محیط زیست و طبیعت زیان آور دانسته و آن را عاملی برای بی معنا کردن زندگی انسان به شمار میآورند. در نقطه مقابل این گروه، علم ستایان قرار دارند که علم را مدار عالم و آدم و یگانه منشا معرفت میدانند. این دسته این داعیه را در سر میپرورانند که ماشین علم به تنهایی قادر است کلیه مشکلات کنونی و آینده بشر را حل کند و خوشبختی و سعادت را نصیب انسان پیشرفته گرداند. خلاصه اینکه، در تلقی آنها با به صحنه آمدن علم دیگر نیازی به دین و باورهای دینی نخواهیم داشت.
این منازعات همواره پیامدهایی را به همراه داشته است. مهمترین پیامد اینکه، هر یک به نحوی حق علم را آن چنان که باید ادا ننموده و به سهم خود مانع بر سر راه علم ایجاد کردند. اما خوشبختانه باید گفت: علم به دور از مواضع افراطی این دو گروه بالاخره راه خود را هر چند به سختی و با تاخیر پیمود. در واقع باید گفت این ساحت علم بود که در میان دو طرف منازعه غربت خود را میآزمود. نه مداحی علم مداران و علم ستایان گره از کار علم گشود و نه هجمه معارضان و علم ستیزان گرهای همیشگی در کار علم ایجاد کرد.
در فصل نخست کتاب شما به قشری گرایی دینی پرداختید. قشری گرایی دینی چه مواجههای با علم دارد؟ آیا این مواجهه بر مبنای علم به مثابه اصالت تجربه است یا دانش تجربی؟
برای پیشرفت علم، مانعی بزرگتر از قشریگرایی دینی نمیتوان متصور بود. قشریگرایان دینی بر اساس باورهای غلط خود و بیمهای خودساخته دانش تجربی را تاب نمیآورند چه رسد به اصالت تجربه! زیرا چیزی که در قشری گرایی دینی نیست جستجوگری، پرسشگری و نوجویی است. قشری گرایان دینی در زندان ذهن خویش محبوس اند. حاضرند در راه عقیده خود جان بدهند ولی حاضر نیستند در عقیده خود کمترین تشکیکی روا دارند. آوردههای نو را آشکارا در تضاد با عقاید خود میبینند. بیم از آن دارند که با پذیرش آوردههای نوین گوشهای از سقف گنبدی عقیدهشان ترک بردارد. تجدد و نوآوری واژگانی است که آنها را بسیار گران میآید.
قشری گرایان دینی هیچگاه در پی آن نیستند که از کتاب مقدس تفسیری جدید ارایه دهند؛ بر همان تفسیر گذشته خود اصرار میورزند و با همان رویکرد گذشته گرایی با پدیدههای نو روبرو میشوند. نه تنها تفسیر دیگران را تحمل نمیکنند و به راحتی با برچسب کفر و ارتداد، سایر دینداران مخالف قرائت خود را از میدان خارج میکنند، بلکه میکوشند در برابر اندیشههای علمی و دستاوردهای علوم تجربی نیز جبهه مخالف گشوده و با مردان علم به ستیزه برخیزند. به جای قوانین طبیعت مدام از اراده و غضب و لطف الهی سخن میرانند. بدینسان، به طرز افراط گونهای انتظارات از علم را به انتظارات از دین میکشانند و درنتیجه، دین را راهگشای همه نیازهای آدمی به شمار میآورند. در تلقی آنان، در جایی که قدرت و اراده خداوند در میان است دیگر جایی برای قدرتنمایی قوانین علمی نمیماند. لذا طبیعی است که ساحت علم در پارهای، نزد قشریون دینی نیز غریبی کند و مورد هجمه و تعرض آنان قرار گیرد.
ظهور مکتب ساینتیسم به عنوان مکتب هوادار علم چه رابطه ای را بین علم، دین و انسان تصویر میکند؟
با ظهور مکتب ساینتیسم علم تجربی اصالت یافت و حقیقت از قله رفیع خود فروافتاد. فروافتادن حقیقت همان و محصورشدن در دنیای آزمایشگاه همان. اصالت تجربه به منزله یگانه اصل معرفت بشری شناخته شد و علم در جبهه نبرد با دین قرار گرفت. بدینسان در برابر اسکولاستیک پیشین که به اسارت علم از سوی کلیسا تعبیر میشد، اسکولاستیک جدیدی با عنوان اسارت دین در پنجه علم قد فراز کرد و پا به عرصه هستی نهاد. خلاصه کلام ساینتیستها این بود که فقط یک واقعیت وجود دارد و آن هم در واقعیت طبیعی است. در پرتو این مکتب اعتبار دادن به شیوههای علمی ضرورتا متضمن نابودی باور دینی قلمداد شد. با ظهور چنین مکتبی حصاری مادی در اطراف انسان به طرز وحشت آوری سربرآورد و وی را با تمامی وجود مشغول خود ساخت. در واقع باید گفت، هر قدر علم چهره فروتن از خود نشان میداد، این مکتب چهره مغروری از آن طلب میکرد. ادعای علم، صرفا شناخت موضوعات مادی و مشاهده پذیر بود، در حالی که هواداران در لوای این مکتب، امری فراتر از ادعا و ظرفیت علم را میجستند، میگفتند چیزی که در قلمرو علم تجربی نیاید هیچ است.
یکی از فصول جذاب کتاب ریشه یابی علم در نژاد غربی است. آیا این ادعا که ظهور علم جدید در غرب منشا نژادی دارد درست است؟ چه نقدهایی به این ادعاها مطرح است؟
متاسفانه غربت علم هنگامی بیشتر خود را نشان میدهد که عدهای از متفکران غربی خواسته باشند با شگردهایی ریشه علم را در مقوله نژاد جستجو کنند و با این نوع ریشه یابی غیرعلمی، نژاد خود را برترین نژاد جلوه دهند و دیگران را ریزه خوار نژاد خود وانمود سازند. این دیگر از آن شوخیهای بزرگ تاریخ است که برخی متفکران غربی ازجمله: ولتر، یاسپرس، استوارت چمبرلین و ارنست رنان مرتکب شده اند. زیرا بدتر از این نمیشود که قومی به صرف اینکه در مقطعی از تاریخ، کاشف علومی بوده و بیشتر از سایر اقوام، سهمی در ظهور و پیشبرد علوم جدید داشته است، بخواهد با فرضیهبافی های جانبدارانه، نژاد خود را سرآمد نژادها نشان دهد و با فراموش کردن عقبه تاریک خود، ماهیت نژاد خود را تماما علمی و درخشان وانمود سازد.
اینکه غرب در ظهور علم جدید سهم اصلی را در چند سده اخیر داشته است و سایر ملل مرهون آنند واقعیتی است که قابل انکار نیست. اما آشکار نیست چگونه میتوان ریشه این پیشرفت علمی و فناوری را صرفا در ماهیت و ذات غرب جستجو کرد و درنتیجه، ماهیت سایر ملل را غیرعلمی خواند! آیا صرفا با داشتن چند سده موقعیت مشعشع علمی میتوان ماهیت قومی را علمی قلمداد کرد؟! آیا ماهیت جوامع غیرغربی به طور مشخص، مصریان باستان که آن تمدن شگفت انگیز را پدید آوردند، یا بابلیان قدیم که رصدهای نجومیاشان مبنای علم ستاره شناسی شده است و ایرانیان با آن پیشنه بزرگ تمدنی، غیرعلمیاند؟! اگر بلی، دلیل آن چه میتواند باشد؟ جز خرافه پردازیهای اصالت نژادی میتوان دلیل دیگری برای آن اقامه کرد؟! باید گفت: بیچاره علم که در حلقه بسته چه حامیان سینه چاکی گرفتار آمده است و از مغز پُرکار چه نژادگرایانی تراوش کرده است!
جایگاه واقعی علم در نسبت با دین در دنیای امروز کجاست و اساسا با توجه به ادعای شما در این کتاب تحت عنوان غربت علم، چگونه علم از غربت درمیآید؟
سوء تعبیرهایی که از علم و دین میشود بیشتر نتیجه تعاریف غلط از دو مقوله علم و دین است. در پاره ای، دین آسمانی با فهم دینی اشتباه گرفته میشود؛ چنانکه همین اشتباه را در علم و علممداری نیز میتوان شاهد بود. البته هیچ شکی نیست که با رشد و گسترش علم، دینداری عوامانه در معرض تهدید قرار گرفته و رفته رفته از بین خواهد رفت و دینداری عالمانه و محققانه در سطحی بالاتر شکل خواهد گرفت، چنانکه به سرعت نیز در حال شکلگیری است. در دنیای کنونی کم نیستند کسانی که دیگر قایل به تضاد میان علم و دین نیستند و برای هریک زبان خاصی را در بیان کل هستی قایلاند. به عبارتی، آدمی را شهروند هر دو سرزمین میدانند. گذشت آن زمانی که رشد و پیشرفت علم مخل دیانت و باورهای دینی دانسته میشد.
زمانی میتوان مانع از غربت علم شد که حق آن را آنچنان که باید بهجا آورد. موضوع و روشها و غایات آن را به درستی شناخت. باید پذیرفت که علم، کارکردی ابزاری برای فهم پدیدههای جهان دارد و قلمرو آن محدود به امور مشاهدهپذیر جهان هستی است و نه جهان غیب و غیرقابل مشاهده. داشتن انتظاری بیش از این از علم آغاز کژفهمی است. البته تردیدی نیست که علم برای رشد و بالندگی خود باید مستقل از اقتدار نهادهای دینی و جهانبینی سنتی باشد و بدون امر و نهی مفسران دین خود را مدیریت کند. در غیراینصورت همچون قرون وسطی در اروپا باید همچنان شاهد غربت آن بود.
نظر شما